۲ دیدگاه

رمان دیازپام پارت ۱۵

4.7
(40)

با احساس سرمای شدیدی لای پلک‌هایم را باز میکنم

با گیجی نگاهم را دور اتاق تاریک میچرخانم و در تاریکی به زحمت ساعت را نگاه میکنم

ساعت ۳ نیمه شب است

خودم را روی تخت عقب میکشم و دستی به گردن دردناکم میزنم

سرم روی بالشت می‌گذارم با کشیدن پتو بر روی بدنم چشمانم را میبندم

خستگی این مدت باعث می‌شود که به سرعت به خواب بروم

★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★

ارسلان

با صدای آلارم موبایلم از خواب بیدار میشوم

نگاهی به ساعت می‌اندازم و از جایم بلند می‌شوم

خمیازه بلند بالایی میکشم و به سمت سرویس داخل اتاقم میروم

بعد از شستن دست و صورتم از اتاق بیرون میزنم و با دیدین خانه که در سکوت فرو رفته است به سمت اتاق آتوسا میروم

چند تقه کوتاه به در میزنم و زمانی که صدایی از او نمیشنوم وارد میشوم

به سمت اویی که بر روی تخت در خود مچاله شده است و پتو را تا گردنش بالا کشیده میروم

ابتدا کنترل کولر را از داخل کشوی پاتختی برمیدارم و آن را خاموش میکنم

کنترل را بر روی پاتختی می‌گذارم و بر روی صورتش خم میشوم

دستم را روی شانه‌اش می‌گذارم و چند بار تکانش

_آتوسا‌‌‌‌‌………………….آتوسا پاشو

پلک هایش میلرزد و آرام چشم هایش را باز می‌کند

نگاه خواب‌آلودش را به چشمانم میدوزد و با صدایی گرفته و آروم می‌پرسد

آتوسا_واسه چی؟

پوزخندی بر لب‌هایم می‌نشیند و کمر صاف میکنم

_چون عقد نیست خورده تو ذوقت یا فراموش کردی

بی حرف نگاهش را از چشمانم می‌گیرد و بر روی تخت می‌نشیند

درحالی که به سمت در اتاق میروم می‌گویم

_زود آماده شو حوصله ندارم خیلی منتظر بمونم

می‌گویم و از اتاق خارج میشوم

به سمت اتاقم میروم و لباس هایم را با شلوار مشکی و پیراهن سرمه‌ای تعویض میکنم

جلوی آینه می‌ایستم و دستی بین موهایم میکشم

آستین های پبراهنم را تا میزنم و ساعت گران قیمتم را به دور مچ دستم میبندم و با زدن کمی ادکلن از اتاق خارج میشوم

به سمت آشپز خانه میروم

دستگاه قهوه‌ساز را روشن میکنم و فنجانی قهوه برای خود درست میکنم

کمی از قهوه ‌ام را مزه مزه میکنم که از اتاقش خارج می‌شود

نگاهم را بر روی تیپش میچرخانم

یک مانتو عروسکی مشکی با شال و کیف طوسی به تن دارد

موهایش را آزاد گذاشته است و هیچ آرایشی بر روی صورتش ندارد

باقی قهوه‌ام را لاجرعه سر میکشم و به سمت در خانه قدم برمیدارم

جلوی در کفش هایش را می‌پوشد و پشت سرم قدم برمی‌دارد

تمام راه خانه تا محضر در سکوت سپری می‌شود

ماشین را جلوی در محضر پارک میکنم و همزمان پیاده میشویم و او باز هم پشت سر من قدم بر می‌دارد

وارد محضر می‌شویم و منتظر تمام شدن عقدی میمانیم که عاقد درحال انجام آن است

 

★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★

آتوسا

 

نگاه بیحسم را به عروس و دامادی که با خوشحالی و همراه خانواده محضر را ترک میکنند میدوزم و پوزخند تلخی بر لب‌هایم نقش می‌بندد

