رمان چشم مرواریدی پارت ۴۴

3.9
(14)

دیانا : اومدم اومدم بریم
بعد از ۲ ساعت ترافیک بالاخره رسیدیم.
بعد از اینکه وارد اونجا شدیم حسابی سلیقه خاله رو تحسین
کردم انقدر بزرگ بود اون مجموعه که حد نداشت اما به خاطر قیمت های خیلی بالا شلوغ نبود . با اوردن اسم خاله مارو به اتاق مشتریان vip بردن هر کدوم وارد یه اتاق شدیم تا پاکسازی پوست و بقیه کار هارو انجام بدیم بعد از حدود ۲ ساعت کارم تموم شد پوستم عین الماس میدرخشید و خیلی روشن تر و نرم شده بود تشکری کردم و رفتم اتاق بعدی دیانا زودتر من رفته بود بعد از اینکه خانومه مخمونو زد ناخن گذاشتیم. خیلی دوست نداشتم اما بد نبود یه امتحانی کنم؛ بعد از درست کردن ناخن پاهامونو دستمون وارد اتاق مخصوص رنگ مو شدیم من کاری نداشتم چون دیانا میخواست موهاشو رنگ کنه دنبالش رفتم . میدونستم دایان از رنگ کردن مو متنفره هر چند خودم هم فعلا قصدشو نداشتم همین که منتظر دیانا بودم یه خانم ارایشگری گفت : چقدر شما موهات خوشگله فکر کنم خیلی بلند باشه نه؟
ممنونم مرسی بله بلنده
ارایشگر : دوست نداشتی رنگشون کنی؟
نه فعلا قصدشو ندارم
ارایشگر : دوست داری توی موهات مروارید و نگین
از این چیزا ببافی؟
نمیدونم قشنگه؟
ارایشگر : خیلی مخصوصا که موهات بلنده .
حتما دفعه دیگه میام امروز دیرمونه
ارایشگر : عه حیف شد باشه پس میبینمت .
بعد از اینکه کار دیانا هم تموم شد جان منتظرمون مونده بود سوار شدیم و رفتیم سمت خونه خداروشکر کردم از قبل لباس خریده بود چون خیلی خسته بودم
وقتی نشستیم تازه تونستیم همو برانداز کنیم .
وای دیاناااااا کثافتتتت چقدر بهت بیاد این رنگ
دیانا : جدی میگی؟! منم دوسش داشتم
ووویییی خیلی ناز شدی
دیانا : تو هم همینطورررر
بعد از کلی تعریف کردن از همدیگه رسیدیم خونه
شام که خوردیم رفتیم بخوابیم چون فردا باید زود بیدار میشدیم و میرفتیم خونه خاله شب از هیجان و خستگی خوابم نمیبرد بعد از یکم چت کردن با دایان بالاخره خوابیدم
صبح زودتر بیدار شدیم تا به همه کارامون برسیم بعد از صبحونه خوردن
قرار شد من دیانا رو ارایش کنم همیشه میگفت از بس این ویدیو های میکاپ میبینی حرفه ای شدی دیگه ارایشگاه و اینا نیاز نداریم
سایه کرم و قهوه ای و رژ گونه نارنجی مناسب با لباسش زدم وقتی اماده شد خودشو توی اینه نگاه کرد
دیانا : وای کارن دمت گرم عشقممم چه هلویی شدم
خیلی خوشگل شدی دیانا
دیانا : واقعا . مرسی عزیزم
خواهش میکنم کاری نکردم فقط لباستو پوشیدی مراقب باش

لباسش لیمویی بود و خیلی هم بهش میومد وقتی کارش باهام تموم شد رفتم اماده بشم
لباس من مشکی و سفید بود و تقریبا باز و کوتاه بود اگه انقدر بهم نمیومد نمیپوشیدمش به اصرار دیانا راضی شدم سر شونه هام لخت بود تا یکم بالا تر زانوم بود اما چون پوستم سفید بود خیلی بهم میومد دیانا میگفت ما که دیروز این همه هزینه کردیم و پوستمونو برق انداختیم حیف بود نپوشمش منم قبول کردم گفتم فوقش روش یه کت میپوشم اونجا در میارم

