_ بیام دنبالت؟
_ آره بیا
_ اوکی یه ربع دیگه اونجام
_ میبینمت خوشگل خانم
_ فعلا
رفتم سوار ماشین مازراتی که بابام برای تولدم گرفته بودم شدم
و دنبال الکس رفتم. ماشالله بچه م خیلی خوشگل شده بود
سوار شد که گفتم
_ پرنسس الکساندرا به من افتخار می دهید تا باهم به پارتی برویم؟
_ اوه چرا که نه ! رفتن به پارتی اون هم با همراهی مثل شما باعث افتخارست
خندیدیم و به پارتی رفتیم.
زنگ درو زدیم که در باز شد و رفتیم تو ، با آسانسور به طبقه سوم رفتیم و در زدیم
که یکی از سال بالایی ها که احتملا دوست آنتونیا بود درو باز کرد
_ بفرمائین بانوهای جوان
رفتیم تو و لباسامون رو آویزون کردیم و دنبال دوستامون گشتیم.
کاترین و کلارا و هانا رو دیدیم که دارن حرف میزنن. به سمتشون رفتیم
کاترین خواهر کوچیکتر کلارا بود که یکسال اختلاف داشتن ، کاترین
خجالتی و مهربون با موهایی خرمایی و چشمای قهوه ای بود . کلارا
مهربون و باهوش با موهای قهوه ای و چشمای مشکی بود
هانا چشم آبی بود و موهای بلوند داشت و پرحرف و فضول ولی
مهربون و دست و دلباز بود ، من خودم شبیه آندریا بودم و مثل اون
چشمای آبی و موهای بلوند داشتم که اگه کسی نمیدونست فک میکرد
ما فامیل باشیم. بچه ها وقتی مارو دیدن شروع کردن باما حرف زدن
هانا رو به من گفت:
_ دختر یکم کمتر خوشگل میکردی تا ماهم بتونیم مخ پسرا رو هم
بزنیم دیگه!
_ شانس آوردی خیلی کم خوشگل کردم یا نه کلا پسری براتون نمیموند
باهم خندیدیم که آدرین اومد به سمت ما.
_ به به ! مهمون های افتخاری مون هم که اومدن
_ سلام آدرین .
_ سلام بر ملکه آرتمیس بزرگ . چه تیپی زدی اگه یکم دلبری کنی
دل همه پسرای اینجا رو مال خودت میکنی.
_ تو هم که عالی بودی عالی تر شدی یه کاری کردی که فک نکنم
موقع رفتن اصلا دختری باقی مونده با شه که بخواد بره
خندیدیم
_ چطوری پرنسس الکساندرا
_ خوبم تو چطوری خوشتیپ خان
_ عالی عالی. خب بچه ها من میرم چیزی خواستین خدمتکارا
هستن و خوراکی ها اونجان.
من و الکس باهم گفتیم ممنون و رفت
الکس رو به من گفت
_ آرتی ببین کی گفتم این تورو دوست داره تو نمیفهمی
_ وا چرا منو دوست داشته باشه بعد خودش میدونه من یکی
دیگه رو دوست دارم که .
_ گفتنی هارو گفتم دیگه خود دانی ، حالا بیا بریم به سمت خوراکی ها
_ تازه اومدیم بزا بگذره یکم بعد
_ خب گشنمه
لپشو کشیدم
_ باشه برو یه چیزی بخور من که به تو چیزی نمیتونم بگم گوگولی
الکس رفت به سمت خوراکی ها و منم اونجا با بچه ها یکم حرف زدم
و رفتم یکم با کسای دیگه خوش و بش کردم .
یه دفعه نورای چشمک زن خاموش و همه جا تاریک شد
آندریا میکروفون رو گرفت و گفت
زود زود بزار تو اونیکی سایت جلوتر بودی 🚶🏻♀️
روزی ۴ تا پارت میزارم تا برسه
تنکیو