در رویا هایم چه فکری باخود میکردم و حالا چه شد

با صدا زدن اسم‌هایمان توسط منشی از جایمان بلند شدیم

وارد سالن عقد شدیم و من نگاهم بر روی سفره عقدی که قرار نبود پشت آن بنشینیم ماند

به سمت مبل دونفره‌ای که در نزدیکی میز عاقد بود رفتیم و بر روی آن نشستیم

عاقد نگاه پر تعجبی به ما که هر دو لباس تیره به تن کرده‌ایم می‌اندازد و با کمی مکث می‌پرسد

عاقد_داعم؟

ارسلان نگاه پر از تمسخرش را به من میدوزد و جواب عاقد را می‌دهد

ارسلان_صیغه

چشم هایم را محکم به هم میفشارم

تا کنون اینگونه تحقیر نشده بودم

با سوال عاقد نگاهم را به ارسلان میدهم

عاقد_چه مدتی؟

ارسلان بی‌توجه به من از جایش بلند می‌شود و به سمت میز عاقد می‌رود

نمیدانم به او چه میگوید ولی زمانی که برمی‌گردد عاقد شروع به خواندن صیغه می‌کند

عاقد_«زَوَّجتُ مُوکِّلَتی (آتوسا هخامنش) مُوَکَّلی (ارسلان افشار) فِی المُدَّۀِ المَعلُومَۀِ عَلَی المَهر المَعلُوم؟

سرم را پایین میاندازم

با مکث و بغضی که قصد خفه کردنم را دارد جواب میدهم

_قَبِلتُ

قطره اشکم از روی مژه هایم سر میخورد و بر روی دست های مشت‌ شده‌ام بر روی پایم میافتد

دیگر نمیشنوم چه می‌گویند و فقط به این فکر میکنم که از حالا به بعد زن او هستم؟

نمیدانم چقدر غرق بخت سیاهم هستم که با کشیده شدن بازویم نگاه خسته و بی‌روحم را به چهره عصبی‌اش میدوزم که از بین دندان های کلید شده اش می‌غرد

ارسلان_مردی؟راه بیافت

از جایم بلند می‌شوم بیحرف دنبالش کشیده میشوم

در ماشین که مینشینیم سرم را به شیشه تکیه میدهم و با خود فکر میکنم که چه راحت تمام شد

چقدر آسان زنش شدم

پوزخندی بر روی لب‌هایم می‌نشیند

من حتی مدت زمان صیغه را هم نمی‌دانم

حتی مهریه را هم ندارم

به خانه که می‌رسیم دست و پایم میلرزد

از تنهایی با او میترسم و حالت باید با او در یک خانه زندگی کنم

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.7 / 5. شمارش آرا 40

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان قلب دیوار

    خلاصه: پری که در آستانه ۳۲سالگی در یک رابطه‌ی بی‌ سروته و عشقی ده ساله گرفتار شده، تصمیم می‌گیرد تغییری در زندگیش…
رمان کامل

دانلود رمان جهنم بی همتا

    خلاصه: حافظ دشمن مهری است،بینشان تنفری عمیق از گذشته ریشه کرده!! حالا نبات ،دختر ساده دل مهری و مجلس خواستگاریش زمان مناسبی…
رمان کامل

دانلود رمان درد_شیرین

    ♥️خلاصه: درد شیرین داستان فاصله‌هاست. دوریها و دلتنگیها. داستان عشق و اسارت ، در سنتهاست. از فاصله‌ها و چشیدن شیرینی درد. درد شیرین داستان فاصله. دوری ها…
رمان کامل

دانلود رمان ارباب_سالار

خلاصه: داستانه یه دختره دختری که همیشه تنها بوده مثل رمانای دیگه دختره قصه سوگولی نیست ناز پرورده نیست با داشتن پدر هیچ وقت…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
2 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Hadiseh 🍪
1 سال قبل

سلام عزیزم.
من تازه اولین بار رمانت و خوندم.خیلی قشنگه قلم زیبایی داری.اگه میشه یکمی زود پارت گذاری کنی
خسته نباشی💚

دسته‌ها

2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x