تمام بدنش دردمی کند چشمانش را باز می کند گلویش
خشک شده به سقف بالای سرش نگاه می کند ناآشناست
سرش را به طرف راست می گرداند مردی را می بیند که
پشت به او ایستاده محو منظره روبه رویش است پنجره
سرتا سری که ویو دریا را دارد هوا گرگ و میشی بود .
سیگار می کشد می خواهد بلندشودکه ناله خفیفی می
کند صدای مرد بلندمی شود:حورا من بیدارشدی؟می
دونی چقدر منتظرت بودم عزیز دل؟آیدا انگار بدنش
سنگین است خفه می گوید:حورا کیه آقا اشتباه گرفتید
من کجام؟مرد به طرفش بر می گردد آیدا با دیدن چشمان
سرخش بطری های شیشه ای روی میز تا ته ماجرا را می
خواند مرد قدمی جلو می گذارد و جامش را پرمی کند:نه
دیگه توحورای منی…امشب داشتی چکار می کردی؟تو
بغل اون مرتیکه می رقصیدی؟اون حلقه مسخره چی بود
تو دستت؟می دونستی اون لحظه دوست دارم انگشتت
رو از ته ببرم؟ دیوونه ها می گفتن نامزد کردی…نگفتی
بهشون جز من کسی رو دوست نداری؟دختر بدی شدی
حورا من….آیدا از حالت های مرد مقابلش می ترسد:آقا
اشتباه گرفتید بذاریدمن برم…مرد سکسه ای می کند و
کشدار می گوید:بذارم بری؟کجا بری؟به سینه اش می زند
و می گوید:تو جات اینجاست…مال خودم می شی امشب
تادیگه غلط اضافی نکنن تووووووفقط مال
منی….تلوتلوخوران به طرف آیدا می رود آیدا به عقب
می رودتا به تاج تخت می خورد مرد روبه رویش تعادل
ندارد روی او می افتد نفس آیدا از سنگینی مرد روبه
رویش لحظه ای قطع می شود فاصله صورتشان کم است
بوی الکل دهان مرد روبه رویش حالش را بد می کند تقلا
می کند بیرون بیاید اما نمی شود مرد دستش را کنار سر
آیدا می زند و نگاهش می کند چندی بعد لب هایش
مهمان لب های آیدا می شود خشن و پر قدرت می بوسد
آیدا می خواهد سرش را تکان دهد که مرد فکش را محکم
می گیرد و به کارش ادامه می دهد لحظه ای سرش را بالا
می آورد نفس می گیرد اشک روی گونه های آیدا روان
می شود:تروخدا نکن…مرد سرش را به پیشانی آیدا تکیه
می هد:بگو چرت گفتن نامزد کردی….آیدا قدرت تکلم
انگار ندارد فقط اشک می ریزد مرد سرش را پایین می
آورد و زیر گلو آیدا را می بوسد تب دار وخیس :هوم
حورامن….چند بار می بوسد پایین تر می رود با دستش
بازو آیدا را می گیرد آستین لباسش را پایین می دهد
ترقوه رامی مکد:هوممممم….آیدا مطمئن است جایش
کبود می شود مرد با تیغه بینی اش گلو آیدا را لمس می
کند ونفس هایش داغش را رهامی کندحال آیدا دگرگون
می شود با دستش می خواهد مرد روبه رویش را کنار
بزند انگار تازه می فهمد قرار است چه اتفاقی بیوفتد مرد
ساق دو دستش را می گیرد و بالای سرش می برد پوست
سفید آیدا که با لباس مشکی تنش تضاد جالبی ایجاد
کرده بود مرد را از خود بی خود می کند:برای اون بی همه
چیزهم از این لباس ها می پوشی؟؟بلا فاصله دندان
هایش گردن آیدا را هدف می گیرد آیدا جیغ خفه ای می
کشد مرد تند تند جای دندان هایش را لیس می زند:جان
جان….بدن آیدا شل می شود چشم هایش خمار مرد
نگاهی به او می اندازد لب هایش را هدف می گیرد
