ناباور ازین اتفاق ، پامو تا جایی که راه داشت
روی پدال گاز فشار میدم به سمت عمارت آدرین میرونم…..
ازون جایی که میشناختنم درو برام باز میکنن.
به طرف در عمارت پا تند میکنم و درو باز میکنم
و وارد عمارت میشم و با سرعت از پله ها بالا میرم
و وارد اتاق آدرین میشم که میبینم تو اتاق نیست ،
راهمو به طرف اتاق کارش کج میکنم و درو که نیمه باز بود
کامل باز میکنم و پشت میز کارش میبینم. سرشو بلند میکنه
و وقتی که منو میبینه بلند میشه و به سمتم میاد
و روبروم می ایسته و میگه: پس خوندی.
_ پ ن پ اومدم واس کار یه هفته پیشت ازت تشکر کنم.
_ نگاه کن میدونم که کارم درست نبوده ولی وقتی
فکر کردم عکس العملی نشون نمیدی اعتراضی هم نداری.
عصبی بهش میگم: من نیومدم که این بحثارو بکنم
فقط بگو که این گروهی که رئیسشی هم مال فاول بوده؟
دستاشو تو جیب شلوارش میکنه و میگه: آره ، ولی
بخشیش هم مال خودمه.
_ اوکی گروهی که واسه فاول بوده رو از گروه خودت
جدا کن و بگو که منتظر باشن تا بیام.
سری تکون میده و منم بدون حرفی دیگه ای از اتاق خارج
میشم و از عمارت میزنم بیرون.
سوار ماشین میشم و حین اینکه دنبال شماره دنیل میگشتم
استارت میزنم و طرف خونه شون راه میفتم…….
زنگ آیفونو میزنم که در با صدای تیک باز میشه و وارد خونه
میشم که الکس با تعجب جلوم سبز میشه و میگه: نکنه
کلاوس رو کشتی اینطوری هولی؟
در حالی که ذهنم درگیر کاری که میخواستم بکنم و
میخندم میگم: نه بابا جریان یه چیز دیکه ای که بگم
شاخ در میارین. دنیل کو؟
_ تو پذیراییه از بس که یه دفعه ای خبر دادی فک میکنه
یا یه بلایی سر خودت آورده یا گندی بالا آوردی یا اینکه
همون کلاوس رو کشتی؟
به سمت پذیرایی میرم و الکس هم دنبالم میاد. دنیل
در حال راه رفتن بود و سرش پایین بود و داشت فکر میکرد.
_ انقدر متر نکن پذیرایی آب میره ها.
با صدام می ایسته و سرشو بلند میکنه و منو
نگاه میکنه و در ثانیه ای روبروم قرار گرفت و دستاشو رو
بازوهام گذاشت و د مشغول چک کردنم شد. تک خنده ای
میکنم و میگم: چیزیم نیست نترس.
نفسشو بیرون میفرسته و میگه: جریان چیه؟ نزدی داداش
مارو که ناکار نکردی.
کلافه نفسمو بیرون میدم و چشمامو تو کاسه می چرخونه م
و میگم: چرا هی شما فکر می کنین یه بلایی سر اون برگ چقندر آوردم.
یکی پس گردنی بهم میزنه و میگه: چونکه از تو بعید نیست.
_ بابا اصن ربطی به اون خر مش غضنفر دوران قاجار
ربطی نداره جریان درباره یه چیزیه که پشمات میریزه اصن.
الکس: باز که تو قاط زدی شدی همون خل و چل و اسکل خودمون
لبخند گنده ای میزنم میگم: شمارو میبینم خل میشم یا نه قبل
اینکه بیام حالم خوب بود
پشت چشمی نازک میکنه میگه: خب حالا.
میرم رو مبل میشینم و اشاره میکنم که بشینن و میرن روی مبل
روبروییم میشین و اول برگه آزمایشو دستشون میدم و بعدم
ماجرا رو نصفه نیمه میگم و نامه رو دستشون میدم که خودشون
بخونن تا متوجه ش بشن. بعد از خوندن نامه الکس ناباور
دستشو رو دهنش میزاره میگه: شانسو نیگاه فقط بقیه پدرشون
یکی دیگه ست میشن ملکه ی یه گروه مافیایی بعد ما پدرمون
یکی دیگه باشه یه معتادی چیزی هست.
دنیل سرشو بلند میکنه و نگام میکنه و متفکر دستی به ته ریشش
میکشه و میگه: یعنی مایه خاله ی دیگه داشتیم که فوت شده
و شوهرش مست بوده و به زور به مامانت تجاوز میکنه و تو
میای بعدم مامانت ازدواج میکنه و کلا این موضوع فراموش
میشه و کسی هم نمیگه بهمون.( لبخندی میزنه)
میگم چرا انقدر تو خل و چلی.
چشم غره ای بهش میرم و میگم: اینارو بیخی الان موضوع اینه
که دیگه راحت تر میتونیم کلاوس رو برگردونیم تا خاله رو بیشتر
دق نده. حالا راه بیوفتین بریم سمت عمارت کلاوس.
