رمان چشم مرواریدی پارت ۱

4.2
(16)

حواسم به جان بود که با دقت تمام چمدون های ما رو بیرون میاورد. خیلی طول میکشید هر چند که فقط لوازم ضروریمونو اورده بودیم . بابا و عمو قبل از رسیدن ما همهچیزو اماده کرده بودن اما خب دل کندن از وسایلم سخت بود  باید برای جان هم یه لیوان شربت درست میکردم. بابا کاملا به جان اعتماد داشت از بچگی پیش ما بزرگ شده بود بابا هم اونو فرستاد اینجا تا ما رو ببره و بیاره و به قول خودشون کارای مردونه رو انجام بده . یکی از دلایلی که مامان راضی شد ما رو بفرسته یه کشور دیگه همین بود .

دیانا : واییی خیلی دنجه نه؟! بیا اینجا ببین چه کردن

با ذوق داشت اطراف نگاه میکرد چقدر خوبه که اونو دارم دوستی ما از قبل به دنیا اومدنمون شروع شده بود بیشترشم به خاطر دوستی زیاد مامانم و خاله لعیا بود. دوست صمیمی مامان ومادر دیانا . خاله  لعیا و خاله دلبر و مامانم از دبیرستان باهم دوست بودن . با هم ازدواج کردن و با هم بچه دار شدن دوستی ما هم اینجوری شکل گرفت . مامان و خاله بدون هم حتی خرید هم نمیتونن بکنن . من و دیانا هم با هم بزرگ شدیم برای مامان و بابا دیانا با من فرقی نداره . دیانا دختر مهربون و عینخودم شیطون و باحالیه. موهای قهوه ای و اندام لاغر چشمای قهوه ای و صورت بامزه ای داره . یه جورایی منو کامل میکنه دیانا از هر کس دیگه ای به من نزدیکتره.

دیانا : بیا دیگه باز رفتی توی هپروت

اومدم بابا

رفتم توی حال خیلی خونه دنجی بود با دکوراسیون فوق العاده شیک و مد روز مبلمان راحتی و تلویزیون پیشرفته و قاب های قشنگ و چراغ های تزئینی همش بهانتخاب ما بود.

دیانا: ووای خیلی قشنگه

اره خیلی قشنگ شده همه چی دست بابا و عمو درد نکنه

بابا چند روز فقط مشغول دکور کردن خونه بود البته بیشتر چیزارو گذاشت ما انتخاب کنیم بعد هم گفت هر چیو دوست نداریم عوض کنیم اما نیازی نبود به نظرم

دیانا به نظرم بعد که وسایلمونو چیدیم بریم یکم گل گیاه بخریم

با خنده به من نگاه کرد و گفت: وای دختر تو باید به جای قصر توی جنگل به دنیا میومدی اون از اتاق قبلیت که با گل و کتاب پرش کرده بودی اونم از اینجا که نرسیدهبه جای این لامپای خوشگل و خونه فوق پیشرفته چیزی که توی دیدت اومد گل نداشتن بود از دست تو

:/ بده به فکر سلامتیتم میخوام کربن دی اکسید های هوا رو بگیره؟

دیانا: یعنی اصلا بخاطر قشنگیش نمیگی

لبخند مستطیلی تحویلش دادم رفتم بقیه جاها رو ببینم

راست میگفت دیوونه گل گیاه بودم

وای دیانا کاش مامان میذاشت کتابامو بیارم

دیانا: اون موقع باید یه هواپیمای دیگه فقط به خاطر کتابات میگرفتیم

دو تایی زدیم زیر خنده راست میگفت قبلا یه کتاب خونه داشتم فقط برای خودم برای همین کتاب زیاد داشتم

دیانا: حالا هم که عمو بهت گفت هر چقدر کتاب میخوای بگیر

برو ببین اون چیزایی که سفارش دادیم و اوردن ؟       باشه

رفتم توی اشپزخونه خداروشکر همه وسایلو اورده بودن از انواع ظروف گرفته تا بهترین مدل ماشین ظرف شویی و گاز و فر

وای دیانا بیا ببین چه شومینه قشنگی وای من عاشق شومینم

از پله ها رفتم بالا چهار تا اتاق بزرگ و دلباز درسته برای ما زیاد بود اما خب منوچهر خان ( بابام) و رضا خان(عمو) دستشون به کم نمیرفت معروف ترین و پولدارترین تاجر های تهران

خداروشکر که همه اتاقا چیده شده بود فقط چمدونا رو باید باز میکردیم .