دستش را وسط لباس آیدا می گذارد و پاره می کند آیدا
تقلا می کند:جان جان نیمه جان من چرا بی قراره؟آیدا
می خواهد فریاد بکشد اما نمی تواند مرد روبه رویش بی
وقفه می بوسد و دستانش بدن آیدا را فتح می کنند
لباس زیرش را پاره می کند نفس کم می آورد لحظه ای
جدا می شود آیدا برای آخرین تلاش خود می
گوید:تروخدا….لب های مرد دوباره مهر خاموشی بر لبان
او…دستان بزرگ مرد بالا تنه آیدا را می فشارد پاهایش
میان پاهای آیدا قرار می گیرد او هم مانند آیدا عریان می
شود آیدا تقلامی کند مرد طاقتش طاق می شود در یک
حرکت کار نیمه تمام را تمام می کند فریاد دردآور آیدا
میان لب های مرد مقابلش خفه می شود…….آریان
چشمانش را باز می کند دیشب زیاده روی کرده سر درد
داردمی خواهد دستش را تکان دهد که سنگینی می کند
کنارش را نگاه می کندبادیدن بدن لخت و عریان دختری
روی تخت می نشیند دست آیدا را می گیرد سرد است
نگاهی به وضعیت خودش و او می کند:یا قرآن….سریع از
جایش بلند می شود لباس هایش را می پوشد به دنبال
لباس های دخترک می گردد جز لباس زیر و یک لباس
مجلسی پاره چیزی پیدا نمی کند یکی از پیراهن های
خودش را دور بدن دخترک می پیچد بلندش می کند
مانند پر کاه است سریع سوییچ را برمی دارد سوار
ماشین می شود هرچند لحظه یک بار دستان و نبض آیدا
را چک می کند……سرش را میان دو دستانش گرفته و
روی صندلی های فلزی سرد بیمارستان
نشسته….:قربان…آریان با ضرب بلند می شود ویقه اش را
می گرد:دیشب کی بود برداشتی اوردی؟مرد سعی می
کند آریان را به آرامش دعوت می کند:قربان خودتون
گفتید برم و حورا خانم رو بیارم…..آریان از بین دندان
هایش می غرد:این دختره حوراست؟….:قربان آدرس و
مشخصاتی که دادید همین بودن…..آریان کلافه می
شوددکتر از اتاق آیدا بیرون می آید آریان به طرفش می
رود:حالش چطوره؟دکتر نگاهی به آریان می
اندازد:نسبتتون با بیمار چیه؟آریان چشم هایش را در
حدقه می چرخاند:همسرشم…..دکتری نگاهی به آریان می
اندازد:ایشون به طرز وحشیانه ای بهشون تعرض
شده.رحمشون خون ریزی شدیدی داشت خون زیادی از
دست دادن….آریان کلافه می شود دکتر تاکید می کند:ما
نمی تونم ساده از کنار این موضوع رد بشیم لطفابه
پذیرش برید وسند ازدواجتون فراموش نشه…آریان دیگر
طاقتش تمام می شود سند ازدواج دیگر از کجا پیدا
کند؟خانواده دخترک را چه؟ به طرف سلمانی می رود:من
الان چخه غلطی کنم؟ این گندی را که زدی جمش می
کنی حاجی نفهمه….تا می خواهد ادامه حرفش را بزند
صدای قدم های محکم در راهرو اکو می شود سرش را بر
می گرداند پدربزرگش و کسی دیگر مانند پدرش که
ظاهری موجه دارد به طرف اومی آیند پدر بزرگش که به
او می رسد یک طرف صورت آریان می سوزد….
واییییییی………..
اِ..آتنابیداری؟😅
اندکی بیانم باز تر شد😈
از ۵:۳۰بیدار میشم همیشع
اوه🙂
من صبح یک ربع به هفت بلندمی شم برم مدرسه عالم و عالمو مورد عنایت قرارمی دم😅
من از بچگی سحرخیز بودم الانم ک کنکوری ام باید زودتر بیدارشم..