بعد از چند دقیقه بالاخره تصمیم گرفتم چجوری ارایش کنم سایه مشکی نازک با اکلیل سفید و طوسی زدم رژ گونه کالباسی و ریمل و رژ کالباسی هم بهش اضافه
کردم دو مدل رژ گذاشتم که پاک شد بزنم چون تا شب اونجا بودیم فقط مونده بودم موهامو چیکار کنم دایان این چند وقت خیلی اصرار میکرد اما اون سوپرایز تولدش بود بنابرین موهامو کامل جمع کردم و شینیون شل بستم اما فرق باز کردم و گیر های مرواریدی زدم انقدر خوشگل شده بودم که باورم نمیشد بعد از اینکه لباسمو پوشیدم جواهرت جدیدمو انداختم عطر مخصوصم هم زدم و لبخندی از سر رضایت زدم و رفتم تا دیانارو ببینتم
دیانا : اولالا تو که از من خوشگل تر شدی ! اوففففف چه دافی شدی دیدی بهت گفتم این پیرهن بپوش بیچاره دایان الان غش میکنه وای کارن بیا عکس بگیریم بدو
اروم دیانا یه نفس بگیر . اره خوب شد پوشیدم بیا عکس بگیریم بعد بفرست برای مامان اینا
بعد از چند تا عکس که انداختیم اماده رفتن شدیم پالتو و کیفمو برداشتم قرار بود خودمون بریم اون جان بیچاره هم گناه داشت حداقل کریسمس مرخصی باشه تازه حیف اون فراری بود که خاک بخوره
دیانا به مسخرگی گفت: وای کارن خیلی تو چشیم ها مخصوصا با این ماشینت
خندیدم و گفتم : چشم نخوریم حالا ! بیا تا بریم شلوغ نشده . توی راه چند تا پسر مزاحمت ایجاد کردن اما به کمک سرعت عالی ماشینم جاشون گذاشتیم ؛ اما یکمی خطرناک بود مخصوصا که جفتمون جواهرت داشتیم اما خب من عشق خطرم بالاخره با کلی مسخره بازی و خنده رسیدیم . با خاله و عمو و دیوید دست و روبوسی کردیم و سال جدید تبریک گفتیم دایان رفته بود بیرون و بیاد رفتم اتاق دایان و وسایلمو گذاشتم کتمو در اوردم و کنار بقیه نشستم خاله هم مثل ما خونه رو خیلی با سلیقه کریسمسی تزئین کرده بود انگار که تازه خاله و عمو منو دیدن خاله : پاشم اسپند دود کنم ماشالا احمد نگاه کن چه خانومی شدن . وای کارن چقدر بهت بیاد چقدر قشنگ شدی
عمو احمد : واقعا هم خانوم شدن هم زیبا
دیانا و دیوید مشغول حرف زدن بودن که رفتم اشپزخونه کمک خاله
خاله : بیچاره پسرم تورو ببینه که سکته میکنه
خندیدم و گفتم :  خجالتم ندین . شما که ناز تر منین
خاله خندید : سرمو شیره میمالی؟!
خندیدم : وا خاله این چه حرفیه انگار نمیدونین چقدر نازین پس دایان به کی رفته که انقدر خوشگله؟!
با خنده های بلند خاله فهمیدم چه سوتی بدی دادم
لپام سرخ شد که خاله گفت : واییی کاش دایان بود نگاه چه سرخ شد
با کلی شوخی خنده میوه هارو اماده کردیم خاله گفت : راستی برای تولد دایان همه کار هارو نکنی خودتا به ما هم بگو . خیلی خسته میشی گوش ندادی هر چی گفت ما میگیریم
نه خاله چه خستگی بعد این همه سال دلم میخواست یه کاری کنم
خاله لبخند قشنگی زد .
خاله : برو قشنگم بشین خسته میشی من میارم
چه خستگی حوصلم سر رفته اتفاقا کیک که تزئین کردم میرم
خاله : باشه فداتشم . راستی کارن پوستت رفتی همونجا که گفتم ؟
بله خاله خوب شده؟
خاله : عالی قشنگ برق میزنه . انقدر سفید و نازی که من دلم برات ضعیف میره بیچاره دایان
لپام دوباره سرخ شد و گفت : عه خالههه!
یه دفعه صدای خنده های دایان اومد و گفت : میبینم که عشقمو تنها گیر اوردین دارین اذیتش میکنین ……..

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.9 / 5. شمارش آرا 14

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
2 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
𝐄𝐭𝐞𝐫𝐧𝐢𝐭𝐲 🌪🌬
1 سال قبل

عالی عزیزم🙂

2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x