سرمو جلو بردم و وحشیانه لباشو به دندن گرفتم.
صدای اخی از بین لباش بیرون اومد که با لبام خفش کردم.
بدجوری امشب پا رو دمم گذاشته بود.
دستم زیر لباسش حرکت دادم و سینه هاشو توی دستم گرفتم.
کوچیک بودن اما همونا حالمو خراب میکرد.
ازش جدا شدم و همونجور که به چشماش زل زده بودم فشاری به سینه هاش دادم.
صورتش جمع شد آهی کشید.
خندیدم چقدر شنیدن صداش حالمو خوب میکرد.
تو یه حرکت بلندش کردم روی پام نشوندمش.
یکی از دستاشو دور گردنم حلقه کرد و دست دیگشو توی موهام کشید.
تنم گر گرفته بود و کلا درد پهلوم یادم رفته بود.
بدنامون کامل به هم چسبیده بود.
داغی بین پاهاش که روی پاهام بود تمام غرایزه مردونهام رو به بازی گرفته بود.
_پروا خیلی داغی!
نگاهی به لبام کرد و سرشو جلو آورد.
بوسه کوچیکی زد که همون کافی بود برای جنون من.
به خودم فشارش دادم و دستمو پشت گردنش گزاشتم و لباشو مثل جاروبرقی کشیدم.
حتی بلد نبود درست همراهی کنه اما تلاشش رو میکرد.
جدا شدم سرمو بین گردنش بردم ، اول گاز های ریزی از گردنش گرفتم که صداش در اومد آروم ناله میکرد.
با هرگازی که میگرفتم ناخونش رو توی کمرم فشار میداد.
این کارش بیشتر بهم حال میداد و حسم بیشتر میکرد.
بعد از چند گاز جای همشونو شروع کردم بوسیدن و مِک زدن.
باید خجالت میکشیدم که دارم با خواهرم اینکارارو میکنم اما…
خودم خوب میدونستم پروا هیچوقت خواهر من نیست و نخواهد شد.
دیگه تحمل نداشتم و میخواستم تنش رو فتح کنم.
دستم به طرف نیمه تنش بردم خواستم از تنش در بیارم که دستش روی دستام قرار گرفت.
_نه
خمار نگاهش کردم تا راضی بشه اما سرشو به نشونه نه تکون داد.
از روم بلند شد و کنارم دراز کشید.
لبخندی زد و منو هم خوابوند
روی تنم خم شد لباشو با زبونش خیس کرد با خنده زیر گردنم بوسید.
آروم آروم پایین رفت رو تک تک عضلات بدنم بوسه زد.
داشتم میترکیدم و نمیتونستم خودمو خالی کنم.
پروا سرشو رو بالشت گزاشت زل زد بهم.
_چشماتو ببند.
همونجور که نفس نفس میزدم چشمام بستم.
دستشو روی صورتم نوازش وار کشید که چشمام گرم شد…
با احساس نبودن پروا چشمام باز کردم که نور آفتاب چشمام زد.
زود بستمش و دستمو جلوی چشمم گرفتم.
به سختی یکیشو باز کردم اطرافم نگاه کردم.
خبری از پروا نبود حتی بو عطرشم توی اتاق نبود.
توی جام نشستم دستم روی سرم گزاشتم.
گیج بودم ، چه خبره؟ دیشب چه اتفاقی افتاد؟
پروا چرا اونجوری اومد اتاق من؟ من باز چیکار کردم؟
کلافه از ملافه رو کنار زدم از جام بلند شدم ، هنوزم کمی جای زخم پهلوم میسوخت اما مهم نبود.
فکر دیشب داشت دیوونم میکرد باز هم تنم گر گرفته بود.
چرا متوجه رفتن پروا نشدم؟ نکنه…نکنه خواب دیدم؟ امکان نداره من حسش کردم.
گیج بودم و نمیدونستم اتفاق دیشب توی بیداری بوده یا همش خواب بوده.
باورم نمیشد که یه دختر بچه ۱۹ ساله اینجوری منه ۳۰ ساله رو دیوونه کنه!
باید دوش میگرفتم تا این مزخرفات از سرم بیوفته و خنک بشم.
وارد حموم شدم دوش آب یخ باز کردم.
چشمام بستم یاد اون لحظه هایی که تنش لمس میکردم افتادم.
مثل فیلم از جلوی چشمم رد میشد.
باید خودمو خالی میکردم ، حتی دیگه دوش آب سرد هم حالم خوب نمیکرد.
بعد ده دقیقه از حموم در اومدم ، دیگه نمیتونستم اینجا بمونم باید میرفتم خونه خودم.
چندوقت بود حتی مطب هم نرفته بودم…
موهامو با حوله خشک کردم لباس های بیرونم پوشیدم.
گوشیم از بغل تختم برداشتم و نگاه کردم دوتا پیام از یکتا داشتم.
چقدر این دختر علاف بود وقت و بی وقت پیام میداد.
بدون اینکه باز کنم صفحه رو قفل کردم و کوشی توی جیبم گذاشتم.
از اتاق خارج شدم نگاهم به در بسته اتاق پروا افتاد.
خواب بود؟
سعی کردم بیخیالش بشم از پله ها پایین رفتم.
صدای پچ پچ مامان و بابا از آشپزخونه میومد.
وارد آشپزخونه شدم سلام کردم.
_سلام پسرم ، تو چرا از جات بلند شدی باید استراحت کنی.
کلافه سری تکون دادم
_خوبم عزیزم نگران نباش باید برم مطب دیگه نمیتونم بپیچونم.
مامان به طرفم اومد بغلم کرد.
با بابا هم صلام کردم اونم حالم رو پرسید.
نتونستم جلوی خودم بگیرم سراغش گرفتم.
_ پروا خوابه هنوز؟
مامان انگار منتظر بود همین سوال بپرسم که سریع با نگرانی گفت
_اره ، بچم سرما خورده فکر کنم تا صبح داشت تو تب میسوخت از دیشب بالا سرش بودم.
و سور امشب رو با این یکی کامل کردید,خانوم.🤗جای بسی تشکر داده جانم.
مونده شیطان یاغی,میشه اون بزارید,صبح دلباخته رو هم خوندم البته.😄درست مثل قرقی.
همش توهم بوده 😐
واقعا دست تون درد نکن خییییییلییییی پارت گذاری تون منظم ای کاش نویسنده های دیگم از شما یاد میگرفتن ❤️🧡💛💚💙💜
خیلی ممنونم فقط اگه پارتا یکم طولانی تر شه خیلی عالی تر میشه ولی عالیه دستت درد نکنه قاصدک جونم:)