متعجب یکی از ابروهام و بالا میدم و دستمو به سمت گوشی میبرم و از رو شونه م برش میدارم و با دستم نگهش میدارم و میگم: کجا هست؟ تا حالا به گوشم نخورده.
_ لوکیشن برات میفرستم.
_ اوکی.
قطع میکنم و گوشیو دوباره توی جیبم میزارم و با سوییچ در ماشینو باز میکنم و پشت رل میشینم. از فرودگاه که یکمی دور میشم صدای آلارم پیامک گوشی بلند میشه. از رو داشبورد برش میدارم و نگاه میکنم که میبینم همون شماره هست و لوکیشن رو باز میکنم. ماشینو به سمت جایی که میگفت میرونم.
از ماشین پیاده میشم و عمارت رو نگاه میکنم. تا حالا اینجارو ندیده بودم ، یعنی دشمنی نداشتم که این عمارت براش باشه. حواسم رو جمع میکنم و خودمو برای همه چیز آماده میکنم و به طرف دروازه عمارت قدم بر میدارم. زنگ درو میزنم و در با صدای تیکی باز میشه. دروازه رو به طرف توی عمارت هل میدم تا باز بشه و وارد میشم که یکی از افرادش به سمتم میاد و اشاره میکنه که راه بیوفتم که چشمامو تو کاسه میچرخونم و شروع میکنم به سمت در عمارت راه افتادن. وارد عمارت میشم و دور و برو با یه نگاه کوتاه از نظر میگذرونم و نگاهم روی خودش که تو پذیرایی روی مبل نشسته بود ثابت موند. این دفعه صورتش پوشونده نبود و قیافه ش معلوم بود.موهاش قهوه ای روشن بود و چشماش قهوه ای تیره. لباش یکمی از قلوه ای کوچیکتر بود ولی بازم قلوه ای حساب میشد. چند قدم برمیدارم تا به یکی از مبل ها برسم و میشینم. روبهش لب باز میکنم: چیکار داری؟
ابرویی بالا میندازه و دست به سینه میگه: نکنه یادت رفته چه قول و قرار هایی گذاشتیم تا پدر و مادرتو آزاد کنم؟
_ نه یادم نرفته.
_ خوبه. میخوام یکسری موضوعاتو روشن کنیم.
_ اوکی
_ گفتی برای اینکه گروهتو بدی بهم باهام ازدواج میکنی.
_ آره ولی نه اینکه کنترل گروهمو به دست بگیری. بهش به چشم یه جور همکاری نگاه کن که گروه هامون یکی میشه ولی هرکی مسئولیت گروه خودشو داره. تو کاری چیزی بگی که مربوط به گروه باشه برات انجام میدم ولی اگه کاری باشه که به گروهم آسیب بزنه خودم برنامه ریزیش میکنم تا انجامش بدم و یا اگه در هر صورتی خطری داشته باشه اصلا انجامش نمیدم ولی یه فرقی داره که گروه همیشه دستته و انگار یکی از آدمات داره اونو اداره میکنه.
یکم فکر میکنه و در آخرسر میگه: اوکی قبول ، ولی اگه بهش عمل نکنی عاقبتش به پای خودته.
_ خودم کاری نمی کنم که این اتفاق بیوفته. بالاخره من چیزیو قبولنمی کنم یا پیشنهاد نمیدم که به نفع گروهم نباشه. در ضمن در مورد ازدواج ، این یه جور قرار داده تا ازدواج واقعی و هرکدوممون به کار خودمون میرسیم یعنی من ممکنه ازدواج بکنم یا نکنم ، بخوامکاری کنم که به زندگی شخصیم مربوطه و این بهت ربطی نداره و کارای توهم همینطور. من تو عمارت خودم میمونم……
وسط حرفم میپره و میگه: با همشون مشکل ندارم به جز یکی ، اونم اینکه نمیتونی تو عمارت خودت باشی ، میتونی عمارتتو نگه داری ولی باید اینجا بمونی.
کلافه هوفی میکشم و میگم: من که کاری نمیخوام بکنم اصن اگه اعتماد نداری آدماتو بیار عمارتم.
_ نه اینجا میمونی. اگه قبول نمیکنی برام کاری نداره دوباره پدر مادرتو پیدا کنم و این دفعه کارو یه سره کنم.
چشمامو تو کاسه میچرخونم و میگم: باشه قبول. امر دیگه ای نداری آقا سایه؟
لبخند محوی میزنه که دیده نمیشد ولی من که مورو از ماست بیرون می کشیدم راحت تونستم لبخندشو گیر بندازم.
_ نه امر دیگه ای نیست. اسمم سایه نیست.
_ اسمتو نمیگی منم مجبور به لقب گذاشتن میشم.
زیر لب با خودم ادامه میدم: انگاری که تو حالت عادی هم چیزی نمیزارم.
_ چونکه دیوونه ای.
با علامت سوال نگاش میکنم که میگه: دیوونه ای که هم جدی ای هم اینجوری مسخره بازی در میاری. فک کنم مخت تاب داره.
دستمو مشت میکنم و به حالت تهدید تکونش میدم و میگم: من که دیوونه م. دوست داری یکم مزه ی خشونت و دیوونگی رو باهم بچشی؟
_ تو عمارت منی پس تهدید کارساز نیست ولی من یه جا دیگه عادت دارم خشونت و دیوونگی رو باهم بچشم اونم اینجا نیست ، طبقه بالاست.
اولین کامنت😐😂
بیا اینم اوشکولات🍬🍫😂
خیلی خیلی عالی بود الن هیجانی شده 😍💜💖
ممنونم قشنگم❤❤
کامنت دوم جایزه:بستنی🍨
کامنت ۳ عالی بود زود زود پارت بزار
ممنون چشم گل گلی💞
کامنت جایزه سوم: ازینا😆🧋🧋
❤️❤️❤️❤️🖤🖤🖤
کرم دارم دیگه نمی تونم قلب سیاه ندم 😁😁😁
من مشکلی ندارم بده😆😂
باشه مرسی 🖤❤️🖤❤️🖤
باشه مرسی 🖤❤️🖤❤️🖤
خعلی خوب بود النی❤❤
ممنونم عشقم💞💞
عالی بود مثل همیشه❤❤❤❤❤❤❤🌹🌹🌹🌹🌹🌺
ممنونم افسانه جون😘❤