رمان چشم مرواریدی پارت ۲۰

3.6
(8)

صبح زود بیدارشدیم. صبحانه خوردیم و مشغول شدیم من رفتم خرید و دیانا شروع به تمیز کاری کرد. سوپر مارکتی بزرگی نزدیکمون بود بنابرین پیاده رفتم . برگشتنه به زور کیسه ها رو اوردم از خستگی در حال غش کردن بودم
دیانا : خب دیوونه به من یا جان زنگ میزدی وای خدا!
چیزی نبود .
دیانا : اینا همه رو اوردی چیزی نبود؟
فقط یه لیوان اب بهم بده
دیانا شربت برام درست کرد و بهم داد منم خوردم از بیرون غذا سفارش دادم و‌ خوردیم یکمی استراحت کردیم چون خاله اینا ۵ میومدن
پیرهن گلبهی با دامنی تا روی زانو قشنگی پوشیدم

موهامو به حالت شل پشت سرم گوجه کردم و موهای جلومو کج زدم گردنبند و دستبند ست لباسمو هم انداختم . ارایش لایته قشنگی با رنگ های کرم و قهوه ای کردم و رژ قهوه ای براقمو به لب هام کشیدم . از اتاق که اومدم بیرون
دیانا: کثافت چقدر خوشگل کردی یه بوس میدی ؟
دیوونه تو هم خیلی خوشگل شدی چقدر بهت اومد
پیراهن شیکی با بالا تنه سفید و پایین تنه لیمویی پوشیده

بود که خیلی بهش میومد صورتشو هم ارایش دخترونه ای کرده بود بدو بدو با هم چایی و کیک اماده کردیم . ساعت ۵:۱۵ بود که زنگ در زدن خاله و عمو با یه جعبه شیرینی وارد شدن احوالپرسی کردیم و هدایتشون کردیم داخل دیانا که قیافه منو دید گفت : عه خاله پس دایان کجاست ؟
خاله : با دیوید کار داشتن حالا اونم میرسه ما هم توی ترافیک گیر کردیم
عمو : چه خونه قشنگی چه با سلیقه دیزاین شده مبارکتون باشه دخترا
مرسی عمو جون لطف دارین
چون هوا یکم گرم بود اول شربت اوریم براشون یکم که مشغول صحبت شدیم صدای زنگ اومد استرس گرفتم و هیجان زده شدم دیانا درو باز کرد و سلام کرد منم رفتم جلو و سلام کردم دایان هم به گرمی جوابمونو داد و باهامون دست داد دیوید هم که کنارش بود سلام داد خواست بره که گفتم : بفرمایید تو تروخدا من شماره شما رو نداشتم وگرنه زنگ میزدم بهتون بفرمایید
دیوید : مزاحمتون نمیشم اخه
دیانا : چه حرفیه مراحمید
دیوید لبخندی زد و اومد داخل وقتی هر دو تا رفتن توی حال رفتیم اشپزخونه که چایی بیاریم در گوش دیانا گفتم : زشت بود اگه دعوت نمیکردم اونم سرشو تکون داد انگار خیلی هم خوشش اومده بود . سینی بردم و جلو همه چایی گرفتم به دایان که رسیدم با دقت براندازش کردم لباس مارکی پوشیده بود و عین همیشه خوشتیپ و جذاب به نظر میرسید . لبخند قشنگی بهم زد و چایی برداشت و خیلی اروم گفت : خیلی کیوتی
لبخند زدم توی دلم کیلو کیلو قند اب میشد ولی هیچی نگفتم و به روم نیاوردم جلوی بقیه گرفتم بعد از اون کلی از دست دیوید خندیدم واقعا پایه خنده بود . خیلی باحال و دوست داشتنی بود هر از گاهی هم به دیانا نگاه معنا داری میکرد که دیانا از خجالت در و دیوار نگاه میکرد. بعد از صحبت دیانا پاسور اورد و نشستن به بازی خاله با عمو دیانا هم با دیوید دایان هم که معلوم نبود چرا انقدر سرش توی گوشیشه اخم کردم و رفتم به غذا سر بزنم . داشتم خورشت هم میزدم که دایان اومد توی اشپزخونه
دایان : کمک نمیخوای؟
نه ممنون
دایان نگاهی به چند تا قابلمه غذا کرد و گفت : کدبانو شدی
لبخند زدم و گفتم : کلاس اشپزی رفتیم . دوست دارم غذا پختنو
اومد نزدیک تر و گفت بده من قارچ ها رو خورد کنم
نه نمیخواد خودم خورد میکنم یهو دستتو میبری .
دایان ازم گرفت و مشغول خورد کردن شد یهو صدای اخش به گوشم رسید
چی شدی ؟ وای دستتو بریدی

دایان : چیزی نیس یه خراش کوچولوعه
همونطور که با عجله به سمت جعبه پانسمان میرفتم گفتم : از بس لجبازی بهت میگم کارتو نیستا گوش نمیدی. از بچگی همینقدر لجباز و یه دنده بودی
حرص میخوردمو دستشو پماد و چسب میزدم . سرمو بالا کردم که دیدم داره با خنده نگام میکنه
با اخم گفتم : خدا شفات بده
دایان خندید و گفت : وقتی حرص میخوری خیلی جذاب و خواستنی میشی دلم میخواد محکم فشارت بدم .
خندید و پا شد اومد وایساد کنار گاز و نگاهم کرد
نمیخوای بری توی سالن؟ زشته ها
دایان : میخوام تو رو نگاه کنم .
زبونم بسته شد اما توی دلم عروسی بود.
چند ثانیه ای اینجوری موندیم هیچ کدوممون دلش نمیخواست جدا بشه با صدای بردیم دیانا و دیوید به خودمون اومدیم کمکم کرد سفره رو پهن کنم که خاله اومد اشپزخونه : به به شنیده بودم کلاس اشپزی میرین ماشالا از هر انگشتتون یه هنر میباره
با خجالت تشکر کردم
خاله : عه چی شدی دایان ؟ دستتو و چسب زدی
دایان : چیزی نیس مامان
چقدر خاله تیز بین بود
بعد از اینکه شام خوردیم همه تعریف کردن از دستپختمون
عمو اینا یکم که نشستن بعد شام رفتن . چون فردا کالج شروع میشد میخواستن که بتونیم استراحت کنیم.
منو دیانا خونه رو مرتب کردیم و رفتیم بخوابیم.
دیانا: هیجان داری میخوایم بریم کالج فردا؟
اوهوم یکمی هم استرس دارم اما محیطش خیلی خوب بود
دیانا: اره امید وارم از پسش بربیایم.
منم امیدوارم …..

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.6 / 5. شمارش آرا 8

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x