رمان چشم مرواریدی پارت ۱۲

4.7
(7)

( از زبان دایان 👱🏻‍♂️ )

با حرص به رفتن ماشین خیره شده بودم

مامان اهی کشید‌ و گفت : چرا عین بچه ها شدی اخه اگه قرار بود چیزی بشه بینشون توی این ۷ سال شده بود

حق با مامان بود اما دست خودم نبود هر پسری که بهش نزدیک‌ میشد میخواستم لهش کنم. اما به قدری زیبا بود که همه جا انگشت نما بود دلم میخواست فقط فقط من نگاهش کنم فقط مال من باشه

همه رفته بودن مامان رفت تا در هارو قفل کنه

بابا : اذیتش نکن دایان . میدونی که چی بهش گذشته؟

میدونم بابا چیکار کنم دلم میخواد محکم بغلش کنم بهش بگم چقدر دلم براش تنگ شده

بابا: صبر داشته باش پسر بزار به بودنت عادت کنه مشخصه دوست داره مطمعنم زمان همه چیز درست میکنه

نمیدونی بابا چقدر بی طاقت شدم شما برین من با ماشین خودم میام

بابا : باشه زود بیا تو هم خسته ای

سرمو تکون دادم و سوار ماشین شدم اهنگ غمگینی پلی کردم   و شیشه رو پایین دادم من اینا همه سال دلتنگ بودم اما امشب یه جور خاص تری دلتنگش بودم فکر نمیکردم به این زیبایی و خانومی شده باشه وقتی توی بغلم میرقصید داشتم دیوونه میشدم اما وقتی چشمای اشکیشو دیدم حالم بد شد چی میشد برمیگشتیم به همون سال ها؟

 

*فلش بک ۷ سال پیش* 

بابا من نمیام بزار من اینجا بمونم بابا تو رو خدا

بابا: بیا پسر انقدر منو حرص نده باید بریم پرواز دیر میشه

خاله با  چشمای اشکی گفت : اذیت نکن دیگه باباتو دایان جان با هم تصویری حرف میزنیم به هم سر میزنیم

رفتم سمت کارن چشماش پف کرده بود و هیچی نمیگفت انگار نمیتونست گریه کنه بغلش کردمو گفتم : کارن چرا هیچی نمیگی؟ با صدای گرفته گفت : چی بگم دایان ؟ مجبوری بری؟ میشه نری ؟

فکر کردی من دوست دارم بری؟

خاله اینا و مامان همو بغل کردن و خداحافظی کردن بابا هم با اصرار دستمو گرفت برگشتم سمتش و لپشو بوسیدم و در گوشش گفتم : عاشقتم کارن همیشه هم عاشقت میمونم

تمام صورتش پر از اشک شد اما بابا بزور منو برد

 

 

 

رسیدم خونه یه قرص خوردم سرم داشت منفجر میشد با دیدن شیشه مشروب خواستم برش دارم که منصرف شدم و رفتم بخوابم اما مگه خوابم میبرد؟ اون چشمای طوسی خمارش‌ با اون صورت بی نقص و اون لبخند دلبرش همه چیزش منو اغوا کرده بود . خوشحال از اینکه فردا میبینمش خندیدم. شاید جدی جدی به جنون رسیده بودم

کاش بازم بتونه بهم اعتماد کنه باید توی این چند سال سراغشو میگرفتم اما مشاورش ممنوع کرده بودم اگه صدامو میشنید بازم حمله عصبی بهش دست میداد و غش میکرد و عمو کاملا منو منع کرده بود از هر گونه ارتباطی . من چیکار کرده بودم با این دختر؟ واقعا هنوزم عاشقمه ؟

با همین افکارم به خواب رفتم

^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^^

(از زبان کارِن 👩🏼)

از جان خداحافظی کردیمو وارد ساختمون شدیم که همون خانم میانسال همسایه با پسرش داشتن به گل ها اب میدادن پسره معمولی داشت ته ریش مشکی با مژه های بلندی داشت تا مارو دید خانومه گفت وای خدای من شما فرشته اید یا انسان؟ چقدر نازین بیا اینجا سدریک همون خانم هایی هستن که گفتم پسره برگشت به ما نگاه کرد لبخند زدو به ما سلام کرد ما هم جوابشو دادیم بعدش هم خداحافظی کردیمو رفتیم بالا حوصله هیچ کسو نداشتم .