همه چیز مطابق سلیقه ما بود. پس نیازی نبود وسایل بخریم

از پله ها که اومدم پایین دیدم دیانا داره با گوشیش حرف میزنه

بله عمو جون خیالتون راحت بله دستتون درد نکنه همه چی عالیه بله بله الان بهش میگم چشم چشم ممنونم خداحافظ  وای کارِن از دست تو عمو خیلی نگرانت شده بودمیگفت هر چی زنگ میزنن برنمیداری

ای وای گوشیم رو حالت پرواز بود یادم رفته بود از اون حالت خارجش کنم

باشه الان زنگ میزنم . تو برو اتاقا رو ببین اتاق سومیه شده کتابخونه پر قفسه است عین بهشته زود ببین

خندید و سری تکون داد و رفت منم زنگ زدم به بابا

سلام بر بابای خوش سلیقه خودم

سلام  مزه نریز دختر خدا چیکارت نکنه نمیگی این پیرمرد و پیرزن مردن از نگرانی

وااا بابایی نکنه داری خودتو مامان و میگی شما ها که از منم جوونترین

اگه این زبون نداشتی چیکار میکردی تو اتیش پاره

ببخشید بابایی گوشیمو یادم رفت از حالت پرواز در بیارم دلتون برام تنگ شده؟

مگه میشه دلمون برای تک دخترمون تنگ نشه مامانت که صبح تا حالا بغض کرده اون داداشت هم که اعصاب نداره اصلا نمیشه باهاش حرف زد. خونه چطورهپسندیدین؟

وای باباجون محشره مخصوصا اتاق  سومی

اون سوپرایز مخصوص دختر گلم بود

مرسی باباجون عالی شده هر موقع وقت کردم پر کتابش میکنم

باشه دخترم هر چی که خواستی به من بگو منم به جان سفارش میکنم کمکتون کنه

مرسی بابا بیچاره داره چمدونا رو میاره

عه کارِنه؟ چه عجب بده من گوشیو

الو کارن

به به مامان خوشگلم چطوری ؟

تو تا منو سکته ندی راحت نمیشی؟

عه این چه حرفیه مامان دور از جونتون ببخشید گوشیم رو حالت پرواز بود

امان از دست تو دختر دیانا خوبه؟

خوبه سلام میرسونه

خب خداروشکر کارن یادت نره به عمو احمد زنگ بزنیا

باشه وسایلو که چیدیم زنگ میزنم

افرین دخترم با من کاری نداری داداشت میخواد باهات حرف بزنه

باشه مامانی برو مراقب خودتون باشین

تو هم مراقب خودت باش خداحافظ

بده دیگه مامان  سلام اجی

سلام بر داداش میمونم چطوری؟

مرض رفتی کانادا هم ادم نشدی؟

دنیل جون تا فرشتم ادم چرا؟

منظورت شیطانه؟

گمشو پرو

همچی خوبه ؟

اره خیالت راحت باشه

شب که میخوابین درو قفل کنینا

باشه نترس اینجا کاناداست تازه منم ۲۱ سالمه

دایانا گوشی از دستم گرفت و گفت

سلام قزمیت جان

اومدیم خارج میخوایم لخت بخوابیم توی حیاط

خفه شو بیشعور بی ادب دلت برای کتک هام تنگ شده؟؟

باشه تو خوبی خداحافظ

حرصش نده دیانا اعصاب نداشت بیا بریم چمدونا رو باز کنیم از بچگی همینجوری بودین شما دو تا

همینجور که میخندید گفت نمیدونی چقدر کیف میده

چمدونا رو اوردیم تو و از جان خداحافظی کردیم ازش تشکر کردم اونم خسته شده بود رفت توی  سوییتی که بابا براش اجاره کرده بود

