رمان چشم مرواریدی پارت ۳

4.1
(9)

صبح با صدای آلارم بیدار شدم  دیانا بیا بیخیال بشیم بخوابیم

در حالی که خمیازه میکشید و آلارم و قطع میکرد گفت: نخیر پاشو ، پاشو امروز خیلی کار داریم بدو بدو تنبل نباش

اخه خوابم میاد

دیانا : پاشو خودتو جمع کن بریم یه کافه توپ یه صبحانه توپ بخوریم

وای موافقم دلم میخواد اینجاهارو ببینم

بلند شدم وقتی اماده شدیم به جان زنگ زدم تا بیاد دنبالمون  بابا برای تولدم پیشاپیش بهم کادو ماشین داده بود چیزی که همیشه میخواستم ماشین فراری، اما بهتربود فعلا با جان میرفتیم چون خیابون ها رو بلد نبودیم اما جان بلد بود چون کانادایی بو‌د خودش در اصل اما پدر و مادرش فوت کردن برای همین پیش ما بزرگ شد

راستش بابا منوچهر هم دورگه است یعنی مادرش ایرانی اما پدرش اهل اوکراینه وقتی پدر بزرگم طی یه سفری به ایران میاد عاشق یه دختر تهرانی میشه و بامامانبزرگ ازدواج میکنه و حاصل عشقشون بابای بنده به دنیا میاد اما چند سال بعد مامانبزرگ فوت میکنه بعد از اون پدربزرگ تنهایی بابا رو بزرگ میکنه وقتی بابامیخواد با مامان ازدواج کنه پدربزرگ مخالفت میکنه مامان و بابا هم یواشکی اون ازدواج میکنن پدربزرگ هم برمیگرده به اوکراین بابا میگه زیباییتو از پدر بزرگت بهارث بردی

دم فروشگاه که رسیدیم از ماشین پیاده شدیم و چند تا چرخ برداشتیم و فروشگاه درو کردیم انواع و اقسام تنقلات و احتیاجات خونه رو خریدیم وقتی جان بردبزارتشون توی ماشین رفتیم طبقه بالا و یه گشتی زدیم و چیزایی که نیاز بود خریدیم  بعدش هم توی یه کافه صبحونه خوردیم کلید به جان دادم و خواهش کردم خریداروبزاره خونه قبلش هم مارو برسونه دم ارایشگاهی که خاله دلبر بهمون معرفی کرده بود .

خداروشکر هم من هم دیانا زبانمون کامل بود و نیازی به کلاس رفتن و این چیزا نداشتیم

دیانا: خانم ارایشگر لطفا ناخون هامونو ترمیم کنین بعدش هم یه دستی به صورتمون بزنین

ارایشگرا سری تکون دادن و شروع کردن بعد از اینکه کارشون تموم شد خیلی حس خوبی داشتم حس شادابی ناخون هام فوق العاده زیبا شده بودن و پوستم‌ هم برقمیزد بعد از مدت ها از اینکه به خودم رسیده بودم حس خیلی خوبی داشتم دیانا هم حسابی خشگل شده بود

دیانا: کارن موهاتو نمیخواستی کاری کنی؟

نه باز میزارم و لختشون میکنم خوبه؟!

دیانا : میخوای قتل عام کنی موهات خیلی بلنده مطمعنی میخوای باز بزاری ؟ تو که همیشه یه کاری میکنی که بلندیشون توی چشم نباشه

خندیدم اره مطمعنم باور کن خیلی خوشگل میشم

*فلش بک ۸ سال پیش*

دایان امروز میخوام برم ارایشگاه موهامو کوتاه کنم

دایان : چی؟! شوخی میکنی ؟

نه واقعا میگم

دایان: اگه بری دیگه باهات حرف نمیزنم

وا چرا؟

دایان: تو نمیدونی من عاشق موهاتم؟ حتی اگه ۱ میلی متر کوتاه کنی باهات قهر میکنم

اخه دایان مامان میگه باید هر از گاهی مو رو کوتاه کنیم

دایان: نمیدونم کارن هر کاری میخوای بکن

عههه قهر نکن دیگه قول میدم تا هر موقع که تو نگی کوتاه کن کوتاه نکنم

دایان: افرین راپنزلم دلم میخواد موهات انقدر بلند بشه که کف زمین کشیده بشه  منم قول میدم خودم برات شونه بزنم

قبوله

دیانا: باز رفتی توی هپروت؟ میگم نظرت چیه جلوی موهاتو یه بافت قشنگ بزنیم؟

خانم ارایشگر میمونه برای فردا؟

ارایشگر :  بله عزیزم برات جوری میبافم تا یک هفته بمونه

خوبه پس بزنم به نظرم تو هم موهاتو چتری بزن خیلی بهت میاد

دیانا: اتفاقا تو فکرش بودم پس برای منم چتری بزنین

وقتی موهامو باز کردم تموم خانوم های توی ارایشگاه برگشتن و نگام کردن موهای خدادایی طلاییم که تا بالای مچ پاهام میرسید توجه همرو جلب کرده بود دیانا بهفارسی گفت یادت باشه اسپند دود کنیم خندیدم

ارایشگر: وای عزیز دلم موهات خیلی قشنگن یه مدل بافت بلدم که فقط روی موهای تو جواب میدن فقط یکم طول میکشه اما فوق العادست

دیانا: بزنین بزنین اشکالی نداره

بعد از ۳ ساعت و نیم بالاخره تموم شد از ارایشگرا تشکر کردیم و رفتیم خونه از گرسنگی رو به موت بودیم چون ساعت ۶ عصر بود به جان زنگ زدم و ازش شمارهفست فودی خواستم که گفت بیرونه برامون میگیره و میاد

تا رسیدیم شروع کردیم به چیدن خریدا بعد از اینکه همشونو جمع کردیم دیگه از خستگی نمیتونستیم راه بریم پس دو تایی افتادیم روی کاناپه

دیانا: وای کارن خیلی خوشگل شدی

جدی؟!

دیانا : اره خودتو ببین

موهامو به شکل تل جلوی سرم بافته بود و حالت گل دراورده بود خیلی خاص و شیک بود

تو هم خیلی خوشگل شدی دیانا واقعا کیوت شدی

دیانا: راست میگی ؟!

اره خیلی بهت اومد

دیانا راستی برم اسپند دود کنم

خندیدم و گفتم : از دست تو فکر کنم تنها ایرانی هایی هستیم که اسپند اوردیم با خودمون بیا فعلا الان جان غذاهارو میاره

دیانا: باشه، کارن استرس داری ؟دوباره داری گوشه ناخوناتو میکنی  حیفه اینا همه درستشون کردی

یکم دارم نمیدونم چرا اما استرس دارم

دیانا: من میدونم چرا اما بد به دلت راه نده

سعی میکنم

دیانا: یه حسی بهم میگه هنوزم دوست داره

فکر نکنم ۷ سال گذشته حتما دخترای جور واجوریو دیده

دیانا: تو هم که اصلا مثبت فکر نمیکنی

نمیخوام به خودم امید الکی بدم ……

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.1 / 5. شمارش آرا 9

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
3 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
افسانه
افسانه
2 سال قبل

عالی بود عزیزم….

نازنین زهرا
نازنین زهرا
2 سال قبل

سلام رمانتون عالی هستش

Elena .
2 سال قبل

شروع جالبی داشت
ببینیم درادامه چیمیشه
مطمئنم رمان فوق العاده ای هست❤
موفق باشی گلی💞💞

3
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x