دیانا : بیا کارن ماسک بزاریم روی پوستمون تا برای فردا خوب باشه عه توچرا داری گریه میکنی؟ بیا اینجا ببینم ،  تو رو خدا خودتو اذیت نکن

اشکامو پاک کردم و گفتم : چیزی نیست . خوبم یاد قدیما افتادم

با ناراحتی موهامو ناز کرد و گفت : به هیچ چیز فکر نکن فقط به خودتو سلامتیت فکر کن کارن الان نمیخوام بهت فشار بیارم اما دایان هنوزم دوست داره

نمیدونم دیانا واقعا نمیدونم

دیانا : اصلا بی خیالش بیا اینجا تا ارایشمونو پاک کنیم و ماسک بزاریم

حوصله ندارم

دیانا : عههه اذیتم نکن دیگه بیا

خندیدم و گفتم : باشه . راستی شیطون خودتو بگو با اقا دیوید چه لاوی میترکوندین

خندید: گمشو خیلی پسر باحالیه نمیدونی چقدر بامزس

خندیدم و گفتم : فکر کنم دوست داره

خندید و گفت : تو اولین دیدار؟

اینجوری حس کردم

دیانا : اوووو پس شده اخه حس ششمت خیلی قویه

خندیدم و ماسک و زدیم به صورتمون

دیانا:چقدر ماسکا خوبن حس خوبی داره

خیلی

دیانا : باید زود بخوابیم تا زود پاشیم فردا هم خیلی کار داریم خاله که میگفت از ظهر بریم

نه عصر میریم گفتم ساعت ۵

دیانا:اره خوبه میخوای برات بافت موهاتو باز کنم؟

اره مرسی

احساس کردم میخواد چیزی بگه اما نمیگه

چیزی شده دیانا ؟ چی میخوای بگی بگو

دیانا: هیچی کارن میخواستم بگم مطمعنم دایان هنوز عین قدیم عاشقته همش بهت حسودی میکرد و میگفت کاش انقدر خوشگل نبود

نمیتونم بهش اعتماد کنم دیانا سخته برام یعنی اصلا ازکجا معلوم دوسم داره  من به زمان نیاز دارم چون ضربه سنگینی خوردم و مدت زیادی توی زندگیم نبوده

دیانا لبخند غمگینی زد و گفت میدونم

برای اینکه جو عوض کنم گفتم : به نظرت فردا چی بپوشیم ؟

دیانا : بریم خرید؟

مگه همین دیروز نرفته بودیم؟

دیانا : بریم دیگه حال و هوات عوض میشه

اره بریم باشه پس الان بریم بخوابیم شبت به خیر عشقم

دیانا : شب تو هم به خیر عشقم

 

با صدای الارم گوشی بیدار شدم دیانا هنوز خواب بود رفتم ابی به صورتم زدم و رفتم توی اشپزخونه سوسیس و تخم مرغ اماده کردم و رفتم سر گوشیم مامان برام ویس داده بود که چقدر خوشگل شدیم منم بهش زنگ زدم

سلااام بر مامان گلم

مامان : سلام خشگلم وای خیلی دلم برات تنگ شده خوبی مامان؟

خوبم مامان تو خوبی؟ بابا داداش همه خوبن؟

مامان: همه خوبن سلام دارن . دیشب چطور بود ؟ خاله اینا رو دیدی؟ خوش گذشت؟ حالت که خوبه؟

اره مامان خوب بود خیالت راحت خاله خیلی دلش براتون تنگ شده دعوتمون کردن بریم خونشون رفتیم بهت تصویری زنگ میزنم

مامان : عه باشه خوب میکنی. جان خوبه؟ باهاش تلفنی حرف زدم گفت همه چیز خوبه

اره خیلی خوبه خداروشکر خیلی کمکمون میکنه . بابا

کجاست ؟

مامان : اینجاست گوشیو میدم بهش با من کاری نداری ؟

نه مامان خداحافظ

خداحافظ مواظب خودت باش

چشم شما هم همینطور

بابا: الو کارنم

سلااام بابایی خوبی؟

بابا: خوبم دخترم تو خوبی؟

مرسی باباجون منم خوبم

بابا: خداروشکر کم و کسری ندارین؟

نه باباجون دستت درد نکنه همه چی گرفتیم جان هم برامون چند بارغذا گرفته اما پولشو نگرفت

بابا: خودم باهاش حساب میکنم دستش درد نکنه

مرسی بابا ایران همه چیز خوبه؟

بابا خندید و گفت خوبه دخترم خوبه

بعدش جدی پرسید : درد نداره قلبت ؟

نه بابا خیالتون راحت خوبه خوبم

بابا : خداروشکر حتما باید توی این هفته با دکترت تصویری تماس بگیریا

چشم

بعد از یکم حرف زدن بابا گفت : برو عزیزم برو مزاحمت نمیشم

مراحمی باباجون خداحافظ

سفره پهن کردم و رفتم پیش دیانا و بغلش کردم و با ریتم خوندم : پاشو پاشو کوچولو اب بزن به دست و رویت شانه بزن به مویت برو به دستشویی بعدش بیا صبحونه

خندید و گفت حتی وقتی مسخره میخونی صدات قشنگه بیا بریم گیتاربخریم بزنی و بخونی براشون .