راستی پرسیده بودی چی میخونم من رشته ام تجربیه…
ایول❤️
خوش به حالت امسال راحت می شی😅
اگ قبول بشم اره…
بچه ها برام دعا کنید اصلا دارم دیونه میشم
عزیزم افسانه جون چی شدی؟
چیشده؟؟؟؟؟؟؟؟/
کیه که دیوونه نشه 🤦♀️🖤
وای یعنی چی؟
من فکر کردم کیارش دزدش بهش تجاوز کرد چون دوستش داره
ولی این پسره که یکی دیگه است آیدا نمیخواد
برام خیلی جالب شد ببینم چجوری با کیارش ازدواج میکنه و آیا آتنا واقعا بچه کیارش یا نه الان این پسره تجاوز کرد آیدا باردار میشه بچه واسه این پسره است؟
امیدوارم بچه واسه کیارش باشه
نه اون موقع هنوز کیارش نبوده…
واینکه مثل بقیه رمان ها نیست امیدوارم خوشتون بیاد🤗
از رمانت خیلی خوشم اومده و امیدوارم آتنا بچه کیارش باشه
پارت بعد کی میذاری؟
امروز بذارم؟فرداهم می تونم بذارم😅
ارمیتا دارم دیونه میشم از دست همشون داره زندگیم خراب میشه میخوان گوشی رو ازم بگیرن. باور کن میخوام خود کشی کنم
چرا گوشیتو میگیرن مگ نامزد نداری بهش بگو چطوری باهات در ارتباط باشم اونموقع…
افسانه جون این حرف رو نزن خودکشی که راهش نیست ببین یا باید بشینی حرف بزنی حلش کنی یا واقعا جدابشی یعنی پیامم نمی داره بدی؟
افسانه مامانت نمی تونه کمکت کنه؟چمی دونم بزرگتری کسی
نامزدم میخواد گوشی رو بگیره کاش بابام زنده بود واسه اش نشون میداد باکی طرفه.مامانم که هرچی اون پسره میگه حرفاشو قبول میکنه. مهدیاردیشب میگه میخوام گوشیتو بگیرم فکر کردم داره شوخی میکنه صبح از خواب بیدار شدم مامانم میگه کوشی رو بده که الان مهدیار بیاد ببره نمیدونم چیکار کنم بچه ها
خدا باباتو رحمت کنه…
افسانه تو دیگ نامزد داری توروخدا باهاش بد نباش باهاش راه بیای مطمعن باش همسر خوبی برات میشه نزار مهر طلاق توی شناسنامت بخوره.خودتم گفتی ک بهت گفته دوستت داره پس اذیتش نکن بزار مهرش تو دلت بیوفته درسته کم عقلی کردی زود ازدواج کردی ولی دیگ باید باهاش بسازی..
نزار بهت شک کنه اونموقع از همه چی محرومت میکنه نمیزاره هیچکاری کنی.ببین تو خدا رو داری توکلت به اون باشه حتما یه حکمتی توشه وگرنه خدا هیچموقع بندگانش رو بی دلیل امتحان نمیکنه…
زندگی روی خوشش رو بهت نشون میده اینو بهت قول میدم هرسختی یروزی ازادی هایی هم داره لطفا حرفامو به عنوان یه خاهر قبول کن و همسرتو دوس داشته باش بخدا اونم گناه داره هنوز هم ک سنی ندار ۲۰ سالشه زنش بهش خیانت کنه خیلی بده تو خوشت میاد مهدیار بهت بگه من کسه دیگ ای رو دوس دارم نه بخدا دق میکنی.خاهر من بشین زندگیتو بکن کنارش درستو بخون.فقط اونی ک گفتی دوسش داری رو از ذهنت بنداز بره.
سلام افسانه جون عزیزم قشنگم انشالله همچی درست میشه قربونت برم انقد خودتو ناراحت نکن من وقتی پیاماتو خوندم فهمیدم چه خبره قشنگم ناراحت نباش اوایل زندگی همینطوریه اونم درست میشه عزیزم قربونت برم منم ۱۴سالمه ناراحت نباش ولی چرا انقدزود شوهر کردی قربونت برم اگه دوس داری جوابمو بده وگرنه مجبور نیستی:)
نه چرا ناراحت بشم
نمیدونم چطوری باز رمان بحونم؟
رمان برات زندگی نمیشه جون دل…
سعی کن با نامزدت مدارا کنی باهاش راه بیای مطمعن باش ک گوشیتم میده…
اون چه گناهی کرده ک دوسش نداری لاقل قبل نامزدیتون بهش میگفتی طفلکی دل نبنده عشق و دوست داشتن یک طرفه بددردیه…
هیچموقع هم به فکر خودکشی نباش اون دنیاتو پر عذاب میکنی نزار عذاب بکشی…
ببین رفیق من براش خاستگار اومده بود باباش اینا مخالف کردن خودشو دار زد مرد الان پسره رفته پی خوش گذرونی زنم گرف و رفیقم چی اون دنیا پر عذابه خودشو جهنمی کرد…
امیدوارم ک حرفام روت تاثیر بزاره.
