رمان سادیسمیک پارت 23

4.5
(22)

🏷رستا

یکم ذوق کردن بد نبود مگه نه؟
لباس باید براش بخرم ، سیسمونی خوشگل
وختی بهش شیر میدم ، دستامو لای موهاش فرو میبرم و شونه میکنم
غرق تو خیالات خودم بودم ، لبخند غلیظی رو لبم جا خوش کرده بود و چشمامو بسته بودم …

با صدای خنده های میثاق چشمامو باز کردم و رشته افکارم از هم پاشید
متعجب از رو صندلیم چرخی زدم و به خاله ماهور که مثل من چشاش گرد شده بود خیره شدم …
با باز شدن در ، نگام چرخید سمت میثاق و اون دختری که دستای مردونه میساق رو گرفته بود تو دستاش …
نگاهم کشیده شد سمت انگشتاشون …
یه حلقه ست
من هیچوخت حلقه نداشتم ، حلقه ازدواج نداشتم آره …
ولی میساق و اون دختره …
حالا هر دو حلقه به دست داشتن

ناباور خندیدم و رفتم طرفشون …

+ه..ها؟
چی دارم میبینم

با دهن باز و چهره خندون برگشتم سمت خاله ماهور

+اشتباه میبینم دیگه؟
توهم زدم؟

میثاق لب باز کرد ، بلخره تیر خلاصو زد …

ــ نه توهم زدی نه اشتباه میبینی
آرزو همسرم

بهم اشاره کرد و پوزخندی زد

ــ اینم رستا ، خدمتکار شخصیمه

تو شوک حرفاش بودم که با نشستن دستی رو صونم بغضم ترکید …

ــ خدا ازش نگذره

+خاله من چقد تحمل دارم مگه
خاله من نمیکشم …

🥂✨5 ساعت بعد✨🥂

نشسته بودیم سر میز و داشتیم غذا میخوردیم
چشام پف کرده بود از بس گریه کرده بودم …

ــ بکشم برات؟

آرزو لبخندی زد و با عشوه و ناز گفت

ــ اره ..
مرسی عزیزم

پوزخندی زدم و سرمو پایین انداختم …
اگه یه بار از من میپرسید چی میشد؟…
درسته میگفتم نمیخوام هیچیشو ولی ، ولی میخواستم
خودمو گول نمیزنم ، عاشقش بودم ، دوسش داشتم
با همه کثافت کاریاش …

ظرفا رو خواستم بشورم که خاله ماهور نذاشت …
رفتم تو حیاط و به درخت پای استخر تکیه دادم …
تو فکر بودم ، خیره به استخر …
هوس کردم بپرم توش ، دیگه یاد گرفته بودم
تو یه حرکت خودمو انداختم داخلش
مثل همون شبی که زیر بارون ، اعتراف کردم دوسش دارم و اهمیت نداد …

“دوست دارم ، دوست دارم ، دوست دارم …”
تو مغزم اکو میشد …

میثاق بود …
نشست پای درخت و دود سیگارشو فوت کرد بیرون …

+اون روز اولی که آوردیم عمارت خودت چرا وختی آراد بغلم کرد اونجوری کردی؟
تو که غیرت نداری …

ــ اون روز حسودیم شد

جواب مسخره ای بود ، شایدم واقعی …

⛓️🍂7 ماه بعد🍂⛓️

این روزا که آرزو رو با شکم بالا اومده میدیدم یه خنجر میرفت تو قلبم
میثاق میثاق میثاق …
حلواتو بخورم ، خرماتو پخش کنم که انقد عذابم میدی …
از دیشب رفتن بیمارستان بچه شونو به دنیا بیارن ، معلوم نیست چند وخت قبل من باهاش خوابیده که الان بچه شون میخواد به دنیا بیاد…
عرق سردی رو پیشونیم نشسته بود و کمر درد و دل درد شدیدی داشتم …

سیاوش ــ رستا
رستا چیشدی
خاله بدو بیا بدووو

از ته دلم گریه میکردم داشتم میمردم دیگه تحمل نداشتم …

+ای خدااااا
وااااای دارم میمیرم

هق هق میکردم و خاله و یه زن دیگه بالا سرم سعی داشتن آرومم کنن …

خاله ماهور ــ لیلا وختشه
⛓💔💔💔💔💔💔💔💔💔💔💔💔💔💔⛓️
بعد چند دیقه آروم گرفتم و دیگه هیچ صدایی نشنیدم
پلکام رو هم افتادو سیاهی مطلق …

🏷میثاق

ماهور ــ از آرزو خانم چه خبر؟
بچتون سالم به دنیا اومد؟

اهومی گفتم و به در بسته اتاق رستا خیره شدم …

ــ میدونی خدا چقد عذابت میده بابت آه این دختر؟
میدونی بیچاره میشی اگه آهش بگیردت؟

+اه
ولکن دیگه خاله!

انگشتشو تحدید وارتکون داد و رو به روم ایستاد

ــ به من نگو خاله
من امروز از این جهنمی که ساختی میرم
مواظب خودت و رستای من باش

و رفت …
دوری خاله برام سخت تر از هر چیز دیگه ای بود …
تلخ خندیدم و رفتم تو اتاق رستا

گریه میکرد و گریه میکرد و گریه میکرد …

ــ تقصیر تو بود
تو نذاشتی برم دکتر توعه کثافت لاشی

همینجوری منتظر نگاش میکردم که هرچی فوش دلش میخواد بهم بده …

ــ بچم مرد
همش تقصیر تو و اون زن عوضیت بود
کثاف ازت متنفرم ازت متنفرم متنفرم متنفرمممممم

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا 22

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان طعم جنون

💚 خلاصه: نیاز با مدرک هتلداری در هتل بزرگی در تهران مشغول بکار میشود. او بصورت موقت تا زمانی که صاحب هتل که پسر…
رمان کامل

دانلود رمان سایه_به_سایه

    خلاصه: لادن دختر یه خانواده‌ی سنتی و خوشنام محله‌ی زندگیشه که به‌واسطه‌ی رشته‌ی پرستاری و کمک‌هاش به اطرافیان، نظر مثبت تمام اقوام…
رمان کامل

دانلود رمان اردیبهشت

  خلاصه؛ داستان فراز، پسری بازیگرسینما وآرام دختری که پدرش مغازه داره وقمارباز، ازقضا دختریه رو میره خدماتی باغی که جشن توش برگزار وفرازبهش…
رمان کامل

دانلود رمان جهنم بی همتا

    خلاصه: حافظ دشمن مهری است،بینشان تنفری عمیق از گذشته ریشه کرده!! حالا نبات ،دختر ساده دل مهری و مجلس خواستگاریش زمان مناسبی…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
4 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
هستی
2 سال قبل

واااااای
😫😫😫😪🤤😣

Sni
2 سال قبل

الهی 😂💔

Zahra
2 سال قبل

این چرا اینطوری شد😐
ولی عالی بود بی صبرانه منتظر پارت بعدم💞

Shyli
2 سال قبل

بچش بچش مرد
وای یاخدا
این ارزو چجوری ی روزه وومد بعد ۷ ماه بعد ۹ ماهش تموم شد بچه دار شد
وایییی چقد سخته روی ی ادم لاشی کراش باشی
خدایا گناه من می بود ک من الان رو میثاق کراشم لنتی جذاب

دسته‌ها

4
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x