۷ دیدگاه

رمان دیازپام پارت ۳۷

4.5
(62)

در این دو روزی که در بیمارستان بستری است با زیاد کسی صحبت نمیکند

تنها اشک میریزد و صدای هق هقش اتاق را پر می‌کند

شب ها درست نمی‌خوابد و چیزی نمی‌خورد

امروز مرخص می‌شود و به خانه بر میگردیم

حالا به خانه آمده‌ام و درحال برداشتن لباس از داخل اتاقش هستم

نگاهی به داخل کمدش می‌اندازم

بیشتر لباس هایش طیف رنگ‌های تیره است و همین متعجبم میکند

شانه‌ای بالا می‌اندازم و با برداشتن ساک دستی یک تیشرت و شلوار مشکی به همراه مانتو طوسی و شال مشکی بر میدارم و آنها را داخل ساک دستی می‌گذارم

از اتاق و بعد خانه خارج میشوم

دلم می‌خواهد کمی به او نزدیک شوم

به دلیل کتک هایی که خورده بود تمام بدنش رد زخم دارد

هربار با دیدن زخم‌هایش قلبم فشرده می‌شود

دیگر مقاومت نمیکنم

دیگر این حس نوپا را پس نمیزنم و برعکس

به آن فرصت خودنمایی میدهم

‌‌‌ماشین را درون حیاط بیمارستان پارک میکنم و از ماشین پیاده میشوم

ساک دستی را برمیدارم و نگاهی به بیرون بیمارستان می‌اندازم

با دیدن گل فروشی روبه‌روی بیمارستان کمی مکث میکنم

شاید یک شاخه گل بتواند حالش را بهتر کند

با قدم های آرام به سمت آن میروم

وارد گل فروشی میشوم و نگاهم را بین گل ها میچرخانم

با صدای خانمی به سمتش بر میگردم

خانم_خیلی خوش اومدید،میتونم کمکتون کنم؟

نمیدانم گل مورد علاقه‌اش چیست اما فکر کنم یک رز قرمز مناسب باشد

به سمت همان خانم بر میگردم و با لحن خشکی می‌گویم

_یک شاخه رز قرمز

سری تکان می‌دهد و با چشم کوتاهی به سمت گل‌ها می‌رود

شاخه گلی از بین گل‌ها بیرون میکشد و به سمت پیشخوان می‌رود

پشت آن می‌ایستد و خیره به چشم‌هایم می‌گوید

فروشنده_براتون تزئینش کنم؟

درحالی که به سمت پیشخوان میروم جاکارتی‌ام را از داخل جیبم بیرون می‌آورم و می‌گویم

_نیازی نیست

کارت را به سمتش می‌گیرم

_۳۰۳۶

کارت را درون کات خوان می‌کشد و کارت را به همراه گل به سمتم می‌گیرد

فروشنده_بفرمایید

با تشکر کوتاهی از دستش میگیرم

از مغازه خارج میشوم و به بیمارستان برمیگردم

وارد بیمارستان میشوم و به سمت اتاقش حرکت میکنم

چند تقه کوتاه به در میزنم و آرام وارد میشوم

بر روی تخت دراز کشیده و چشم هایش بسته‌است

ساک دستی را بر روی صندلی می‌گذارم و کنار تختش می‌ایستم

لبخندی به چهره معصومش میزنم و گل را به بینی‌اش نزدیک میکنم

گلبرگ‌هایش را به بینی‌اش میکشم و با لبخند حرکاتش را نگاه میکنم

کمی بعد دستش را بالا میاورد که سریع گل را عقب میکشم

بینی‌اش را میخاراند و با انداختن دستش مجدد گل را به بینی‌اش میکشم

اینبار کلافه نق می‌زند و چشم‌هایش را باز می‌کند و با نگاه زیبایش نگاهم می‌کند

 

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا 62

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان فودوشین

  خلاصه: آرامش بدلیل اینکه در کودکی مورد آزار و تعرض برادرش قرار گرفته در خانه‌ای مستقل، دور از خانواده با خواهرش زندگی می‌کند.…
رمان کامل

دانلود رمان طومار

خلاصه رمان :     سپیدار کرمانی دختر ته تغاری حاج نعمت الله کرمانی ، بسی بسیار شیرین و جذاب و پر هیجان هست…
رمان کامل

دانلود رمان آچمز

خلاصه : داستان خواستن ها و پس گرفتن هاست. داستان زندگی پسری که برای احقاق حقش پا به ایران می گذارد. دل بستن به…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
7 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
مبینا نصب
1 سال قبل

نویسنده همین ؟ واقعا همین؟
اتفاقی نیافتاد که لطفا فردا هم پارت بزار
بعدشم از نظر من قسمت خرید گل نباید طولانی میشد
مثلا مینوشتی از بین انها یک شاخه گل قرمز را از فروشنده خریدم از مغازه خارج میشوم و به بیمارستان برمیگردم

وارد بیمارستان میشوم و به سمت اتاقش حرکت میکنم
/از نظر من البته/

مبینا نصب
پاسخ به  Ghazale
1 سال قبل

😍💋🌹

مبینا نصب
1 سال قبل

حالا واقعا پارت بزار فردا این به عنوان پارت محسوب نمیشه😂😂

camellia
پاسخ به  Ghazale
1 سال قبل

🤗👌🙏

مبینا نصب
پاسخ به  Ghazale
1 سال قبل

مرسی ممنون از شما غزاله جاان

دسته‌ها

7
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x