رمان عشق خلافکار پارت 44

4.3
(6)

چند روز بعد…..

چمدونم رو برداشتم و تو صندوق عقب ماشین دنیل گذاشتم و رفتم در عقب رو باز کردم و رو صندلی نشستم و منتظر الکس و امیلی شدم.

دنیل: هرکی تورو بگیره شاه ماهی گرفته.

با تعجب و شیطنت نگاش میکنم و میگم: اونوقت چرا؟

شونه ای بالا میندازه و میگه: سرعت آماده شدنت بالاست سریع آماده میشی. تویی که داری میری سریع آماده شدی ولی اون دوتا که فقط واسه اینکه باهات خدافظی کنن میخوان بیان یکساعته طولش دادن

_ آممم دنییلل؟

_ بللهه

با خباثت نگاش میکنم میگم: این حرفتو به الکس بگم؟

به شوخی قیافه ترسیده ها رو میگیره و میگه: نه جون ننه قمر نگو

میخندم و میگم: باشه نمیگم.

بعد چندمین امیلی و الکس میان و هر سه تا پشت پیش من میشینن و دنیل به سمت آدرس خونه ای که از آدرین گرفته بودم میره. فرداییش روزی که تصمیم گرفتیم من برم خونه آدرین ، به آدرین جریانو گفتم که گفت مشکلی نداره میتونم پیشش یه مدت بمونم.

بعد نیم ساعت که رسدیم ، دنیل جلوی یه خونه دوبلکس تقریبا فک کنم 1000 متری نگه داشت. پیاده شدم که الکس و امیلی و دنیل هم پیاده شدن. دنیل رفت چمدونم رو از تو صندوق عقب برام آوردو داد دستم و بعدش محکم بغلم کرد.

_ بابا خفه شدم. ازم عصاره آرتمیس گرفتی انقدر چلوندیم.

میخنده و روی موهامو میبوسه و میگه: مواظب خودت باش.

وقتی ولم میکنه یه نفس راحت میکشم و زنگ درو میزنم. برام جای تعحب داشت که امیلی و الکس هیچ عکس و العملی نشون ندادن. نگهبانی درو باز میکنه و بعدش قیافه آدرین نمایان میشه.

بعد حرف زدن آدرین و دنیل درمورد من و اعتراض و غرغر های من چمدونم رو خدمتکاری اومد از دستم گرفت و برد تو خونه و از دنیل و امیلی و الکس که ازون موقع نه کاری کرده بودن نه چیزی خدافظی کردم و اوناهم دست تکون دادن. داشتم میرفتم توی خونه که دیدم دو عدد مارمولک بغلم کردن. برگشتمو محکم بغلشون کردم و بعد از کلی عصاره های مختلف از همدیگه گرفتن جدا شدیم که حین جدا شدن ازون جایی که دسترسی داشتم دوتا پس گردنی زدم که بی جواب نموند و اون دوتا هم هرکدوم یه پس گردنی بهم زدن و بعدش یه لبخند دندون نمای خبیثی زدن.

من و آدرین رفتیم تو خونه و کل خونه رو بهم نشون داد. به سمت اتاقی رفت و درش و باز کرد و گفت: اینم اتاق توعه.

رفتم تو اتاق که دیدم کل فضای اتاق و تخت و میز دراور و همه چیش به رنگ نسکافه ای هستش.

رو بهش با لبخند گنده ای رو صورتم میگم: ممنون خیلی قشنگه.

از حالت چهره م میخنده و میگه: قیافه ت مثل بچه ها شده یا بهتره بگم عین خری که بهش تیتاپ دادن شده.

_ حالا من خر ولی خودتو چی میگی که از خنده زیاد قیافه ت عین ترکیبی از شانپانزه و اسب آبی شده.

یکی میزنه پشتم و میگه: وسایلت رو خدمتکارا تو کمد چیدن اگه چیزی نیاز داشتی هانا رو صدا کن. اونو گذاشتم مخصوص تو که هم میدونم باهم خیلی خوب جور میشین و هم دخترخوبیه و حرف گوش کنیه. فقط اگه کارات زیاده بگو عوض کنم آخه خیلی ریزه میزه هست میترسم زیر یه خروار کارای تو گیر کنه و گمشه و آخرسر زنده به گور شه.

_ نترس کارای من زیاد نیست در ضمن خودم دست و پا دارم میتونم کارام رو انجام بدم. فقط هانارو بگو بیاد ببینمش.

_ اوکی.

با صدای بلند هانا رو صدا زد که عین جت سریع اومد تو اتاق.

