لبخند از ته دلی بر روی لبهایم مینشیند
این کلمه را تا به حال از زبانش نشنیدهام و حس شیرینی دارد جان ارسلان بودن
سرم را از روی سینهاش برمیدارم و نگاهش میکنم
مردمک هایش هرجایی میچرخد به جز چشمانش
آنقدر غرق شیرینی جانم گفتنش شدهام که یادم نیست برای چه صدایش زدم
کمی فکر میکنم
_میگم…………….مد………..مدت صیغه…………چقدره؟
خدا میداند که جان کندم تا همین چند کلمه را بگویم
کمی مکث میکند
ارسلان_تا ۱۱۹ سالگیت زن منی خیالت راحت
نگاه چپ چپی به سمتش میاندازم
_جدی پرسیدم
ارسلان_منم جدی گفتم
چیزی نمیگویم و تنها نگاهش میکنم
دستانش از دور کمرم باز میشود و با گفتن
الان برمیگردم
از جایش بلند میشود و به سمت اتاق کارش میرود
کمی بعد درحالی که دفترچهای در دست دارد از آنجا خارج میشود
جلو میآید و کنارم بر روی مبل مینشیند
دفترچه را به سمتم میگیرد
متعجب میپرسم
_این چیه؟
نگاهش عمگین است
ارسلان_بگیرش
دفترچه را آرام از دستش میگیرم
با دیدن نوشته روی آن مبهوت نگاهش میکنم
انتظار نداشتم که صیغهنامه را برایم بیاورد
در زیر نگاه سنگینش آن باز میکنم
حرفش را به شوخی گرفته بودهام اما حالا باور میکنم که مدت زمان صیغه ۹۹سال است
و ۱۵۰۰ سکه مهریه
_اصلا انتظار نداشتم
لبخند تلخی میزند
ارسلان_انتظار چیو نداشتی؟
حقیقت را میگویم
_فکر میکردم یه صیغه نهایتا ۶ ماهه و بدون مهریه باشه
دستش را دوباره دور کمرم حلقه میکند و بوسهای بر گونهام میزند
ارسلان_من هیچ وقت همچین کاری نمیکنم………………حالا من یه سوال ازت بپرسم؟
سری تکان میدهم
_بپرس
کمی مکث میکند
ارسلان_من که هیچ وقت به حاج همایون نمیگفتم که پیدات کردم……………….چرا قبول کردی زنم بشی؟
آب دهانم را قورت میدهم
_راستش…………….درسته یکم میترسیدم از اینکه بهش بگی اما…………….اما تو همیشه قابل اعتماد بودی و هستی
برق زدن چشمانش را میبینم
ارسلان_واقعا بهم اعتماد داری؟
سری تکان میدهم
_اوهوم
بر روی مبل درازم میکند و خودش بر رویم خیمه میزند
ارسلان_اونقدز اعتماد داری که بزاری همه چیز رو درست کنم؟
لبخندی میزنم
_بیشتر از چیزی که فکرش رو بکنی باورت دارم
حالا او هم لبخند میزند
وزنش را بر روی یکی از دستانش میاندازد و با شست دست دیگرش لب پایینم را نوازش میکند
ارسلان_دلم……………….دلم میخواد خاطره اون شب رو از ذهنت پاک کنم…………….اجازه هست؟
لبخندم عمق میگیرد و پلک هایم را کوتاه به هم میفشارم
سرش آرام آرام جلو میآید و لبهایش بر روی لبهایم قرار میگیرد
حرکت نرم لبهایش بر روی لبم حس دلچسبی را به قلبم سرازیر میکند
سرش را عقب میکشد و خیره چشمهایم تیشرت مشکی رنگم را از تن بیرون میآورد و آنرا به سمتی پرت میکند
اینبار وقتی لبش بر روی لبم مینشیند با تمام ناشی گریام همراهیاش میکنم
دستانش تمام تنم را فتح میکنند و لبهایش بر روی تمام زخمهایم مهر میزند
هر لحظه که از آن رابطه پر تب و تاب میگذرد خاطره آن شب کمرنگ و کمرنگتر میشود و زمانی که در آغوش گرمش به خواب میروم کاملا محو میشود
وایییییی.😘😘😘😘😘😘❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤ذوق مرگ شدم.😘😘😘دستت درد نکنه.مرسیییییییی.😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍😍تا ابدیت قلب برات.فداییی داری نویسنده جوووونم.
اگه میدونستم آنقدر ذوق میکنید زودتر میزاشتم این قسمتا رو😜😘🥰😅😁
ارسلان نمیگفت آتوسا و پیدا کرده ولی گفت و داد دستش …..نقش ارتا کمرنگ شده هااا…ارسلان تا یه ماه بع ازدواج شون اتوسا رو اذیت میکرده هاا اونقدرا هم مرد نبوده
دیگه عصبانی بود از دستش شاید اگر هر کسی جای ارسلان بود بدتر میکرد
این پارتم دیشب قرار بود بزاری نه امروز💕
امروز حتما پارت هم بزار حتی اگه کم باشه
راستش الان خونه نیستم اگه بتونم بنویسم میزارم براتون😘🥰
مااا پارتتت میخوایییممم پارتتتتت
شب میزارم براتونننن
ممنون ،❤️🌹
ولی بعد ۱۲شب نباشه هاااا بعد ۱۲مال فردا میشه
😅😅😅😂😂
چشمممم
ممنون چشمت بی بلاا🌹🤗💋❤️❤️❤️
فقط اونی که منفی زده رو زنده میخوامم😂😂😂
😂😂😂😂