عزیزم چون توی سن کم نامزد کردی و اینجور ک اتنا جان گفتن یکی روهم از قبل دوس داری باید اونو فراموش کنی چون هنوز سنت کمه و نمیتونی درست حس زود گذری ک بهش میگن عشق رو از عشق واقعی تشخیص بدی پس باید کاری کنی ک نامزدت جذبت بشه ک نتونه جز تو کسی دیگه ای رو ببینه اگر تو همش بهش بگی من تو رو دوس ندارم یکی دیگه رو میخوام جوریه ک غرورش و زیر پات له کردی اگر اون بیاد ب تو بگه من تو رو دوس ندارم یکی دیگ رو دوس دارم چ حالی میشی مطمعنن افسرده میشی علاوه بر افسرده شدن غرورت هم میشکنه و تو باید کاری کنی ک اون بهت نزدیک بشه بفهمه ک تو فقط اونو دوس داری ب حرفاش گوش کن همیشه زندگی برات سخت نیست ی روز زندگی روی خوشش رو بهت نشون میده
فقط کافی خودت بخوای
اتنا نمیذاره برم مدرسه خواهر من منکه عاشقش بودم با اینک کارای که بامن کرده مهرش از دلم رفته .نه میذاره که وات نصب کنم ن تل ن اینستا ن میذاره بدون چادور برم بیرون ن میذاره باکسی حرف بزنم اولایی نامزدی با پسر خالم ک یک سال ازم کوچیک تر حرف حرف میزدم باهام دعوا کرد . من دوس دارم درس بخونم ولی میگه دخترو چه به درس شما باشین تو سن ۱۴سالگی اینا رو تحمول میکنی .حالا فهمید دارم رمان میخونم میخواد گوشی رو ازم بگیر
واقعا ۱۴ سالت؟
راستش من ۱۴ سالم و این چیز هایی که تو میگی تحملش برای ماها سخت به نظرم باهاش صحبت کن و اینکه مگه شما کی میخواین ازدواج کنین؟
در کل اگه دوست داره سعی کن تا جایی که امکان داره باهاش راه بیای اما خب باهاش منطقی و آرام صحبت کن و دلیل کارهاش بفهم
اون سنش کمه اینکارارو میکنه…
افسانه باید اخلاقش رو بشناسه.
افسانه انتخاب خودته عزیزم چون جوونه هیچی نمیفهمه یکم باهاش مدارا کن همه چی خوب میشه مطمعن باش…
اگ با مامانت حرف میزنی راضی نمیشه خاله عمه هرکی رو ک میتونی دردت رو بهش بگی بگو باهاشون حرف بزنه ک بتونه یکاری کنه…
افسانه جان مگه شما چند سالت که نامزد داری؟
این گوشی گرفتن هم که عادی بابای منم همیشه میگه گوشی ازت میگرم هزار تا حرف دیگه اما من اصلا ناراحت نمیشم چون میدونم نگران من و نمیخواد تو فضای مجازی غرق شم و اتفاقی برام بیفته اما خب بعضی ها کلا حساس هستن برای خواهر من هم خواستگار اومده بود یکم حساس و شکاک بود که پدر و مادر اجازه ندادن خواهرم باهاش ازدواج کنه می گفتن ازدواج با آدم و حساس دردسر داره البته منظور من این نیست که نامزد شما شکاک شاید اونم مثل پدر من و دوست داره که این میگه و رمان خوندن هم واقعا فایده خاصی نداره چون معتاد شدن به خودش من هم دارم رمان خوندن کم میکنم
در من نمیخوام دخالت کنم و ناراحتت کنم فقط خواستم نظرم بگم امیدوارم ناراحت نشی
نمیدونم چیکار کنم به حرفاتون فکر میکنم ممنون از راهنمایتون .ن عزیزم چرا ناراحت شم.