هنوز بیدار نشده چه فکرهایی میکنی تو

دیانا: به خدا جدی میگم گیتارتو که نیوردی

اخه داغون بود دیگه تو هم که میدونی بدون گیتار دووم نمیارم اتفاقا توی فکرم بود بخرم

 

دیانا راست میگفت من از هفتم میرفتم کلاس گیتار و اواز همه میگفتن صدای محشری دارم و حیفه که استفادش نکنم بابام میگه صدام نسخه زنونه پدر بزرگمه همیشه برای دیانا و خاله اینا و مامان اینا میزدم و میخوندم مامان همیشه تعریفمو پیش خاله دلبر میکرد خاله هم همیشه میگفت عاشق اینه که یه روز براش بخونم

صبحونه رو که خوردیم با جان اول رفتیم مرکز خرید تا خرید کنیم بعد از سه ساعت گشتن بالاخره هر دومون خریدهامونوکردیم بعدش هم از جان خواستیم ما رو ‌پیش بهترین ساز فروش ببره تا گیتار بگیریم وقتی رفتیم توی مغازه عطر خوبی از چوب به مشاممون رسید مرد پیری بود که مشغول کوک کردن سازی بود سلام کردیم

دیانا : میشه لطفا بهترین گیتارتونو برامون بیارین

پیرمرد‌ براندازمون کرد و گفت  : تا چه قیمتی میخواین دخترم؟

جواب دادم : مهم نیست لطفا بهترینشو بیارین

پیرمرد بعد از سکوت طولانی گفت  : دوست من چند روز پیش فوت کرده منو اون با هم یه گیتاری درست کردیم که فوق العاده ترین گیتاری که میتونین پیدا کنید اما برای من پولش مهم نیست اگه اونو میخواید یه شرطی داره

منو دیانا با تعجب به هم نگاه کردیم و هم زمان گفتیم : چه شرطی؟ …….

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.7 / 5. شمارش آرا 7

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
18 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
2 سال قبل

سلام سلام رمانتون عالی هست و قلمتون بسیار زیباست نویسنده عزیز همینگونه ادامه بدید ..

*ترشی سیر *
2 سال قبل

عالی بود ♥️

Mahsa
Mahsa
2 سال قبل

عالی
پارت بعدی رو کی می زاری
؟!

2 سال قبل

همینطور ببخشید اسم رمانتون رو گذاشتید چشم مرواریدی معنی چشم مرواریدی یعنی کور بودن 😐😐 یعنی عنبیه و مردمکت رنگشون مرواریدی باشه 😐😐😐

پاسخ به  Eliza ✏️
2 سال قبل

اگر بنویسید چشم مرواریدی میاره شایدم من اشتباه گرفتم 😖😖🤗🤗

پاسخ به  Eliza ✏️
2 سال قبل

بسیار عالی 👌👌

واقعا قابل تحسین هست

2 سال قبل

ببخشید اگه ناراحت شدید چون یه بار که رمانم رو به دست ناشر داده بودم بعضی جاها که بهتر بود از کلمه دیگه ای استفاده کنم رو میگفتند بخاطره همین عادت کردم خواهرمم رمان مینویسه میگم این و ننویس و اون و ننویس کلا مرض دارم 🤗🤗😁😁😁

👊atena😎
👊atena😎
پاسخ به 
2 سال قبل

اوه خوشم اومد ازت دختر پر جرعت و با جنبه ای هستی…
اشنایی میدی خوشگلم؟!

👊atena😎
👊atena😎
پاسخ به 
2 سال قبل

تو ک عشق منی میشناسمت…
با الیزابت هستم…

👊atena😎
👊atena😎
پاسخ به 
2 سال قبل

باهام راحت باش…

پاسخ به 
2 سال قبل

🌷🌷🌷ای لاویو فراوان

👊atena😎
👊atena😎
پاسخ به 
2 سال قبل

جووووون…
دوردونمییییی…
ای گون کجای تبریز خونه دارید؟

2 سال قبل

اِ اصفهانی هستید چه خوب واقعا مردم مهمون نوازی هستند اصفهانی ها

2 سال قبل

بخاطره من که نویسنده مملکتم یه پارت دیگه بزار الیزابت جان 🤗🤗 ببینیم و کیف کنیم

Zahra
Zahra
2 سال قبل

عالی بود الیزابت💝💝

18
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x