رفتم تو ماشین نشستم و الکس و دنیل بعدچند لحظه اومدن و
به سمت عمارت کلاوس راه افتادم و اوناهم دنبالم اومدن…….
رسیدم به عمارت و از ماشین پیاده شدم و به طرف در رفتم
و زنگ خونه رو زدم که یه نگهبان باز کرد و رو بهش گفتم:
برو به رئیست بگو آرتمیس اومده اگه قبول نکرد بگو داداشش هم هست.
به یکی از افرادی که اونجا بودن اینو گفت و بعد چند دقیقه سر و کله ی کلاوس پیدا شد…..
خر مش غضنفر دوران قاجار رو دیگه از کجات در آوردی الن ؟؟؟😂
این دیگه از توانایی های منه😂😂🔪
سلام وقتتون به خیر باشه
میخواستم ببینم میتونم رمانم براتون بفرستم توی سایت قرار بدین؟ کامله
( ببخشید اینجا پیام گذاشتم راه ارتباطی دیگه ای پیدا نکردم )🙏🏻
وای ترکیدم از خنده تو خر مش غضنفر دوران قاجار خدا بگم چیکارت نکنه الن .حلا ولش واقعا در حد لالیگا کف کردم زود زود پارت بزار
😂😂😂🔪
چیز زیادی نشد حالا باید بریم جلو ببینم چه مانع هایی براشون بزارم😉
روزی یه پارت میزارم حالا ممکنه یه بار شب بزارم یه بار ظهر معلوم نی
😂سر اون پارت انقدر متر نکن مردم
بچه ها😔🖤
هلیا قمه کش مرده 🖤💔
خدابیامرز قمه هارو خوب می کشبد
نقاشی اصن برا خودش بود😔🖤
فقط…
فقط توی کشیدن قمه استعداد داشت بقیه هیچ💔
خودش گفته نیکاه کنین😂🔪
یه فاتحه برا شادی روحش…
جررررر🤣🤣🤣
😂میزنمتا
فعلا ک زندم
هع بادمجون بم افت نداره.
توهم نامرد از اب دراومدی هلی…
چرااااا
اخ هارتم😂💔
فوق العاده بود این پارت ترکیدم از خنده..
بایدم بترکی از خنده😌
نخندین که کشتمتون😂🔪
تنکس😂❤
هلیااااااااا تو با من قهری؟
کسی تهدیدت کرده با من حرف نزنی؟
🥲نشنیدی؟
شوهرم از بلژیک زنگ زد تهدید کرد ک اگه باتو بحرفم طلاقم میده
😂😂آخه لعنتی مگه منو کسی میتونه تهدید کنه مگ؟
دهنت .
شوهرت تو حلقم…
ببخشید النا جون میشه لطفا راهنمایی کنید چجوری میتونم با ادمین صحبت کنم؟ 🙏🏻
باید تو تل بهش پیام بدی
آیدی نداره ولی
برو تو اینجا
Roman_man_ir@
بعد به مالک یا همون مدیر چت روم که ادمین هست پیم بده
اول توی اعصاش ادمینو پیدا کن بعد تو پیوی ش پیم بده
خیلی خیلی ممنونم 🌹🌹🌹
واقعا ببخشید که اینو میگم واقعا متاسفانم
ولی قلمت خیلی ضعیفه و باید یکم تقویتش کنی و بهتره بیشتر رمانت بر اساس خ واقعیت باشه!.
ولی به هر حال موفق باشی و باز هم ببخشید 💖
نمیخواد معذرت بخوای عزیزم
نظرت باعث میشه که بهتر بشه نوشتنم
در واقع این اولین رمانیه که دارم مینویسم و تجربه ی زیادی ندارم و خودم که دارم مینویسم فهمیدم که ازونجایی که خودم رو ژانر تخیلی بیشتر ایده دارم بعد این رمانم برم رو تخیلی و این رمانم یه جور تجربه برام شده و روی واقعیت زیاد نمیتونم خوب در بیارم
حالا با ما باش که این رمانو فک کنم زودتر تموم کنم و برم رو رمان بعدیم که حالا درباره خون آشام ایناست و اونو ببین چجوریه و بگم که کلا اون موضوعش فرق میکنه و اصن ربطی به واقعیت نداره و ببین چجوریه و اگه بازم ایرادی داشتم بگوی😚❤
باعث افتخار که همراه شما باشم !
و اینکه اگه در رمان بعدی کمک خواستی در خدمتم!
قربونت برم من❤
حالا اصلو بده آشنا بشیم
حنانه ۱۶
النا ۱۳ گیلان
خوشوقتم😚❤
ما قبلا یه حنانه داشتیم با hana میومد تو همونی؟
نح اون کح حنانه نبود ، حنا بود …🙄😐🤙🏿
آخه حنا مخفف حنانه هست گفتم😂
هیچکی نیست؟ 😂
😐ولی اون حنای تنها بود..
ایمیلشم فرق داشت:)😑🤙🏿
ثنااااااااا اسمت چی بود برای تو رمانم ؟؟؟ یادم رفت یهو 😁😁😁😁
نه البته یه اسم دیگه هم دارم (غزل)هست.