خوشحالم ناراحت نشدی بالاخره ما هم سن هستیم به خوبی هم میشناسیم
اگه کمکی با حرف هام بتونم بهت بکنم حتما اینکار میکنم
ولی سعی کن خوب بشناسیش تا راحت تر باهاش حرف بزنی و کنار بیای
افرین عاقل باش مقاوم باش نزار شکست بخوری نامزدتم درک کن…
مادرنامزدت ازت حمایت نمیکنه؟
داداشم هستش زنگ زدیم تا بیاد امشب خانواده مهدیار هم میان که یا باهم کنار بیایم یا طلاق بگیریم
انشالاه همه چی بخیر میگزره…
بی خبرمون نزار…
مواظب خودتم باش خودتو هم ناراحت نکن…
دریا جون اره به کمکت احتیاج دارم یکم منو راهنمایی کن .اتناجون چرا مادر مهدیار با حرف هام موافقه ولی مهدیار لجبازی میکنه
شماره مهدیار رو بده یه فوش نثارش کنم پسره کلم…
افسانه تویی چیزی نمیگی من کلشو میکندمااا…
راستش افسانه مادر من همیشه برامون از تجربه ها و تجربه های دیگران صحبت میکنه تا وقتی به مشکل خوردیم به راحتی اون مشکل حل کنیم
این آقا مهدیاری که شما میگید معلوم سخت گیر پیشنهاد میکنم اول بفهم دوست داره یا نه
بعدش با اخلاقش آشنا شو و قِلِقِش بفهم
دقیقا مامان منم اینطوریه حتی بابامم…
راجب تلگرام و اینستا و واتساپ هم که چیزی نیست بخاطر این موضوع ناراحت نباش من خودم هم هیچ کدوم ندارم
اما درس خوندن باهاش صحبت کن مثلا بگو در آینده بچه دار شدیم به کمک احتیاج داره و اگه من درس بخونم آدم های دروبرت میگن تو چقدر فهمیده ایی از این حرف ها
سعی کن اخلاق و عقیده هاش عوض کنی البته عقیده های اشتباه نیار تو ذهنش عقیده های درست مثلا در رابطه با درس خوندن بهش بفهمون هر دختری نیاز به درس خوندن داره
چادر هم اگه خودت علاقه داری که هیچ اما اگه نمیخوای قانعش کن چادر اجباری هیچ خوبیت نداره
اگه مادر نامزدت با حرف هات موافق بگو با نامزدت حرف بزنه چون میگن پسرا مامانی هستن به حرف مادر هاشون گوش میدن البته نذار مادرش زیاد تو زندگیت دخالت کنه
بهش بفهمون تو اون با افکار درست دوست داری
در کل من خودم با کسی مثل آقا مهدیار کنار نمیام ولی تمام تلاش میکنم اون عوض کنم تو هم اینکار کن
تا جایی که امکان داره باهاش راه بیا نذار تو این سن مهره طلاق تو شناسنامه ات باشه ولی دارم میگم تا جایی که امکان داره باهاش راه بیا چون اگه زیادی باهاش راه بیای فکر میکنه احقی هستی تا ابد به پاش میمونی
اگه چیز دیگه ایی به ذهنم رسید بهت میگم
براوول…
دریا یه چیزی هم هس اگ باهاش راه بیاد تا اخر اذیتش میکنه میگ من هرچی میگم این گوش میده دیگ…
باید قبل ازدواج شرطاشو میگف من اینکارو میکنم و… توو حق دخالت نداری…
اگ هم گفته الان زده زیرش اونم باید لهش کنه…
من خودم مرد سالاری رو اصلن دوس ندارم…باید از همون روزی ک ازدواج کردی دهن شوهرتو جر بدی تا زیادی زر نزنه…
آتنا شماره فلورو بده
این و خبردار کتیم سارا معلوم نیست چیشده خانم رفته حموم🤦♀️
ندارم دیروزم شماره خالشو داد…
ینی چی رفته حموم سارای احمق…
فلور رفته حموم قبل این ماجرا سارا هم معلوم نیست رگشو زده یا الکیه
ن ن سارا نرفته حموم
فلور رفته
خودکشی کرد سارا
سارا خودکشییییییییییییییییییییییی کرد؟؟؟؟
کی گف؟
فلور زنده هس پی ام داده..