_ بله آقا کاری داشتین؟

آدرین: چندروز پیش گفته بودم کسی میاد که تورو گذاشتم که اگه کاری داشت انجام بدی.

هانا: بله

آدرین به من اشاره میکنه میگه: ایشون آرتمیسن که باید کاراشوانجام بدی.

هانا به من نگاه میکنه و رو به آدرین میگه: چشم.

آدرین میره بیرون که میرم سمت هانا و دستمو سمتش دراز میکنم و با صمیمیت میگم: سلام چطوری؟ نگاه حرفای آدرین رو بیخی من کاری ندارم انجام بدی و دوستم باشی کافیه.

با تعجب به من نگاه میکنه ، معلومه کسی مثل من تا حالا باهاشون صمیمی برخورد نکرده و همه ی کسایی که اومدن همیشه سرد و خشک بودن.

با تردید دستشو جلو میاره و دستمو میگیره و فشار کمی میده و میگه: سلام ممنون خانم حال شما مهم تره من که ارزشی ندارم.

دستمو از دستش میارم بیرون و با دلخوری میگم: ای بابا چرا اینطوری میحرفی انگاری من خدایی چیزی م اینطوری حرف میزنی هممون انسانیم و هممون مهمین در ضمن خانم اینا نگو اسممو بگو راحت باش ممکنه آدرین چیزی بگه که کارامو انجام بدی و اینا ولی من این چیزا برام مهم نیست و تو هم کارامو انجام نمیدی.( دستمو دور شونه ش حلقه میکنم و به سمت تخت میکشونمش) حالا هم بیا ببینم از خودت تعریف کن. چندسالته؟ اهل کجایی؟ از این جور چیزا دیگه.

رو تخت میشینم و اونم مجبور میشه رو تخت بشینه. با رفتارم یخش یکم آب میشه و با خوشحالی میگه: باشه. آمممم من هانام 19 سالمه و تو همین انگلیس بدنیا اومدم.

ناراحت میگم: تو که سنت کمه دختر. چرا اینجاییو خدمتکار شدی؟ الان تو باید بری دانشگاه درستو بخونی.

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.3 / 5. شمارش آرا 6

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان گندم

    .خلاصه : داستان درباره ی یک خانواده ثروتمنده که بیشتر اعضای اون کنار هم زندگی میکنن . طی اتفاقاتی یکی از شخصیت…
رمان کامل

دانلود رمان ارباب_سالار

خلاصه: داستانه یه دختره دختری که همیشه تنها بوده مثل رمانای دیگه دختره قصه سوگولی نیست ناز پرورده نیست با داشتن پدر هیچ وقت…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
21 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
پاسخ به  Elena .
2 سال قبل

دیر میزاری گلی 😕

پاسخ به  Elena .
2 سال قبل

😑😑😑😑

Helya
پاسخ به  Elena .
2 سال قبل

انقدر نامرتب میزاری😂بهت گفتم ک
وایسا من برسم به این پارتا من نظر میدم😂😂😂

پاسخ به  Elena .
2 سال قبل

کسای دیگه یعنی کیا؟!🤔

پاسخ به  Elena .
2 سال قبل

عع ، من که میخونم ولی نظر نمیدم خو 😕

پاسخ به  Elena .
2 سال قبل

نه گلم رمان تو از ما هم بهتره 🙂

پاسخ به  Elena .
2 سال قبل

خب دیر میزاری 😑😑😑😑

F
پاسخ به  Elena .
2 سال قبل

من رمان تو میخوندم ولی یه مدت نزاشتی منم نخوندم 😔

hana
2 سال قبل

گل من .🌹
رمان تو اتفاقا خیلی هم خوشگله 😍.
من نظر دادم .ولی چون درس هام سنگینه دیر به دیر میام 😢.ولی وقتی میام کلی پارت گذاشتید🤪 .و روح مرا شاد می نمایید .😘

hana
2 سال قبل

من خواستم چند بار اعتراض بزنم ولی چون گفتم شاید مشکلی داشته باشی که نزاری به خاطر همین هیچی نگفت😘😢م .ولی از این به بعد شده هزار تا پیام می دم تا خودت پشمون بشی زود به زود پارت بزاری .😛😂😂🤣

hana
2 سال قبل

فردا هم پارت نزاری اینجا رو بمب بارون می کنم .از من گفتن بود .😂😂 جدی دارم می گم .به این خنده ها نگاه نکن .

hana
2 سال قبل

ماچ رو لپت 😘😘😘
برم پارت جدیدت رو بخونم😂

دسته‌ها

21
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x