یاسین کلافه از یک دندگی پرستار نیم نگاهی به سام میندازد
چطور میتوانست خودش را انقدر خونسرد و بی تفاوت نشان بدهد درصورتی که درونش اینهمه آشوب بود و ذهنش تا این حد درگیر..
_ بفرمایید آقا دکترشون اومد دیگه میتونید از خودشون بپرسین..
با صدای پرستار یاسین نگاهش را به اتاق عمل میدوزد که دو مرد نسبتاً مسن و یک مرد تقریباً جوان از آن خارج میشوند..
_شما باید همراه اون دختر جوون باشید درسته..؟
_ بله حالش چطوره ..؟
_خوب باید بگم بیمار وقتی وارد اتاق عمل شد شرایط خیلی بدی داشت و خون زیادی از دست داده بود..
سام رمقی برای جلو رفتن نداشت انگار پاهایش خشک شده باشد ؛ به زمین چسبیده بود
از همان فاصله به دهان دکتر چشم میدوزد ..
_ایشون علاوه بر اینکه دچار ضربه ی مغزی شده بودن چندتا از اندام های داخلیشون دچار آسیب شدید شده بود
خونریزی داخلی علاوه بر خونریزی مغزی شانس زنده موندنشون رو خیلی کم میکرد ..
ایشون در حین عمل دوبار دچار ایست قلبی شدن ..
با این حرف رنگ از رخ یاسین میپرد ..
دکتر بعد از مکث کوتاهی ادامه میدهد..
_هرچند با کمک همکارانم به موقع تونستیم احیاشون کنیم..
به هرحال ما هرکاری که در توان داشتیم انجام دادیم..
دیگه بعد از اینش به مقاوت خود بیمار بر میگرده و اینکه بدنش تا چه اندازه بتونه جراحی رو قبول کنه ..
یاسین انگار باورش نمیشد..
گویی هر لحظه منتظر بود دکتر میان حرف هایش بگوید دخترک زیر عمل طاقت نیاورده و تمام کرده است
_یعنی الان زنده است..
_بله خوشبختانه..
_پس یعنی زنده میمونه ..؟
_با خداست فعلا تو کما هستن تا از کما بیرون نیاد نمیتونیم در این باره نظر قطعی بدیم..
شرایط پنجاه پنجاه بود اما با همه ی اینها یاسین باز هم خوشحال بود..
اینکه دختر نمرده و هنوز زنده بود هرچند با شرایط نامعلوم جای شکر داشت …
یک دردسر عظیم از سرشان رفع شده بود..
پزشک با دیدن لبخند یاسین چند ضربه به شانه اش میزند ؛ با لبخند برای سام سرتکان میدهد و از کنارشان میگذرد…
طولی نمیکشد که دختر را از اتاق عمل خارج کرده و او را به بخش مراقبت های ویژه منتقل میکنند..
سام دست به سینه پشت پنجره آی سی یو می ایستد ..
دخترک روی تخت بی هوش افتاده بود
از آن فاصله چیز زیادی مشخص نبود…جز سر بانداژ شده و لوله هایی که به دهان و بینی اش وصل شده بود و سیم هایی که به بدنش متصل شده بود تا ریز به ریز علائم حیاتی اش را ثبت کند..
دخترک ریز جثه ای که حتی اسمش را هم نمیدانست..
نمیدانست کیست ..خانواده اش کجا هستند و از دوری دخترشان در چه حالی اند ..
اینکه چطور باید آنها را از شرایط دخترشان با خبر میکرد حسابی ذهنش را مشغول کرده بود…
_حالش چطوره ..؟
به رهام که حالا شانه به شانه اش ایستاده و از حال دختر میپرسید نیم نگاهی کوتاه می اندازد..
یاسین بعد از منتقل شدن دختر به آی سی یو گفته بود میرود تا چیزی برای خوردن پیدا کند ..
بر میگردد و همانطور خیره به دخترک جوابش را میدهد
_میبینی که.. تو کماست…
_با دکترش حرف زدم..گفت عمل سختی بوده .. به جثه ظریفش نمیخوره تونسته باشه همچین جراحی ای رو تاب بیاره ..
سام نفس سنگینش را بیرون میفرستد و رهام با مکثی ادامه میدهد:
_گفت زنده موندنش بیشتر شبیه یه معجزه است
او اعتقادی به معجزه نداشت ..خیره به خطوط روی مانتیور که ضربان قلبش را نشان میداد زمزمه میکند..
_هنوز هیچی معلوم نیست..
_حالش خوب میشه.. مطمئنم..
_ضریب هوشیش خیلی پایینه
_تا حالا تونسته طاقت بیاره ..از این به بعدش و هم میتونه..
_چند بار زنگ زدم بهت خاموش بودی ..!!
حرف را عوض کرده بود .. رهام خنده اش میگیرد
_گذاشته بودمش رو حالت پرواز
نمیتونستم جواب بدم ..