بابا میدونیم فلور زنده س که میگم سارا معلوم نیست مرده یا زنده
خودشم حالش خوب نبود این چندروز بعد از همه معذرت خواهی کرد و به یکی گفت این خونی که از دستم داره میاد خونه منه؟
بترکی میگم فلور خوبه فقط رفته حموممم
ای بابا
شما منو گیج کردید اصلن منم میرم خودمو دار بزنم…
حلالم کنید بای…
آتنا اتفاقا گفتم تا جایی که میشه باهاش راه بیاد از یه جایی به بعد پسر فکر میکنه افسانه به حرف هاش گوش میده پس وقتی دیدی از حدش گذشت باهاش برخورد کن و حرفی که آتنا زد هم درست صحبت هاتو بهش بگو تا بعدا ادا و اصول درنیاره
ممنون دریا جون افرین بهت یکم دیگه کمکم کن من چند بار این پیام های که فرستادی خوندم واقعا حرفات تاثیر گذار بود اروم شدم.چشم اتناجون حتما باخبرت میکنم درباره امشب.ولش کن باز میگه این کسی ک بهم زنگ زده از کجا تورو میشناسه چرا اسرار زندگیتمون رو فاش میکنی باز دوباره دعوا میشه
افسانه اهل کجایی؟
نامزدت چیکاره هس؟
تورو میزنه؟
اهل مشهد.شغلش دانشجو هستش برای معلمی میخونه وقتی کلاس نداشته باشه میره با دایی ش گچ کاری .نه بابا جرعت نداره منو بزنه داداشم خفش میکنه.
وای ترسیدم دوس پسر منم مشهدی هس…
بگو خودت ک فرهنگی هستی چرا نمیزاری منم درس بخونم…
باز خوبه دس بزن نداره..
ببین شماره نامزدمو میفرستم اس بده باز از شماره خودم بهت اس میدم البته اگ راضی هستی
دردسر نشه؟
ای شیطون آتناتوهم؟😈
نمیاد بهم؟
اهل مشهد.شغلش دانشجو هستش برای معلمی میخونه وقتی کلاس نداشته باشه میره با دایی ش گچ کاری .نه بابا جرعت نداره منو بزنه داداشم خفش میکنه.راستی تو اسمت اتناس یان من گیچ شدم
اره اسمم اتنا هس…
افسانه خیلی نگرانتمممم
منم به شدت نگران افسانه و سارا هستم باز افسانه میتونه زندگیش درست کنه
اما از سارا اصلا خبری نیست
سارا اسکلمون کرده…
باهاش قهرم ینی چی اخه…
هع ، اره . تو فکر کن اسکل کردم اتنا . تو فکر کن اسکل کردم ..
میگن میخاستی امتحانمون کنی..
بچه ها برای سارا اتفاقی افتاده؟
من که از پیام هاتون هیچی نفهمیدم
سارا که تا چند وقت پیش خوب بود میگفت میخندید ولی چند روزه کلا حالش خراب بود امروز هم که پارت نذاشت آخه چه اتفاقی براش افتاده؟
ولی جواب نمیده😂💔
یس🥲💔
برینم به این امتحان…
هع ، اره .. خوووبه خوبم ..
بهتر ع این نمیشم ! .
چقدر حالم خوبه خدایی ، چقدررر …
منم دعوت میکردی بیشور…
آتنااااتومنو نمی شناسی؟😐
ارمیتااااااااااا برینم بهت بیشور دیروز منو به فاک دادی…
مگ نگفته بودم ک پیام ندین هااااااااااااا مامانم منو کرد نمیدونس ک رمان میخونم من وای ارمیتاااااااا دیروز ۱۰۰۰ سکته رو رد کردم لنتیییییییییییییییی
پس خداراشکر اتفاقی برای سارا نیفتاده
بچه ها خبری از سارا شد بگید انشاالله اتفاقی براش نیفتاده باشه سارا تو هم بیا یه خبری از خودت بده خیال همه را راحت کن
فلور اتفاقا میخواستم همین بگم یه حمام رفتی همه فهمیدن فقط خواجه حافظ نفهمید که اونم احتمالا یکم دیر تر میومدی از تو قبر نفهمید
ساراهععی🥲
فلور😂
از افسانه خبردارید؟
😂😂😂😂عاشقتم یعنی
تو خیلی حس خوبی بهم میدی😂💖
سلام خوبید
چطوری باید تو همین سایت رمان وان
رمان بنویسیم؟
سلام ممنون باید باادمین حرف بزنید عزیز دل😊
خب ادمین رو از کجا پیدا کنم؟
تلگرام
میشه آیدیشو یا نشونه ای ازش بدی؟
سارا بقران داشتم گریه میکردم چرا زنگ زدم جواب ندادی ؟؟؟ انقد گریهههههه کردم داشتم سکته میکردم
من بیهوش بودم اجی
چرا؟
چیشد سارا
بلایی سر خودت نیاری
باور کن ارزش نداره خودتو ناراحت کنی
باید تو این دنیا پیشرفت کرد این تنها راه نابود کردن کسایی که ناراحتت کردن من نمیدونم چه اتفاقی برات افتاده چرا ناراحتی اما زندگی به کام خودت تلخ نکن بجنگ پیشرفت کن و خوشبخت شو تا هر کسی که باعث غمت شده حسرت با تو بودن بچشه
مطمئنم یه روز این غم هات فراموش میکنی
سارا میخوام شماره مهدیار روبدم به اتنا که باز باشماره خودم اس بدم بهش .میشه یه لطفی کنی درحق من هم شماره رو فرستادم مثل دیشب پاک کن باشه.؟
حالا چرا شماره آقا مهدیار به آتنا میدی نکنه میخوای آقا مهدیار امتحان کنی ببینی چقدر دوستت داره😅
من دیروز از خطر رد شدم امروزم اخرین روزه ک باهاتون میحرفم ارمیتا منو ب فاک داد…
افسانه جون شرمنده هروخ خودم گوشی داشتم بهت میدم باهم حرف بزنیم…
من اینجام .جانم .
