طاهاپسرلیلاوالبرزوپسرعموآیداکه دوسال
ازآیدابرزگتربودومهندسی برق می خوانددلیلاهیچ وقت
دوست نداشت طاهابه آیدانزدیک شود لیلافکرمی
کردآیدامانندمادرش است مهناز…مهنازمادرآیدابعدازبه
دنیاآمدن آیدابرای زندگی به ترکیه می رودوآیداوپدرش
راترک می کندالوندبه کمک خواهرش میناآیدارابزرگ
کردند…ولی امان از دست روزگاروقتی چیزی رو نخواهی
درست پیش رویت می گذارد حاج آقا آیدا را شیرینی
خورده طاها کرده بود درست همین امشب قراربود این
موضوع را علنی کنندامیر سهرابی پدر بزرگ آیدا فردی
کارآفرین ومشهور بوددرکارش رقیب های بسیاری داشت
آیدا هیچوقت حس خاصی به طاها نداشت وفقط اورا
برادر خود می پنداشت..
نیامدن طاهازیادطول می کشدآیدابه طرف درخت هامی
رودکمی تاریک بودجلومی رودباخودش فکرمی کن
افکارخودش بودکه متوجه نشدچقدردورشددرهمین حین
صدایی پایی راشنیدکمی ترسیدباخودش
فکرکردطاهااست:طاهااگرداری شوخی می کنی
اصلاشوخی خوبی نیست هاااا…طاهااطاهااازپشت
کشیده می شودتامی خواهدجیغ بزنددستمالی روی بینی
اش گذاشته می شودوسیاهی مطلق….
خیلی قشنگ بود❤
میسیی♥️🌹
فقط یه سوال؟
اینجا کسی رمان غرور و تعصب رو خونده؟
چون من خیلی دوست دارم بخونم منتها خواهرم فعلا اجازه نمیده😅😅 نمیدونم چرا…
من نخواندم🙃
عالی
مرسی کوثرجون❤
چرا کمممممممممممممممممممممممممممممممممم
سعی می کنم بیشتربذارم😅
عالییی عزیزمم❤️❤️