ارسلان
نفس نمیکشم
قلبم با دیدن جسم غرق در خونش از کار افتاده است
زانوهایم خم میشوند و همانجا درون چهارچوب در بر روی زمین میافتم
پس دلشورهام بیدلیل نبود
نمیتوانم نگاه از آتوسای غرق در خون بگیرم
بیهوا از شوک خارج میشوم
از جایم بلند میشوم و به سمتش هجوم میبرم
کنارش زانو میزنم و محکم تکانش میدهم
_آتوسا……………آتوسا پاشو…………چه بلایی سر خودت آوردی لعنتی
نگاه وحشت زدهام را دور اتاق میچرخاتم و تکه پارچهای که در کنار تخت افتاده است را برمیدارم و محکم دور مچ دستش میبندم و زیر لب صدایش میزنم
_آتوسا…………….جون ارسلان پاشو………..واسه چی اینکارو کردی آخه
دست خودم نیست که بغض دارم
بر روی دستانم بلندش میکنم و با وحشت از اتاق خارج میشوم
از خانه خارج میشوم و بیتوجه به آسانسور پلهها را درپیش میگیرم
اورا بر روی صندلی پشت میخوابانم و به سرعت پشت فرمان جای میگیرم
ماشین را از پارکینگ بیرون میآورم و با تمام سرعت به سمت نزدیکترین بیمارستان میرانم
هرازگاهی از داخل آینه نگاهی به جسم بیجانش میاندازم
چه اتفاقی افتاده است که او دست به خودکشی زده
چندی بعد ماشین را جلوی بیمارستان پارک میکنم و به سرعت از ماشین پیاده میشوم
اورا دوباره در آغوش میکشم و به سمت اورژانس میدوم
زمانی که آورا با عجله به اتاق عمل منتقل میکنند بینفس بر روی صندلی های داخل سالن مینشینم
با صدای زنگ موبایلم آن را از داخل جیب شلوارم بیرون میآورم
نمیدانم این ساعت از صبح چه کسی با من تماس میگیرد اما با دیدن نام بهراد تماس را وصل میکنم
تلفن را کنار گوشم میگذارم
_الو؟
صدایش در گوشهایم میپیچد
بهراد_سلام خوبی؟رسیدی تهران؟
با صدای گرفتهای جواب میدهم
_خوبم………..آره رسیدم،ولی تو از کجا میدونی برگشتم؟
بهراد_میلاد بهم زنگ زد گفت داری برمیگردی حالتم خیلی خوب نبوده……………..چیشده؟واسه چی صدات آنقدر گرفته؟
کوتاه و در حالی که سرم را به دیوار پشت سرم تکیه میدهم میگویم
_ چیزی نیست
قصد دارد چیزی بگوید اما با شنیدن صدای پیجر بیمارستان متعجب میگوید
بهراد_ ارسلان کجایی تو؟بیمارستان چیکار میکنی؟
کلافه و با کمی مکث میگویم
_آتوسا رگشو زده
صدایش نگران میشود
بهراد_چی؟…………….مگه الکیه؟الان حالش خوبه؟
صدایم میشکند
_نمیدونم بهراد………….هیچی نمیدونم
بهراد_بگو کدوم بیمارستانی من الان میام پیشت
_الان دیر وقته بهراد نمی…………….
حرفم را قطع میکند
بهراد_ارسلان آتوسا با بهار برام هیچ فرقی نداره…………کدوم بیمارستانی؟
بعد از گفتن نام بیمارستان بهراد با گفتن اینکه سریع میآید تماس را قطع میکند
نگاهی به در اتاق عمل میاندازم
اگر بلایی سر او بیاید حسرت اینکه هرگز غرورم نگذاشت تا به او بگویم چقدر دوستش دارم تا ابد بر دلم میماند
اصلا چرا همچین کاری با خود کرد؟
در نبود من چه اتفاقی افتاده است؟
زمانی که باهم صحبت کردیم حالش خوب بود
با بیرون آمدن دکتر از داخل اتاق عمل رشته افکارم پاره میشود
به سرعت از جایم بلند میشوم و به سمتش میروم
روبهرویش میایستم و نگران میگویم
_حال همسرم خوبه؟
امروز پارت نمیزاری غزاله جون?سه روز گذشته ها.چند باره دارم سر میزنم ولی نیست😥
غزاله جانم چرا پارت نمیدی🥺
من به زور عضو سایت شدم که فقط واسه رمانت کامنت بزارم ممنون میشم پارت بدی❤️🥺😘
تارا جونی فردا حتما پارت میزارم
این دو روز به اینترنت دسترسی نداشتم واسه همون نتونستم بزارم
مرسی از صبوریتون🥰😘
مرسی عشقم❤️😘
قربونت عزیزم😘🥰
سلام غزاله جان تو که مهربان بودی
هر روز پارت میزاشتی
چی شد؟ کجایی؟
این دو روز به اینترنت دسترسی نداشتم واسه همون نتونستم بزارم
به احتمال زیاد فردا دوتا پارت میزارم🥰😘
سپاس 😍🌸