رمان چشم مرواریدی پارت ۴۷

4
(20)

سرخی لباسم با سفیدی پوستم هارمونی محشری درست کرده بود از نظر خودم خیلی خوشگل شده بودم حتی از پریشب هم خوشگل تر بودم

وقتی اماده شدم و رفتم پایین دیانا سرش توی گوشیش بود و شومیز قرمز با دامن چهار خونه مشکی قشنگی پوشیده بود

چه خوشگل شدی دیانا !

سرش بلند کرد تا منو دید مبهوت شد

دیانا : وای کارن

چیشده بد شدم؟! گفتم خیلی جلفه

دیانا : بد؟؟؟ چی میگی دیوونه؟ محشرهههه خیلی هات شدی وای خدا من که دخترم دلم میخواد ….. چه برسه به دایان

بی ادب

دیانا : نمیدونی چقدر میاد بهت پوست سفیدتو بیشتر نشون میده واقعا جذاب شدی

تو هم خیلی خوشگل شدی

دیانا : مرسی عشقم . راستی موهاتو چرا باز نزاشتی؟ مگه نگفتی باز میزاری

حالا بعدا باز میکنم الان گرمم میشه

بعد از اینکه خیالم از بابت همه چیز راحت شد نشستم روی مبل ، چند تا عکس از خودمونو و خونه دادیم برای مامان اینا ببینن .

حدود ساعت ۵ و نیم بود که زنگ در به صدا دراومد استرس زیادی داشتم  در باز کردم  و اهنگ پلی کردم که دیانا برف شادی و کاغذ های رنگی به محض باز شدن در روی سر و صورت دایان ریخت پشت سرش خاله و عمو و دیوید به کارهای دیانا که پر از برف شادیشون کرده بود میخندیدن . دایان شکه شده بود حتی پلک هم نمیزد بیچاره سکته کرد توقعشو نداشت رفتم جلو و سلام کردم و گفتم بفرمایید . بعد از احوالپرسی با خاله و عمو و دیوید رفتم سمت دایان که هنوز خشک شده نگاهم میکرد وقتی همه رفتن داخل رفتم پیشش و دستشو گرفتم و گفتم : سلام عشقم بیا تو دیگه ، نگاه دیانا چیکار کرد

صورتش و موهاش پر از برف شادی شده بود

بالاخره به خودش اومد و گفت : یادت بود ؟

دیوونه ای؟ مگه میشه یادم بره؟

اومد تو رفت صورتشو بشوره بعد بیاد توی سالن منم شربت بردم به خاله اینا تعارف کردم

عمو : ماشالا چقدر ناز شدین شما

منو و دیانا :مرسی عمو

خاله گفت : قربونتون برم که عین ماه شب چهارده میمونین

خدا نکنه خاله جون

خاله : چرا انقدر به خودت زحمت دادی دختر قشنگم

چقدر قشنگ شده

عمو : اره عمو جون مگه بچس ؟ این همه خودتو اذیت کردی

چه اذیتی؟ اومدن زدن ‌ و رفتن من که کاری نکردم

دایان اومد با بهت به تزئینات و من نگاه کرد انگار تازه تونست ببینتم

دستشو گذاشت روی قلبش و گفت : وای خداااا الان غش میکنم

دیوید : منم بودم غش میکردم بیا ببین کارن خانوم چه کرده

دایان : فکر نمیکردم یادت باشه !

دیانا : یک ماهه داره برنامه میچینه ! یادش نباشه؟

دایان : واقعا؟!

چقدر شلوغش کردین مگه چیه

دایان نشست کنارم بهش شربت دادم . همینجور خیره نگاهم میکرد از خجالت لپام داغ شد

خاله : بسه دیگه با چشات خوردیش دخترمو

دایان : چیکار کنم مامان فقط با چشام میتونم بخورمش

عمو با خنده : اهم اهم ، نگاه تو رو خدا چقدر بی ادب و پروعه خجالتم نمیکشه !

همه خندیدن منم با خجالت سینی بردم

بعد از یک عالمه عکس و فیلم گرفتن با ژستای مختلف و شیطونی دایان کیک اوردم عصرونه بخوریم اهنگ زیاد کردم و شمع روشن کردم دایان فوت کرد که همه دست زدیم  دایان ازمون تشکر کرد اومد بغلم کرد و در گوشم گفت : مرسی که انقدر زحمت کشیدی و به فکرم بودی بهترین تولد عمرمه

کاری نکردم من برای تو اسمونم میارم زمین

خنده قشنگی کرد ‌و با عشق نگاهم کرد . خاله و عمو ودیانا و دیوید رفتن وسط و رقصیدن انقدر اصرار کردن که منم رفتم پیششون خجالت میکشیدم برقصم اما بعد از چند دقیقه یخ هام اب شد و رقصیدم

از بچگی خیلی میرقصیدم برای همین یه جورایی حرفه ای بودم دایانو هم به زور اوردن وسط همش به من نگاه میکرد بیشتر تا برقصه با خنده دورش میرقصیدم اونم با خنده نگاهم میکرد بعد از تموم شدن

اهنگ دیدم خاله داشته ازمون فیلم میگرفته

خلاصه بعد از یک عالمه رقص ، کیک خوردیم و موقع باز کردن کادو ها شد کادومو گذاشتم اخر همه خاله و عمو براش یه زنجیر قشنگ و عطر خریده بودن البته کادو اصلی اونها کمک بهش توی ساختن مطبش بود