من و دیاناهم تا شب وسایل چیدیم خیلی خسته شده بودیم دیگه حتی انرژی حرکت کردن هم نداشتم بابا گفته بود بزارین خدمتکار بگیرم براتون اما درسته که پولداربودیم اما سوسول نبودیم

دیانا: من گشنمهههه وای خسته شدم

منم گشنمه چیکار کنیم فردا باید بریم خرید یخچال پر کنیم

دیانا: اره به عمو احمد زنگ زدی؟

نه دیانا میشه تو بزنی

نه دختر کار خودته       لطفاااااااااا

نه نمیشه خودت که میدونی تو باید زنگ بزنی

باشه

عمو احمد هم دوست صمیمی بابا بود عمو احمد و عمو رضا و بابا از بچگی باهم رفیق بودن عمو احمد ۷ سال پیش اومد که کانادا زندگی کنه دست خاله دلبرو پسرشگرفت و اومد کانادا

اما دوستیشون نه تنها قطع نشد بلکه قدرت گرفت عمو احمد یه کالج بزرگ زد و اسمی در کرد بعدش هم بابا رو رازی کرد تا منو دیانا بیایم اینجا درس بخونیم. مردخیلی مهربونی بود و منو خیلی دوست داشت همیشه بابا میگفت اگه عمو واقعی داشتی هم به این اندازه دوست نداشت  تمام تولدا برام کارو میفرستاد و هر ازگاهیحال و احوالمو میپرسید نه فقط خودش بلکه خاله دلبر هم منو خیلی دوست داشت چون تموم بچگیم با اون گذشت مامان یه مدتی مریض بود اون از من نگهداری میکردهر دو وقتی فهمیدن ما میخوایم بیایم دل توی دلشون نبود

الو سلام عمو جون خوبین؟

عمو :به به دختر گلم حالت چطوره ؟ به سلامت رسیدین ؟ همه چیز خوبه؟ چیزی کم و کسر ندارین؟

نه عمو جون همه چیز هست گفتم بهتون خبر بدم ما رسیدیم ببخشید زودتر زنگ نزدم دستمون بند اسباب کشی بود

عمو : این چه حرفیه دخترم هر چی کم و کسری داشتین به خودم بگین خوب شد زنگ زدی میخواستم بهت بگم که جشن ورودیه سال اولیا پس  فرداست حتما بیاینادرس و اینا رو میفرستم براتون وای کارن نمیدونی چقدر خوشحالم که قراره ببینمت بالاخره به جای تماس تصویری روی ماهتونو میبینم

منم خوشحالم عمو چشم حتما دستتون هم درد نکنه

عمو : دیانا خوبه؟

بله خوبه سلام داره

عمو : سلامت باشه برو دخترم مزاحمت نمیشم خسته شدین

مراحمین دستتون درد نکنه

خداحافظ

عمو : خداحافظ دخترم

دیانا : چی شد چی میگه عمو؟

وای دیانا جشن سال اولیا پس فرداست

وای چقدر زود

من نمیتونم امادگیشو ندارم

چرت نگو دختر مگه میشه بالاخره که دیر یا زود باید ببینیش

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 16

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
6 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Z Makari
2 سال قبل

واسه پارت اول خیلی خوب بود به نظر جالب میاد😅

masomezahra mirzade
پاسخ به  Zahra
2 سال قبل

آره نظرمنم همینه❤خیلی خوب بود.

افسانه"...M..."
افسانه"...M..."
2 سال قبل

عالی بود عزیزم…..

Varesh .
2 سال قبل

عالی خسته نباشی نویسنده جان♥️

ĄÝ ŇŰŘ ¤
2 سال قبل

نویسنده جان عالی بود
رمانت خیلی جالبه
فقط میشه ترتیب پارت گذاری رو بگی ؟؟
چه روزایی پارت میزاری ؟؟

*ترشی سیر *
R
2 سال قبل

به من چه باید پارت تای طولانی تر بزاری وگرنه میام مث این کی بود آفریقایی بود ااااااااامممممم آها چه گوآرا میام قیام میکنم علیهت

6
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x