۹ دیدگاه

رمان عشق خلافکار پارت 59

4.6
(9)

انگار که تازه متوجه من میشه گیج و مشکوک میگه: هیچی

چشمامو ریز میکنم و میگم: به خاطر هیچی اینطوری رفتی تو فکر؟

_ تو فکر کن تمرکز کردم.

باشه ی کشداری میگم و شیشه ی مشروب و برمیدارم و لیوانارو تا نصفه پر میکنم.لیوانارو از رو میز برمیدارم و یکیشو طرف الایس میگیرم و میگم: حالا که تو فکر هیچی بودی اینو بگیر برو بالا.

دستشو دراز میکنه و لیوانو ازم میگیره و یکم از مشروب رو میخوره و لیوانو تو دستش میچرخونه. روی کاناپه میشینم و در حالی که سعی داشتم از کارای الایس سر در بیارم گفتم: باز که رفتی تو فکر.

دستی به چشماش میکشه و کلافه میگه: کارت چیه آرتمیس؟ اگه کار نداری اینقدر سر به سر من نزار.

دلخور میگم: اوکی ، اومده بودم یه گپی بزنیم، شیشه ی مشروبو اگه میخوای بزارم اینجا. یا نه که با خودم ببرم.

جوابی بهم نمیده که بلند میشم و برای اینکه به سمت پله ها برم محبور میشم از کنارش رد بشم. لیوانو به سمت لبم میبرم و یکم ازش و مزه مزه میکنم و خواستم قدم بعدی رو بردارم که دستم کشیده میشم و تعادلم رو از دست میدم و پرت میشم تو بغل الایس. خداروشکر حواسم بود مشروب از لیوان بیرون نریخت. همونطور حواسم به لیوان بود که یه دفعه متوجه موقعیتم میشم و سرمو بر میگردونم و الایس رو نگاه میکنم و هینی میکشم و میخوام که بلند شم ولی یه دستشو روی کمرم میزاره و روی جام ثابت نگهم میداره و اون یکی دستشو از روی مچ دستم بر میداره و لیوان ازم میگیره و روی میز میزاره. بهم نگاه میکنه و لبخند شیطونی میزنه و میگه: میدونی که ، الان از این حرکتت خیلی عصبانیم.

از این نزدیکی یکم گر گرفته بودم و متعجب لب میزنم: واا؟ ، از کدوم کارم؟ اینکه اومدم خواستم یکم حرف بزنیم تنها نباشی؟

سرشو تکون میده و میگه: آره ، میدونی چرا؟

اخمی میکنم و با دلخوری میگم: نه بگو ببینم کجای کارم اشتباه بوده که میگی عصبانی شدی.

_ اینکه اومدی ، ولی داری میری .

عصبی ازین کارش اخممو غلیظ تر میکنم و میگم: آهان که اینطور ، منمازین رفتارت شاکی م و میخوام برم پس دستاتو از رو کمرم بردار وگرنه با دستام که هم رو گردنت و صورتت فرو میاد آشنا میشی.

همزمان سرشو به سمت بالا میبره و نوچی میگه. منم نامردی نمیکنم و حرفم و عملی میکنم. با یه دستم موهاشو تو دستم میکیرم میکشم و با دست دیگه م یه پس گردنی بهش میزنم و نگاش میکنم و میگم: ولم نمی کنی نه؟

سرشو دوباره به سمت بالا میبره. منم بیشتر موهاشو میکشم و تا جایی که راه داشت، پس گردنی بیشتری بهش میزنم. کف دستم شروع به سوختن میکنه که موهاشو ول میکنم و با اون یکی دستم موهاشو میگیرم و اون یکی دستم و میارم و به صورت نمایشی یه تف روش میکنم و تا جایی که راه داشت دستمو عقب میبرم و با تمام نیروم روی صورتش فرود میارم که آخش بلند میشه. دست آزادشو به سمت صورتش میبره و ماساژش میده و میگه: چقدر دستت سنیگینه لعنتی.

_ انگار میشینم با دستام فقط لاک میزنم که سنگین نباشه.

لبخندش پررنگ تر میشه و میگه: حالا اگه تو کارات تموم شده من شروع کنم.

بی حوصله میگم: بیا شروع کن منو بزن.

_ نخیرمن یه کار دیگه میخوام بکنم.

مشکوک نگاش میکنم و میگم: چه ک…..

بقیه حرفم با نشستن لباش روی لبام نیمه کاره میمونه و من فقط نگاش میکنم که چشماشو بسته و آروم لبامو میمکه و گازهای ریزی ازش میگیره. نمیخواستم از احساساتم فعلا خبردار بشه و به خاطر همین بعد یکم تماشاش کردن شروع میکنم به تقلا کردن و صورتم و به دو طرف تکون میدم که دست بر نمیدارم و به خاطر همین صورتشو با دستام میگیرم و از خودم دور میکنم و بعد از اینکه به اندازه کافی سرش دور شد دستمو بر میدارم. اخم مصنوعی ای میکنم و عصبانی میگم: دلت چیزای دیگه میخواد برو جنده بیار. حالا هم اگه دلت مشت و کفگرگی تو صورتت نمیخواد دستتو از روم بردار که این دوتا مثل پس گردنی و سیلی نیستن به شوخی ای چیزی باشه یه جور میزنمت که یکی با جد جدت سلام علیک کنی بعد برگردی

الایس😛💘

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.6 / 5. شمارش آرا 9

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان کافه آگات

خلاصه: زندگی کیارش کامیاب به دنبال حرکت انتقام جویانه ی هومن، سرایدار ویلای پدرش با زندگی هانیه، خواهر هومن گره می خوره.
رمان کامل

دانلود رمان اردیبهشت

  خلاصه؛ داستان فراز، پسری بازیگرسینما وآرام دختری که پدرش مغازه داره وقمارباز، ازقضا دختریه رو میره خدماتی باغی که جشن توش برگزار وفرازبهش…
رمان کامل

دانلود رمان جهنم بی همتا

    خلاصه: حافظ دشمن مهری است،بینشان تنفری عمیق از گذشته ریشه کرده!! حالا نبات ،دختر ساده دل مهری و مجلس خواستگاریش زمان مناسبی…
رمان کامل

دانلود رمان اقدس پلنگ

  خلاصه: اقدس مرغ پرور چورسی، دختری بی زبان و‌ساده اهل روستای چورس ارومیه وقتی پا به خوابگاه دانشجویی در تهران میزاره به خاطر…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
9 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
❤افسانه❤
2 سال قبل

انقدنخوابییییییین ب خدا چاق میشین من ک همیشه بیدارمممممم🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣

🖤 رز سیاه🖤
2 سال قبل

کامنت ۲ عالییییییی بوددددد 🖤🖤🖤🖤

*RAHA *
2 سال قبل

کام ۳

*RAHA *
2 سال قبل

❤️

Hedi
2 سال قبل

چرا پارت نمی زارییییی؟؟🤔🤔😪رمانت عالیه النا جان

افسانه
2 سال قبل

النا خوبی. پارت نمیزاری اجی.

Hananeh...
2 سال قبل

پارت بعد و نمیزاری هانی♧

دسته‌ها

9
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x