رمان عشق خلافکار پارت 10

5
(7)

_ آهان

کلاوس و خاله و عمو مشغول حرف زدن شدن و منم محو نگاه کردن نیم رخ کلاوس شدم

گه گاهی که به طرفم برمیگشت اون چشمای سبزش انگار توش یه بهشت سرسبزی رو مخفی کرده بود ولی با حرف های خاله و عمو دوباره برمیگشت ، دلم میخواست دستمو تو موهای قهوه ایش که نه روشنه نه تیره فرو کنم و لبم رو لباش بزارم و آروم شروع به بوسیدنش کنم. ای وای خاک به سرم هیز نبودم که شدم.

با سوال خاله به خودم اومدم

_ جانم خاله؟

_ مامانت کی میاد؟

_ گفت ساعت7 اینا میاد

_ باز رفته مطب؟

_ آره خاله

_ این مادرت و هم یه روز نمیشه به خاطر اینکه حداقل خواهرزاده ش اومده نره مطب؟

_ خب خاله مریضاش زیادن نوبت گرفتن نمیتونه زنگ بزنه الو نوبتتون کنسله که ، بعضیاشون ممکنه وضعیتشون وخیم باشه.

_ باشه نمیخواد طرفداری مادرت بکنی

یکم خندم گرفت ولی خودمو کنترل کردم تا نخندم.

کلاوس به پهلوم زد که برگشتم و سوالی نگاش کردم

آروم گفت: بعداظهر دوقلو های متضاد و پسردایی دختردایی اینا رو جمع کن بریم بیرون

چشام برق زد ، عاشق این بودم که جمع شیم بریم بیرون منم کرم بریزم

_ خوب شد اومدی یا نه فک کنم تا چندسال دیگه این بی خاصیتای فامیل یکی نمیگفتن بریم گردش یکی کلمون هوا بخوره

_ کوالا ازشون سرحال تره

_ والا

_ میگم کلاوس دوستمم میارم با خودم حداقل پایه هست یکم خوش میگذره

_ اوکی

_ ساعت چند بریم؟

_ بعد ناهار فک کنم ساعت 4 اینا خوب باشه

_ اوکی هماهنگ میکنم باهاشون

گوشیو برداشتم و به الکس پیام دادم

_ دلقک پادشاه بیا ببینم کارت دارم

_ بله گودزیلای آفریقایی

_ ساعت 4 پایه ای با فامیلای ما بریم خوش گذرونی؟

_ آممممم چیزه

_ چی چیزه

_ منکه اونارو نمیشناسم

_ اونارو ول کن یه مشت بی خاصیت بیشتر نیستن که هرکاری ما بکنیم انجام میدن سریع یخت وا میشه نترس

_ اوکی پس میام

_ قراره کلی کرم بریزیم عزیز دلممم

_ اوه اون بی خاصیتایی که میگی خوبن واسه کرم ریختن؟

_ عالیه عالین

_ چه خوشی بر ما بگذرد

خندیدم

پاشدم و خواستم برم به بچه ها زنگ بزنم که عمو گفت:

_ کجا عمو جان؟

_ میخوام برم یکی به بچه ها یعنی دخترداییم اینا زنگ بزنم

_ آهان برو عمو

رفتم توی یکی از اتاقا و به دیمن که پایه ترینشون بود و بیشتر میومد بیرون زنگ زدم

_ چه عجب یاد ما کردی مادر سیندرلا

_ دیمن میگم کلاوس اومده میخوایم با بچه ها ساعت 4 بریم خوش گذرونی میای؟

_ آره کیا هستن؟

_ خب اولین نفر به تو زنگ زدم بیا یه کاری کنیم باهمدیگه به بچه ها زنگ میزنیم و خبرشون میکنیم

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 7

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان دژکوب

خلاصه: بهراد ، مرد زخم دیده ایست که فقط به حرمت یک قسم آتش انتقام را روز به روز در سینه بیشتر و فروزان…
رمان کامل

دانلود رمان قلب سوخته

      خلاصه: کاوه پسر سرد و مغروری که توی حادثه‌ی آتیش سوزی، دختر عموش رو که چهارده‌سال از خودش کوچیکتره نجات میده،…
رمان کامل

دانلود رمان غبار الماس

    ♥️خلاصه: نوه ی جهانگیرخان فرهمند، رئیس کارخانه ی نساجی معروف را به دنیا آورده بودم. اما هیچکس اطلاعی نداشت! تا اینکه دست…
رمان کامل

دانلود رمان بهار خزان

  خلاصه : امیرارسلان به خاطر کینه از خانواده ای، دختر خانواده رو اسیر خودش میکنه تا انتقام بگیره ولی متوجه میشه بهار دختر…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

دسته‌ها

0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x