سام سکوت میکند و اینبار رهام است که با تردید میپرسد:
_راجب تصادف.. حقیقت و بهمون گفتی دیگه نه ..؟
تیکه می انداخت .. سام نگفته بود که کسی دیگری به دختر زده و در رفته و او فقط در نقش ناجی اش ظاهر شده
تا زمانی که رهام حرف هایش را با پلیس شنید..
سام به سمتش برمیگردد و نگاه تیز و برانش را به چشمانش میدوزد..
_پاتو از این قضیه بکش بیرون رهام ..
_باز رسیدیم سرخونه ی اول..
_من هیچ مدرکی ندارم که نشون بده بی گناهیمو پس بزار پلیس کارش و بکنه و واسه نجات منم دست و پای الکی نزن…
_چرا فکر کردی مدرکی نیست ؟
سام پر اخم و سوالی به او خیره میشود که رهام ادامه میدهد:
_دیگه همه چی تموم شده .. اصلاً هم لازم نیست
واسه تغییر تو روند پرونده الکی دست و پا بزنم ..
چشمانش را ریز میکند اخمش عمیق تر از همیشه بود..
_منطورت چیه..؟
رهام نفس عمیقی میکشد..
_منظورم اینکه طبق کروکی و گزارش پلیس ،
تصادف و ضربه وارد شده به مصدوم اصلا با ماشین تو نبوده ..
سام با جدیت دست به سینه شد که رهام ادامه داد:
سام با جدیت دست به سینه شد که رهام ادامه داد:
_ پلیس تو تحقیقاتش از محل حادثه و کارشناسی هایی که کرده متوجه شده انگار دختره داشته از دست چند نفر فرار میکرده ..
مثل اینکه طرف مسافت زیادی دختر رو دنبال کرده و درآخر هم از پشت بهش میزنه ..
یه چاقو هم اون اطراف پیدا شده که احتمال میره برای ضارب باشه …
حتی جای ترمز و رد چرخای ماشینشون هم کف آسفالت مونده بود که بعد از تطبیق و مقایسه اش فهمیدن رد چرخاش با ماشین تو فرق داره و اینطوری ثابت شد رد لاستیکا برای ماشین تو نبوده ..
از اونجایی هم که هیچ کیف و وسیله ای همراه دختر نبوده احتمال پلیس اینه که یه سری که به قصد دزدی دنبالش بودن به دختره زدن و بعد از برداشتن کیف و وسایلش در رفتن..
سام با دقت به حرف های رهام گوش میداد …
دیده بود که یکی زده و در رفته بوده اما اینکه پلیس به این زودی متوجه این قضیه شد برایش جالب بود..
_پلیسا دادن حتی دوربینای اون اطراف و هم چک کنن اما هیچ تصویر و فیلمی تو هیچ دوربینی ثبت نشده بود ..
مثل اینکه رفتن برق اون منطقه هم به کل زیر سر خودشون بوده
تا هم دیده و شناخته نشن و هم رد و نشونی از خودشون به جا نذارن ..
سام تکیه اش را از دیوار میگیرد و مسیر انتهای راهرو را در پیش میگیرد ...
رهام به سمتش بر میگردد..
_کجا میری ..؟
_ هوا خوری..!
رهام با خنده از جایش بلند میشود و به دنبالش میرود
به سمت حیاط خلوت که انتهای راهرو قرار گرفته بود میرفت ..
سام دستگیره را میکشد و وارد حیاط خلوت طبقه ی سوم بیمارستان میشود..
آن وقت صبح حسابی خلوت بود ..
با برخورد هوای خنک دم صبح به صورتش چشمانش را با لذت میبندد
رهام خودش را به او میرساند و کنارش می ایستد..
باد سرد موهای خوشرنگ بلوطی رنگش را بهم ریخته بود
_ چی تو سرته سام .. چرا میخواستی خودت و مقصر جلوه بدی..؟
پوزخندی کنج لبش مینشیند که تلخی و سرمایش در وجود هر بیننده ای رسوخ میکرد
رهام ادامه میدهد..
_میدونی اگه پلیسا نمیفهمیدن که یکی دیگه بهش زده چی میشد….؟
سرش را بالا میگرد و به آسمان خیره میشود
نگاهش سرد بود..
سرد و جدی جوری که هیچ چیزی نمیشد از آن خواند..
_ مهم نیست ..
رهام عاصی شده ناخواسته صدایش را بالا میبرد
_باید برات مهم باشه چون با این کارت داشتی اعتبارت و میبردی زیر سوال ..
اگه اون دختر زیر جراحی طاقت نمیاورد یا همین الان اگه بهوش نیاد و بمیره چی..؟
میدونی داری با آینده ات چیکار میکنی ..؟
با اینکارات میخوای به چی برسی..؟
سام بر میگردد ؛ نگاهش را تیز و بران به او میدوزد
زود زود پارت بزارید😩