دیوید هم یه کربات و کمربند برند قشنگی خریده بود بعد از تشکر کردن از همشون و باز کردن کادو دیانا اومد سر کادوی من کادو باز کرد و با تعجب بهم‌ نگاه کرد درسته ساعت گرونی بود ولی دایان از اون با ارزش تر بود خاله و عمو و دایان خیلی تشکر کردند دیوید هم با شوخی گفت : اوه داداش وقتشه کارن خانومو بگیری من تایید میکنم

همه خندیدیم به بهونه پوشیدن لباسی که دیانا خریده بود براش بردمش توی اتاقم

دایان : الان بپوشم ؟

اره بپوش مخصوصا با تممون سته  منم برم و کادوی اصلیمو بیارم

دایان : کادوی اصلی؟! کارن چرا انقدر زحمت کشیدی؟ من واقعا توقع نداشتم

میدونم عزیزم اصلا هم زحمتی نداشت تموم اینا حتی یک ذره هم به اندازه تو باارزش نیست

اینو که گفتم بغلم کرد و گفت : ممنونم زندگیم دوست دارم

منم دوست دارم .  کادو اصلی یکمی فرق داره با اون چیزی که فکر میکنی

دایان : بگو دیگه

لباست عوض کن زود میام

از اتاق بیرون رفتم و رفتم اتاق دیانا موهامو باز کردم و دورم پخش کردم رژمو پررنگ تر کردم

اروم در زدم که گفت : پوشیدم بیا

درو که باز کردم پشتش بهم بود وقتی برگشت

شوکه شده بهم خیره شد همینجوری ماتش برده بود که لبخندی زدم جلو اومد دستشو به موهام کشید و گفت : خدای من ! فکرشو نمیکردم انقدر بلند باشه

به جز نوک گیری اصلا کوتاهشون نکردم

دایان : خیلی دوسشون دارم خیلیییی! این بهترین کادوی عمرم بود بلندم کرد و گفت : تو بهترین کادو عمرمی

موهامو داد یه طرفمو نوازششون کرد

دایان : چقدر دلم براشون تنگ شده بود و میخواستم ببینمشون . میدونستی خوشگل ترین دختر دنیایی؟

خندیدم و دم گوشش گفتم : تو هم خوشگل ترین پسر دنیایی .

خندید دلم برای خنده هاش ضعف رفت گفتم :

عاشقتم . تولدت مبارک‌ باشه زندگیم . مرسی که اومدی توی دنیام

چند ثانیه نگاهم کرد و لبامو بوسید همینجور که میبوسیدم با موهام بازی میکرد منم دستمو دور کمرش حلقه کردم و نشستم روی پاهاش  انقدر با شدت میبوسید که افتادم روی تخت و موهامو دورم ریخت سرشو بلند کرد تا نفس بگیره نگاهم کرد و گفت : نمیدونی چقدر سخته جلوی خودمو بگیرم

( از زبان دایان 👱🏻‍♂️ )

وقتی از در وارد شدم شوکه شدم اصلا فکرشو نمیکردم که حتی یادش باشه چه برسه به اینکه‌ این همه تزئین و سوپرایز و کادو گرون تدارک دیده باشه

واقعا خوشحال بودم بهترین تولدی بود که داشتم چون کارن کنارم بود دیدن خنده هاش برام لذت بخش ترین حس دنیا بود . انقدر توی اون لباس خواستی و هات شده بود که نمیدونستم تا کی طاقت میارم پوست سفیدش توی اون پیراهن قرمز میدرخشید وقتی گفت بازم برام سوپرایز داره و موهای قشنگشو نشونم داد تیر اخرو به قلبم زد

مثل ابریشم نرم بودن . بوسیدمش ، رژش طعم توت فرنگی میداد همین باعث شد تشنه تر بشم وقتی دستشو دور کمرم حلقه کرد با فشار بیشتری بوسیدمش که افتاد روی تخت نفس کم اوردم سرمو بلند کردم وقتی چشمای خمارشو دیدم گفتم : نمیدونی چقدر سخته جلوی خودمو بگیرم

دستمو روی شونه لختش گذاشتم و نوازشش کردم انقدر نرم بود که حالمو بدتر کرد دوباره خم شدم و عمیق تر از قبل بوسیدمش داغ شدن بدنش رو حس میکردم خودمم دست کمی نداشتم دکمه شلوارم از شدت فشار داشت باز میشد به سختی جدا شدم از لباش

اونم حسم کرده بود چون لپاش سرخ شده بود و به شلوارم نگاه میکرد از شدت کیوت بودنش با اون حالم‌ خندم گرفت اگه یکم دیگه توی اون حالت ادامه میدادیم معلوم‌ نبود چی پیش میومد درسته که من اینجا بزرگ شده بودم اما اصلا این اجازه رو به خودم نمیدیدم که الان اونکارو کنم حتی با اینکه خیلی میخواستمش پس بلندش کردم روی پام نشوندمش‌با تعجب نگاهم کرد که با صدای گرفته گفتم : دوست داشتی اونجوری؟

هیچی نگفت و خندید

اخه اوضاع وخیم میشد

لبخندی زد و دستشو توی موهام برد با تماس پوست گرمش با سرم دیوونه تر شدم رفتم دوباره ببوسمش که صدای در اومد هول شده از هم جدا شدیم

دیانا از پشت در گفت : کارن شامو اوردن …..

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 20

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
4 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
𝐄𝐭𝐞𝐫𝐧𝐢𝐭𝐲 🌪🌬
1 سال قبل

عالییییی🗝⚪

good girl
good girl
1 سال قبل

چرا پارت نمیذاری؟ 💋

4
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x