ارسلان
صدای جیغ های پر دردش در گوشهایم میپیچد اما گویی دیوانه شدهام
آتوسا_ارسلان نزن نامرد بزار حرف بزنم
صدای حق حق گریهاش در صدای کوبیدن مشت های پی در پی به در اتاق گم میشود کمربند را بالا میبرم و محکم تر بر روی بدنش فرود میآوردم و انگار از سنگ شده ام که صدای جیغ پر دردش را نمیشنوم و ضربات بعدی را محکم تر میکوبم و فریاد میزنم
_خفه شو بیشرف……………………..تو خونه من با بقیه لاس میزنی و ادعا داری زن منی
صدا های پشت در بر روی اعصاب ضعیفم خط میاندازد و به آتش خشمم دامن میزند
سارا_ارسلان چیکار میکنی ولش کن
بهراد_ارسلان در رو باز کن نزنش
اما گوش هایم چیزی جز جیغ هایش را نمیشنود
نمیدانم چقدر میزنم و او تنها جیغ میکشد و گریه میکند در آخر کمربند را گوشه ای پرتاب میکنم و به سمتش میروم
دستم بین موهای خرماییاش چنگ میشود و سرش را بلند میکنم
خیره چشم های نیمه بازش از بین دندان های کلید شدهام میغرم
_هرزه بازی رو دوست داری کاریت نمیشه کرد ولی من درستت میکنم
سزش را به ضرب رها میکنم که محکم به روی پارکت های اتاق فرود میآید
توجهی نمیکنم و در را باز میکنم و بعد از خارج شدن از اتاق به کسی اجازه ورود نمیدهم و در را مجدد قفل میکنم
از شدت خشم نفس نفس میزنم
سارا_ارسلان چیکارش کردی؟
پوزخندی بر لبهایم مینشیند
_همون کاری که لازم بود
سری به تأسف تکان داد
سارا_پس حداقل درو باز کن ببینم چه بلایی سرش آوردین
سارا پزشک است و به دلیل علاقه زیادش به کمک به دیگران این شغل را انتخاب کرده است
بیتوجه او را کنار میزنم و به سمت پذیرایی میروم
باقی میهمانی را خودم به عهده میگیرم و توجی به نگرانی بقیه نمیکنم
آخر های شب همه قصد رفتن میکنند
تا جلوی در همراهشان میروم و بعد دوباره به داخل بر میگردم
با قدم های بلند به سمت اتاق میروم و در را به آرامی باز میکنم
چشم هایش بسته است و مقداری خون بر روی زمین ریخته است
نمیدانم چرا اما با دیدنش در آن حال انگار کسی به قلبم چنگ میاندازد
به سمتش میروم و دستی به صورت زیبا و زخمی اش میکشم
با حس داغی بیش از حد بدنش ترس به جانم میافتد
چند تکان محکم به بدنش میدهم و صدایش میکنم
_آتوسا…………آتوشا باز کن چشماتو
اما او هیچ تکانی نمیخورد
به سرعت دست زیر بدنش میاندازم و روی دستانم بلندش میکنم
او را بر روی تخت میگذارم و به سمت بیرون اتاق میدوم موبایلم را از روی کانتر برمیدارم و با دستانی لرزان شماره سارا را میگیرم
تلفن را کنار گوشم میگذارم باز به اتاق برمیگردم
بعد از چند بوق که گویا برایم سال ها میگذرد صدای سرد سارا در گوش هایم میپیچد
سارا_چیه؟
کلافه دستی میان موهایم میکشم و سعی میکنم بر حال خود مسلط شوم
از. شدت استرس به نفس نفس میافتم
_سارا………….برگرد اینجا……….حالش خوب نیست
دیگر توجهی به او که با صدایی نگران میگوید چه شده نمیکنم و تماس را قطع میکنم
حس و حال خود را درک نمیکنم
نگرانی و پشیمانیام هویداست اما غرور لعنتیام اجازه بروز آن را نمیدهد
دلیل مچاله شدن ماهیچه میان سینهام را نمیفهمم
دست داغش را در دست میگیرم و نگاهی به بدن بیجانش میاندازم
نمیدانم چه شد که کنترل خود را از دست دادم و آنگونه این دختر بیگناه را کتک زدم
غداب وجدان گریبانگیرم شده است
اما صدای زنگ در اجازه پیشروی به افکارم نمیدهد
دستش را رها میکنم
از اتاق خارج میشوم و به سمت در میروم ولی قبل از باز کردن در نقاب بیتفاوتی را به چهره ام میزنم و در را باز میکنم
سارا با چهرهای که نگرانی در آن موج میزد وارد میشود و میپرسد
سارا_چیشده؟
سعی بر بیتفاوت بودنم نتیجه داده است که با لحن خونسردی میگویم
_برو ببین چه مرگشه نمیره بمونه رو دستم
انگار قسمت دوم حرفم را نشنید که با سرعت به سمت اتاق رفت
پشت سرش میروم و در چهارچوب در نگاهی به چهره مبهوتش میاندازم
به سمتم میآید و با خشم مشتی به سینهام میکوبد و داد میکشد
سارا_چه بلایی سرش آوردی بیشعور، چجوری دلت اومد اینجوری بزنیش؟
کلافه به عقب حلش دادم و گفتم
_کم داد و بیداد کن برو به کارت برس تا نگفتم بری بیرون همینجا بمیره
با خشم نگاهم کرد و دوباره به سمت آتوسا رفت
کنارش بر روی تخت مینشیند و روبه من پر حرص میگوید
سارا_احمق اگه زخماش عفونت کنه چی؟بیا کمک کن لباسش رو در بیارم
آب دهانم را میبلعم و با قدم های آرام به سمت او که در حال باز کردن دکمه های شومیز درون تنش از میروم
روبه رویش مینشینم و به سارا در بیرون آوردن لباسش کمک میکنم
به سختی نگاهم را از پوست سفیدش که تضاد زیبایی با تاپ کوتاه و دوبنده مشکیاش داشت گرفتم و آب دهانم را پر صدا بلعیدم
نفس لرزانی میکشم و با نیم نگاه کوتاهی به بدن زخمی اش به سرعت از اتاق خارج میشوم
چه مرگم شده است؟
چرا حال خودم را نمیفهمم؟