رمان اوج لذت پارت ۸۵

4.4
(119)

 

 

 

چشمام از تعجب درشت شد؟ پروا از دیشب تب داشت؟

مامان کل شب بالاسرش بوده؟

_مامان مطمئنی؟

 

مامان نگاه عاقل اندرسفیه بهم انداخت

_یعنی چی مطمئنی؟

 

گیج شده بودم ، من مطمئنم اون لحظه ها واقعی بود.

امکان نداره خواب دیده باشم ، من اون لحظه رو با تمام وجودم حس کردم.

_میگم یعنی از دیشب تو رخت خوابه؟ تب داره؟ بلند نشده؟

 

مامان جوری نگاهم میکرد که فهمیدم هیچی از حرفام نمیفهمه و کلا قاطی کرده.

_حامد حالت خوبه؟ چی میگی؟

 

عصبی دستی به موهام کشیدم.

داشتم از این بی خبری و درموندگی دیوونه میشدم ، یعنی من تو خواب لباشو بوسیدم؟

تو خواب اونجوری بغلش کردم؟

پس چرا هنوزم گرمای تنش رو زیر دستام یادمه؟

 

_الان خوابه؟

 

مامان همونجور که برای بابام چایی میریخت سرشو تکون داد

_اره تازه یکم تبش اومده پایین

 

به طرف خروجی آشپزخونه رفتم

_من میرم معاینش کنم ببینم چی شده؟

 

مامان باشه ای گفت و من پا تند کردم از پله ها بالا رفتم.

تقه ای به در اتاق زدم تا اگر بیدار بود و لباسش مناسب نبود درست کنه اما صدایی نیومد.

 

بی سرو صدا درو باز کردم.

نگاهم به بدن بی جونش که روی تخت افتاده بود و تا گردنش پتو کشیده بود.

 

وارد اتاق شدم به طرفش رفتم.

نگاهم به صورت بی حال رنگ پریدش افتاد.

حتی با اینکه مریض بود و بی رنگ رو اما هنوزم خوشگل بود.

 

لبای گوشتیش که همیشه سرخ بود حالا به صورتی کمرنگ متمایل شده بود.

موهای سیاهش به هم ریخته دورش ریخته بود و فقط شاخه ای روی صورتش افتاده بود.

 

دستمو جلو بردم و اول روی پیشنونیش گذاشتم تا تبش رو بسنجم.

هنوزم کمی تب داشت اما کم بود و خطرناک نبود.

 

شاخه مویی که روی صورتش بود رو کنار زدم.

_پروا…پروا

 

حتی نیم سانتم تکون نخورد و مثل مرده ای شده بود.

دستمو روی سرم کذاشتم ، امکان نداشت پروا با این بی جونی دیشب به اتاق من اومده باشه.

 

پوزخندی زدم به خودم و خوابی که دیده بودم.

حامد بدجوری گند زدی ، انقدر که خواب خواهرتو تو اون وضعیت میبینی!

 

کم آورده بودم در برابرش نتونسته بودم مثل یه مرد باشم دلم بدجوری براش رفته بود.

اخ که کاش میشد اونو برای خودم بکنم و دستشو بگیرم تو روی همه بگم این دختر برای منه!

 

 

 

 

با تکون خوردن پروا و ناله آرومی که کرد حواسم بهش جمع کردم.

چشماش نیمه باز شد و نگاهش به من افتاد.

 

اول رنگ نگاهش ترسید با دیدن من و خواست حرفی بزنه اما نتونست.

 

_پروا خوبی؟ بهتری؟

 

نفس عمیقی کشید و سرشو به نشونه نه تکون داد.

زیرلب داشت چیزی میگفت اما اصلا نمیشنیدم.

 

سرمو جلو بردم گوشم کنار لبش نگه داشتم.

_آ…ب..آب

 

سریع نگاهی به اطرافم انداختم و با دیدن لیوان آب روی میز کنار تخت زود برداشتم کمکش کردم تا کمی خورد.

 

با کمی تلاش و صاف کردن گلوش بالاخره با صدای گرفته حرف زد

_ممنونم ، خیلی سرده!

 

پتو رو بالاتر کشید و چشماش بست.

نمیدونم چرا اما هنوزم انتظار داشتم تا شاید حرفی از دیشب بزنه و من مطمئن بشم خواب نبوده.

_پروا

 

چشماش باز کرد و منتظر نگاهم کرد.

نمیدونستم درسته این سوال بپرسم یا نه اما فقط میخواستم مطمئن بشم و به یه جوابی برسم.

_از دیشب چیزی یادت میاد؟

 

پروا خیلی ریلکس کمی فکر کرد

_زیاد نه اما فقط یادمه که مامان بالاسرم بود.

 

تمام لحظه ای که داشت حرف میزد نگاهم به مردمک چشماش و حرکاتش بود تا شاید یکیشون لو بده که داره دروغ میکه و یادشه!

 

اما خبری نبود و دیگه داشتم قانع میشدم که فقط یه خواب بوده بر اثر شهوت و نیاز من بوده.

 

همش تقصیر یکتا بود ، اون اگر جلوی من از هیکل و لب و دهن پروا حرف نمیزد همچین خوابی نمیدیدم.

من دیشب تا قبل از خواب فقط به حرفاش فکر میکردم.

 

_حامد حواست کجاست؟

 

با صدای پروا به خودم اومدم به طرفش چرخیدم.

_چیه؟ چیزی شده؟

 

پروا اشاره ای به پهلوم کرد

_گفتم تو چرا بلند شدی؟ پهلوت بهتر شده؟

_اره بهترم دیگه امروز باید برم مطب منشی هم ندارم همه چی بهم ریخته!

 

پروا اهانی گفت و باز منتظر نگاهم کرد.

میدونستم معنی این نگاهش یعنی چی ، ازم میخواست از اتاق برم بیرون تا استراحت کنه.

 

میدونستم هنوزم بخاطر رفتار اونشب ازم ناراحته و فقط بخاطر حال بدش بود که زیاد سرد رفتار نمیکرد.

 

از جام بلند شدم و خواستم از اتاق بیرون برم که صدای زنگ گوشی بلند شد.

از اونجایی که صدای گوشی من نبود پس فهمیدم برای پرواست.

 

نگاهی به اطراف انداختم ، موبایلش روی میز آینه بود.

_میشه لطفا بدیش؟

 

باشه ای گفتم به طرف تلفن رفتم برش داشتم و با دقت به صفحه گوشی نگاه کردم و با دیدن اسم نوید روی گوشی سرم سوت کشید…

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 119

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان وان یکاد

خلاصه: الهه سادات دختری مذهبی از خانواده‌ای سختگیر که چهل روز بعد از مرگ نامزد صیغه‌ایش متوجه بارداری اش میشه… کسی باور نمیکنه که…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
1 دیدگاه
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Kate Addams
1 سال قبل

مثل همیشه عالی 🥰👏🏻👏🏻

دسته‌ها

1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x