نمیدانم چند ساعت است که اینجا داخل آزمایشگاه منتظر جواب آزمایش هستیم
بند بند وجودم سرشار از ترس و وحشت است و حال خوشی ندارم
دست و پایم میلرزد و بدنم یخ کرده
انقدر حال بدی دارم که حتی آن کیک و آبمیوهای که سارا برایم گرفت هم نتوانستم بخورم
نگاه خشکشدهام را از کسانی که در آزمایشگاه رفت و آمد میکنند میگیرم و به سارا که کنارم بر روی صندلی نشستهاست میدهم
_سارا؟
سرش را از دیوار فاصله میدهد و لبخند خستهای میزند
سارا_جونم؟
با همان صدای گرفته که انگار از ته چاه بیرون میآید میپرسم
_ساعت چنده؟
نگاهی به ساعت مچیاش میاندازد
سارا_۱۲ و پنج دیقه
و درحالی که از جایش بلند میشود میگوید
سارا_برم بینم جواب آماده شد
با شنیدن اسم و فامیلم همراه او از جایم بلند میشوم
کمی بعد خیره به پرستاری که جواب آزمایش را در دست داشت به دهانش چشم دوختهام
پرستار_خب،آزماشتون آزمایش بارداری بود و…………..
نگاهی به سوی من کرد و با لبخند ادامه داد
پرستار_تبریک میگم،جواب مثبته
گویی یک سطل آب یخ بر رویم ریختهاند
نفس هایم به یکباره تند میشود و حرف پرستار در سرم اکو میشود
(تبریک میگم جواب مثبته)
پرستار متعجب به حال خراب و رنگ احتمالا پریده من نگاه میکند و سارا برگه را از پرستار گرفته و حواسش به منی که تا سقوط فاصلهای ندارم نیست
دنیا دور سرم میچرخد و خاطرات آن شب و وحشی بازی های ارسلان پیش چشمانم جان میگیرد
دستم را به دیوار کنارم میگیرم و کنار آن بر روی زمین سر میخورم
سارا حواسش جمع میشود
سریع بازویم را میگیرد و صدای نگرانش گوش هایم را پر میکند
سارا_آتوسا خوبی؟چیشد؟
بغض مانند پیچک گلویم را میفشارد و همزمان با چکیدن اولین قطره اشک برروی گونهام آرام زمزمه میکنم
_وای
دستانم را بر روی صورتم میگذارم و اشک هایم از هم سبقت میگیرند
سرم را به چپ و راست تکان میدهم
_وای……….هق هق………….وای
در آغوش گرمی فرو میروم و بعد صدای آرام سارا را کنار گوشم میشنوم
سارا_هیشششش……………آروم باش آتوسا
صدای گریم بلندتر میشود و میتوانم سنگینی نگاه های متعجب مردم را حس کنم
ارسلان چه کرد با من
چه بلایی سرم آورد
با صدای زنگ موبایلش یکی از دست هایش را از دورم باز میکند و موبایلش را از داخل کیفش بیرون میآورد
نگاهی به صفحه آن میاندازد و آرام روبه من میگوید
سارا_ارسلان………..یه لحطه آروم باش جوابشو بدم