لباسامو با یه لباس راحتی طرح یونیکورن عوض کردم
من دارم دوباره مادر میشم …
نمیخوام این لذتو از خودم بگیرم
استرسا رو دور میریزم ، غمامو دور میریزم …
همه رو دور میریزم و من میمونم و بچم …
بیخیال ، من طلاق گرفتم که خوش باشم
که عذاب نکشم …
همه چراغا رو روشن کردم و آهنگ بیس داری که همیشه میخواستم گوشش بدم ولی نشدو پخش کردم
نشستم رو صندلی میز آرایشم و وسایلی که میخواستمو برداشتم
+اوووو لالا
چه جیگری شدم من!
رژ لب قرمز و سایه چشم همرنگش
گوشیمو در اوردم و یکی از چشمامو بستم و سلفی گرفتم
لبخند گشادی زدم و فرستادمش استوری واتساپم
ساعت 12 شده بود
گشنم بود …
+خببب
الان بچم هوس سالاد ماکارونی کرده
صدا دار خندیدم و مشغول خرد کردن تره فرنگی شدم
یکم از کنسرو نخود فرنگی درآوردم و …
اولین بار بود داشتم سالاد ماکارونی درست میکردم ،نمیدونم خوب شده بود یا نه …
با انزجار نگاهی به بشقاب رو به روم که ماکارونی یه طرفش ، نخود یه طرفش ،تره یه طرفش و ذرت یه طرف دیگش بود انداختم …
چنگالمو داخلش کردم و یکم به هم زدمشون …
ازش که خوردم چشمام گرد شد …
+وااای چقد خوششمزس!
قربون خودم برم، عجب مامانی میشم!
با اشتها شروع کردم به خوردن …
🍺30 دقیقه بعد🍺
پفکمو برداشتم و بازش کردم ، پای فیلم ترسناک میچسبید …
با صدای پیام گوشیم فیلمو استپ کردم
پیام واتساپ …
از طرف میثاق بود …
رفتم تو پیویش …
“خوب میتازونی واس خودت …
گیرت میارم رستا”
یادم رفته بود شمارشو پاک کنم و استوری واتمو دیده بود …
بیخیال،هیچ غلطی نمیتونه بکنه …
رفتم تو قسمت استوریا و یه عکس دیدم از بنیتا و میثاق کنار هم …
ریپلای زدم روش و نوشتم
“قربونش برم ، چه نازم شده”
بیخیال ، اون که نمیتونه چیزی بگه …
آخرین دیدگاهها