افسانه چی شد؟
دارن صحبت میکنن تو پذیرایی من تواتاقم
سارا بخدا منم کم تو زندگیم غم و غصه ندارم بعضی موقع ها میخوام بشینم زار بزنم اما کمی فکر میکنم میبینم این دنیا ارزش اشک های من نداره من باید زنده بمونم پیشرفت کنم نه برای پوز دادن به دیگران برای خودم برای ثابت کردن خودم
افسانه جون گوشی که حالا حالا ها دستت؟
یا نه اگه نه دقیقا تا کی دستت که بدونیم تا چه زمانی میشه حرف هامون بهت بگیم انشاالله حالا حالاها پشیمون باشی
بچه ها شاید من دیگه از فردا کمتر بیام شاید هم اصلا نیومدم چون بخاطر رمان خوندن درس هام ضعیف شده قصد دارم از این به بعد جدی تر و بهتر درس بخونم بخاطر همین میخوام رمان کم کنم و بعد ترک کنم
دقیقا منمممممم بعد کنکورم انشاالله همیشه اینجا پلاسم…
کی بیداره بچه ها؟؟
هیچکی ، همه مُردیم 🙂💔
خدا نکنه سارا جون. بیکاری؟
هع ، اره … بیکارم اجی ، بیکاره بیکار 🙂💔
بیا تو رمان النا باهم بچتیم اینجا خیلی کامنت دادم دیگ ارسال نمیشه…
باش …
میشه آیدیشو یا نشونه ای ازش بدی؟
سلام بچه ها
سلام افسانه جون خوبی؟
ممنون خوبم تو خوبی
خوبم مشکل حل شد؟
اره حل شد. دیشب خانواده مهدیار رفتن ولی مهدیار نرف باهاشون گفت میخوام با افسانه صحبت کنم بعد اومد تو اتاقم باهم صحبت کردیم بعد گفت عیبی نداره گوشی دستت باشه درمورد مسائل دیگه هم گفت هرجور راحتی زندگی کن تا صبح ساعت ۵ بیدار بود میگفت من دوست دارم که سخت میگیرم بعد گفتم اگ دوسم داری بزار راحت زندگی کنم بزار برم مدرسه همه رو قبول کرد گف از سال بعد برو مدرسه. صبح ساعت۹منو از خواب بیدار کرد گفت اماده شو بریم خانه مامانم الان خانه مادر مهدیار هستم.خداروشکز حل شد
افسانه جون خیلی خوشحال شدم مطمئن باش دوست داره آدم روی کسی حساسه که دوسش داره امیدوارم خوشبخت باشی بهترین…یکم باهاش راه بیا بهتره البته از حرف هایی که می زنی کوتاه نیا😅
بهترین خبر رو دادی عزیزممممم…
خوشبخت بشی گلم…
ایشالاه منم عروس مشهدی میشم میام دیدنت😅
گفتم که شاید بخاطر دوست داشتن بهت سخت میگیره
و خیلی خوشحال شدم که مشکلت با آقا مهدیار حل شد انشاءالله خوشبخت بشی
ممنون.ارمیتا جون انشاالله تو خوشبخت بشی عزیزم………
❤
ممنون دریا جون واقعا کمکم کردی دیروز واقعا نمیدونم چطوری ازت تشکر کنم . انشاالله اتنا جون توهم به کسی ک دوسش داری برسی.. توهم واقعا کمکم کردی ممنون ازهمه تون.