رمان فستیوال پارت ۹۱

4.4
(32)

 

کاغذ رو باز کردم

راست می‌گفت و امضای مازیار پاش بود

 

قرارداد رو به طرفش پرت کردم.

 

_تا الان هم اگه چیزی نگفتم به خاطر این بود که شاید بتونیم برگردونیمش. اما الان دیگه خیلی وقت گذشته، پول من رفته و اگه مازیار نیاد ضرر بزرگی میکنم

 

کنجکاو پرسیدم

_ مگه پول تو کجاست که نمیتونی برداری؟!

 

آهی کشید

_ دست مازیار!

 

تازه معمای ذهنم حل شد

 

_ پس این مدت که مازیار خوش واسه خودش میگشته با پولای تو بوده!

 

خندید

_ پس فکر کردی باد هوا براش اومده؟! فکر کردم بتونه پول جور کنه واسه همین باهاش شریک شدم

 

_ به کاهدون زدی پسر آخه مازیار آه در بساط داشته که بخواد با تو شریک بشه؟

 

_چون قرار شده بود از تو و بابات قرض بگیره ولی مثل اینکه قسمت بود و پول من باید به باد میرفت

 

_ بیخودی تلاش نکن اون اگه برگرده هم واسه تو پول نمیشه

 

پوزخندی زد

_ بالاخره اگه برگرده میتونم به روش خودم باهاش تسویه حساب کنم

 

سری از روی تأسف تکون دادم

_ من میرم ولی اگه چیز جدیدی درمورد طاها شنیدی اول به من بگو

 

سری تکون داد و تا جلوی ماشین باهام اومد

 

دیگه چیزی نگفت ولی معلوم بود از دست دادن پولش براش سنگین بوده

 

تک بوقی براش زدم و به سرعت ازش دور شدم.

 

جلوی خونه ی پدریم ماشین رو نگه داشتم

 

یه زن جلوی در بود پشتش به من بود و صورتش رو نمی‌دیدم

 

انگار تردید داشت که در بزنه

 

با اخمای درهم از ماشین پیاده شدم و به طرفش رفتم

 

_ امری باشه؟! با کی کار داری؟!

 

با شنیدن صدام سرشو به طرفم چرخوند

_ پس آدرس رو درست اومدم

 

با دیدن هستی جاخوردم و با خشم کنارش کشیدم

 

_ تو اینجا چه غلطی می‌کنی زنیکه؟!

 

دستش رو بالا آورد

 

_ صبر کن سام تند نرو به سختی آدرس اینجا رو پیدا کردم

 

مچش رو محکم گرفتم و کشیدمش اون طرف دیوار

 

_ اگه اومدی اینجا آبروریزی به بار بیاری بدون با بد کسی درافتادی

 

پوفی کشید

_ اگه یه دقیقه اجازه بدی همه چی رو توضیح میدم

 

گردنش رو محکم چسبیدم

_ چه فکری تو کلته باز؟ بزن به چاک دیگه اینورا نبینمت

 

با بغض سعی کرد حرف بزنه

 

فشار دستم دور گردنش رو کم کردم

 

نفس عمیقی کشید

_ اشتباه نکن سام من نیومدم که باهات باشم. اگه مجبور نبودم پامو اینجا نمیذاشتم

 

با خشم غریدم

_ حتما اومدی پول بگیری اما زدی به کاهدون، سام به کسی باج نمیده!

 

ایندفعه اشکش کامل پایین ریخت

 

_ نه من ازت هیچی نمی‌خوام. رفتم در خونه ی خودت ولی اونجا پیدات نکردم مجبور شدم آدرس اینجا رو پیدا کنم

 

مچش رو فشردم

_ بنال ببینم چه مرگته که دنبال من میگردی؟!

 

پشتش رو به دیوار رسوند و دستش رو روی صورتش گذاشت

 

_ سام من حامله ام

 

به محض تموم شدن جمله اش به طرفش حمله کردم و گردنش رو بین انگشتام فشردم

 

_ حامله ای به من چه؟!

چندماهه من تو رو ندیدم آخرین بارم که دستم بهت نخورد شوتت کردم بیرون!

گمشو از همون جایی که دراومدی خر خودتی و هفت جدت!

 

همونجور که به سختی نفس می‌کشید نالید

 

_ من بعد از تو با هیچکس نبودم، این بچه، بچه‌ی توئه!

 

سعی کرد دستمو از دور گردنش باز کنه

 

_ سام بذار حرف بزنیم با عصبی شدن مشکل حل نمیشه

 

گردنش رو محکم به یه طرف پرت کردم

 

_ گوه نخور جز چرت و پرت حرفی نداری که بزنی

 

دلخور دستش رو روی شکمش گذاشت

_ ببین سام، باشه من بد اما این بچه گناهی نداره

 

_ دهنتو ببند! سقط کرده بودی برات بهتر بود تا اینکه بیای ببندی به ریش من و کاری کنی جور دیگه حسابتو برسم

 

پوزخندی زدم و ادامه دادم

 

_ خودت بهتر میدونی که جای دیگه باید دنبال پدر اون بچه ی حرومیت بگردی

 

دوباره اون اشکایی که مطمئن اشک تمساح بود روی صورتش نشست

 

_ سام من دختر هرجایی نیستم خودتم اینو خوب می‌دونی درسته وقتی اومدم با تو اولین بارم نبود اما…

 

با بغض بیشتر ادامه داد

_ همون قبلی هم که باهاش بودم نامزدم بود و من کار خلاف شرع نکردم و بعد هم که اومدم با تو منو صیغه کردی

 

پوزخندی زدم و دستمو تکون دادم

_ برو واسه یکی دیگه آسمون ریسمون بباف خودت خواستی زیرخواب باشی کسی دنبالت نیومده بود

 

انگشتم رو تهدیدآمیز تکون دادم

 

_ گورتو گم کن وگرنه …

 

_ اینجا چه خبره سام؟!

 

با شنیدن صدای بابام عقب کشیدم

 

جلوتر اومد و نگاه مشکوکی بین من و هستی انداخت

 

_ این زن چی میگه؟!

 

_ آدرس اشتباهی اومده، شما برو داخل من هستم

 

هستی سریع جواب داد

_ من از سام حامله ام! بچشو نمیخواد

 

به محض تموم شدن حرفش دستمو بالا بردم تا توی صورتش بکوبم، همون لحظه بابا مچ دستم رو محکم گرفت و رو به هستی گفت

 

_ حیا کن زن

 

از بین دندونهای کلید شده غریدم

 

_ زر میزنه! این زن رو من میشناسم، معلوم نیست بچه اش از کیه اومده خودش رو ببنده به ریش من

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 32

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان نهلان

  خلاصه: نهلان روایت زندگی زنی به نام تابان میباشد که بعد از پشت سر گذاشتن دوره ای تاریک از زندگی خود ، در…
رمان کامل

دانلود رمان طعم جنون

💚 خلاصه: نیاز با مدرک هتلداری در هتل بزرگی در تهران مشغول بکار میشود. او بصورت موقت تا زمانی که صاحب هتل که پسر…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

دسته‌ها

0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x