کاغذ رو باز کردم
راست میگفت و امضای مازیار پاش بود
قرارداد رو به طرفش پرت کردم.
_تا الان هم اگه چیزی نگفتم به خاطر این بود که شاید بتونیم برگردونیمش. اما الان دیگه خیلی وقت گذشته، پول من رفته و اگه مازیار نیاد ضرر بزرگی میکنم
کنجکاو پرسیدم
_ مگه پول تو کجاست که نمیتونی برداری؟!
آهی کشید
_ دست مازیار!
تازه معمای ذهنم حل شد
_ پس این مدت که مازیار خوش واسه خودش میگشته با پولای تو بوده!
خندید
_ پس فکر کردی باد هوا براش اومده؟! فکر کردم بتونه پول جور کنه واسه همین باهاش شریک شدم
_ به کاهدون زدی پسر آخه مازیار آه در بساط داشته که بخواد با تو شریک بشه؟
_چون قرار شده بود از تو و بابات قرض بگیره ولی مثل اینکه قسمت بود و پول من باید به باد میرفت
_ بیخودی تلاش نکن اون اگه برگرده هم واسه تو پول نمیشه
پوزخندی زد
_ بالاخره اگه برگرده میتونم به روش خودم باهاش تسویه حساب کنم
سری از روی تأسف تکون دادم
_ من میرم ولی اگه چیز جدیدی درمورد طاها شنیدی اول به من بگو
سری تکون داد و تا جلوی ماشین باهام اومد
دیگه چیزی نگفت ولی معلوم بود از دست دادن پولش براش سنگین بوده
تک بوقی براش زدم و به سرعت ازش دور شدم.
جلوی خونه ی پدریم ماشین رو نگه داشتم
یه زن جلوی در بود پشتش به من بود و صورتش رو نمیدیدم
انگار تردید داشت که در بزنه
با اخمای درهم از ماشین پیاده شدم و به طرفش رفتم
_ امری باشه؟! با کی کار داری؟!
با شنیدن صدام سرشو به طرفم چرخوند
_ پس آدرس رو درست اومدم
با دیدن هستی جاخوردم و با خشم کنارش کشیدم
_ تو اینجا چه غلطی میکنی زنیکه؟!
دستش رو بالا آورد
_ صبر کن سام تند نرو به سختی آدرس اینجا رو پیدا کردم
مچش رو محکم گرفتم و کشیدمش اون طرف دیوار
_ اگه اومدی اینجا آبروریزی به بار بیاری بدون با بد کسی درافتادی
پوفی کشید
_ اگه یه دقیقه اجازه بدی همه چی رو توضیح میدم
گردنش رو محکم چسبیدم
_ چه فکری تو کلته باز؟ بزن به چاک دیگه اینورا نبینمت
با بغض سعی کرد حرف بزنه
فشار دستم دور گردنش رو کم کردم
نفس عمیقی کشید
_ اشتباه نکن سام من نیومدم که باهات باشم. اگه مجبور نبودم پامو اینجا نمیذاشتم
با خشم غریدم
_ حتما اومدی پول بگیری اما زدی به کاهدون، سام به کسی باج نمیده!
ایندفعه اشکش کامل پایین ریخت
_ نه من ازت هیچی نمیخوام. رفتم در خونه ی خودت ولی اونجا پیدات نکردم مجبور شدم آدرس اینجا رو پیدا کنم
مچش رو فشردم
_ بنال ببینم چه مرگته که دنبال من میگردی؟!
پشتش رو به دیوار رسوند و دستش رو روی صورتش گذاشت
_ سام من حامله ام
به محض تموم شدن جمله اش به طرفش حمله کردم و گردنش رو بین انگشتام فشردم
_ حامله ای به من چه؟!
چندماهه من تو رو ندیدم آخرین بارم که دستم بهت نخورد شوتت کردم بیرون!
گمشو از همون جایی که دراومدی خر خودتی و هفت جدت!
همونجور که به سختی نفس میکشید نالید
_ من بعد از تو با هیچکس نبودم، این بچه، بچهی توئه!
سعی کرد دستمو از دور گردنش باز کنه
_ سام بذار حرف بزنیم با عصبی شدن مشکل حل نمیشه
گردنش رو محکم به یه طرف پرت کردم
_ گوه نخور جز چرت و پرت حرفی نداری که بزنی
دلخور دستش رو روی شکمش گذاشت
_ ببین سام، باشه من بد اما این بچه گناهی نداره
_ دهنتو ببند! سقط کرده بودی برات بهتر بود تا اینکه بیای ببندی به ریش من و کاری کنی جور دیگه حسابتو برسم
پوزخندی زدم و ادامه دادم
_ خودت بهتر میدونی که جای دیگه باید دنبال پدر اون بچه ی حرومیت بگردی
دوباره اون اشکایی که مطمئن اشک تمساح بود روی صورتش نشست
_ سام من دختر هرجایی نیستم خودتم اینو خوب میدونی درسته وقتی اومدم با تو اولین بارم نبود اما…
با بغض بیشتر ادامه داد
_ همون قبلی هم که باهاش بودم نامزدم بود و من کار خلاف شرع نکردم و بعد هم که اومدم با تو منو صیغه کردی
پوزخندی زدم و دستمو تکون دادم
_ برو واسه یکی دیگه آسمون ریسمون بباف خودت خواستی زیرخواب باشی کسی دنبالت نیومده بود
انگشتم رو تهدیدآمیز تکون دادم
_ گورتو گم کن وگرنه …
_ اینجا چه خبره سام؟!
با شنیدن صدای بابام عقب کشیدم
جلوتر اومد و نگاه مشکوکی بین من و هستی انداخت
_ این زن چی میگه؟!
_ آدرس اشتباهی اومده، شما برو داخل من هستم
هستی سریع جواب داد
_ من از سام حامله ام! بچشو نمیخواد
به محض تموم شدن حرفش دستمو بالا بردم تا توی صورتش بکوبم، همون لحظه بابا مچ دستم رو محکم گرفت و رو به هستی گفت
_ حیا کن زن
از بین دندونهای کلید شده غریدم
_ زر میزنه! این زن رو من میشناسم، معلوم نیست بچه اش از کیه اومده خودش رو ببنده به ریش من