رسیدیم فرودگاه راستش خداحافظی کردن با اینجا کلی برام سخته درسته عشقمو ازم گرفت
امیدواری زندگیم و ازم گرف اما این همون شهریه که عشق و برام ساخت خاطراتمون توش شکل گرف
کلافه سرمو به دو طرف تکون دادم
نباید خودمو ببازم من میتونم ایندمو بسازم
_داداش ، ممنونتم خیلی بهت زحمت دادم
_اوه اوه از این حرفا هم بلد بودن خانم خانوما ، مگه من چندتا ابجی کوچولو دارم هوم؟
مطمئن باش مثل کوه پشتتم . کلاوس رفته اما من همیشه تا جایی که میتونم حمایتت میکنم مطمئن باش
_ممنونم داداشی
نمی خواستم اشکمو ببینه چون میدونم حال خودش خوب نیس
سوار هواپیما شدم دیگ نتونستم بغضمو نگه دارم و چند قطره اشکم اومد پایین بهترین
گزینه برام گوش دادن اهنگه و خواب.
*******
هواپیما نشست و ازش خارج شدم. درحال پیدا کردن چمدونام بودم که دستی رو شونم نشست
هینی کشیدم و سریع برگشتم عقب. دیدم عمو مارسله و یه دختری کنارشه .
خیالم جمع شد و با چهره ای مهربون و خونگرم به عمو نگاه کردم و
گفتم: سلام عمووو.
عمو مارسل: سلام دخترم .
امیلی: سلام
_ امیلی تویی؟
سر تکون داد
_ چقدر فرق کردی دختر از آخرین باری که همدیگرو دیدیم خیلی تغییر کردی
_ تو هم دست کمی از من نداری تا بابا نگفته بود نمیدونستم تویی
همدیگرو بغل کردیم.
عمو: چمدونات رو برنداشتی؟
_ نه داشتم پیداشون میکردم
_ خب ببین کدومه که برداریم و بریم .
یه پنج دقیقه ای طول کشید تا پیداشون کنم که برداشتیم و رفتیم سمت ماشین عمو .
عمو: سوار شین بریم خونه ما.
_ نه من مزاحمتون نمیشم اگه برسونینم خونه ای که قراره بمونم ممنون میشم.
عمو: راستش بابات به من گفت خونه اجاره کنم ولی راضیش کردم پیش ما بمونی.
امیلی: آره قراره خوش بگذره.
فک کنم یه روزه با این خونواده پر شور و شوق خوب بشم . از فکر خودم خندم گرفت.
ازهمون اول خونواده پایه ای بودن. تو ماشین نشستیم و عمو راه افتاد سمت خونه شون.
امیلی: وای آرتی گفتم بیای تو اتاق من بمونی باهم باشیم یکم کیف کنیم
_ خوبه
با مشت به شونم زد
امیلی: تو چته قبلا اینطوری نبودی سرحال تر بودی چرا اینطوری دمغ شدی؟
_ پسر خالم 2 سال پیش مرد.
امیلی یه هینی کشید
_ چی داری میگی؟ دنیل؟
_ نه….
نفسمو به بیرون فوت کردم و چشمامو بستم بعد با غمی که توی صدام معلوم بود
گفتم: کلاوس.
ماشالله کل دوستام از اینکه من کلاوس رو دوست داشتم خبر داشتن که امیلی هم جزوش بود
عمو: خیلی متاسفم.
امیلی منو تو بغلش کشید
_ دختر تو چی کشیدی که. رفتیم خونه خواستی یکم درد و دل کنیم خالی شی.
_ ممنونم
تو مسیر همونطوری که امیلی بغلم کرده بود منم بغلش کرده بودم. مثل دوتا خواهر بودیم.
رسیدیم خونه و پیاده شدیم که خاله اِما و میسون اومدن برای خوش آمدگویی. خاله رو بغل کردم.