رمان چشم مرواریدی پارت ۴۸

4.4
(11)

دیانا از پشت در گفت : کارن شامو اوردن

کارن : میام الان

بعد از رفتن دیانا گفت : ابرومون رفت

دیانا که غریبه نیست

یدفعه زد زیر خنده با تعجب نگاهش کردم که با خنده گفت : خودتو توی اینه ببین تموم صورتت رژی شده

خندیدم و گفت : به اثار هنری خودت میخندی ؟

اَبرویی بالا داد و بلند شد وقتی بلند شد تازه فهمیدم لباسش تا بالای زانوش بالا اومده بود و شرت کرمش مشخص بود سریع لباسش پایین داد و رفت سمت در

با دیدن اون صحنه وضعم بد تر شده بود

کجا خانوم ؟ کی خسارت مارو میده؟

کارن با تعجب گفت : خسارت؟!

خندیدم و به شلوار باد کرده از …. اشاره کردم

لپاش سرخ شد و گفت : شرمنده باید از وزارت

خسارت بگیری وزارت هم که خیلی سرش شلوغه پس مجبوری مدارا کنی

به شیرین زبونیاش خندیدم و گفتم : وزارت ببر تا حمله ور نشدم بهش

با خنده بیرون رفت به زور بلند شدم و صورت رژیمو با دستمال مرطوب های روی میز ارایشش پاک کردم

حالا اونو چیکار میکردم با این وضع میرفتم پایین همه میفهمیدن چه خبر بوده کمر شلوارو با بستن کش توی اولین دکمه گشاد کردم انقدر گشاد شده بود که اگه کمربند نبود از پاهام میوفتاد اما بهتر از اون صحنه بود .

( از زبان کارن 👩🏼 )

بدنم داغ کرده بود لپام هم گل انداخته بود معلوم بود وضع اون از منم بدتر بود تحمل این حس سخت بود دلم میخواست بازم توی بغلش بشینم اما خب خیلی برای مرحله های بعدی زود بود با دست خودمو باد زدم و موهامو بالا بستم و بافتم تا بلکه خنک بشم با دیدن لبام توی اینه نزدیک بود جیغ بزنم

کبود شده بودن چقدر حساس بود پوستم یکی از رژ های سرخ دیانا رو زدم تا مشخص نباشه سریع رفتم پایین تا دیانا شک نکنه وقتی رفتم پایین با خنده ‌و چشم ‌ ابرو اشاره میکرد که گفتم : کوفت چه مرگته

خندید و گفت : خوش گذشت؟

ساکت شو بی ادب تو خیلی منحرفی داشتیم صحبت میکردیم

دیانا : بله بله شما درست میفرمایید حین اینکار تغییر رنگ رژ دادین ؟

بله از اون رنگ خسته شده بودم

دایان که اومد پایین دیانا گفت : موهای کارنو دیدی دایان؟

دایان : اوهوم خیلی بلند و قشنگه

دیانا : عه وا چرا پس کمر شلوار برات گشاده؟ اگه بزرگه میتونیم پس بدیما

تازه نگاهم به شلوار افتاد که کمرشو گشاد کرده بود تا مشخص نشه چه دستگلی به اب دادیم ریز خندیدم که دایان دستشو کشید پشت گردنشو و گفت : نه نه عالیه دیانا

خاله : خب دکمشو تنظیم میکردی قشنگ

دایان :  تنگ میشه ، اینجوری راحت تره یکم شکم اوردم اذیت میشم

تحمل نکردم ‌و زدم زیر خنده دایان چشم زهره میرفت منم غش غش میخندیدم .

خاله : چی شدی خاله چرا میخندی؟

هیچی خاله همینجوری سر خوشم بیاین شام که یخ میکنه.

بعد از شام یکم دیگه زدیم و رقصیدم

خوشحال بودم از اینکه همه چیز به خوبی پیش رفت و دایان خنده یک لحظه از لب هاش پاک نمیشد هر چی میدیدمش انرژی میگرفتم

ساعت ۱۱ بود که خاله و عمو پا شدن که زودتر برن اونا هم خسته بودن

خاله : دخترم دستت درد نکنه خیلی زحمت کشیده بودی واقعا بعد از سال ها بود دایان انقدر خوشحال میدیدم

عمو : درسته خیلی اذیت شدی امیدوارم همیشه کنار هم خوشبخت باشید

ممنونم ازتون من که کاریرنکردم خوشحالم که دایان خوشحاله و سوپرایز شد دست شما هم درد نکنه به من کمک کردین

بعد از خداحافظی خاله اینا رفتن دیوید و دایان دیر تر برمیگشتن رفتم داخل که دیدم دیانا گیتارمو اورده

دایان : خسته اس اخه گناه داره یوقت دیگه میزنه

نه خسته نیستم اتفاقا میخواستم بیارم یادم رفت

دیانا : افرین بیا بزن که دایان چشماش قلبی شد

خندیدم راست میگفت از چشماش قلب بیرون میریخت

( اینجوری 😍 )

دستی پشت گردنش کشید و خندید

گیتار زدم و شروع به خوندن کردم .

اول یه اهنگ خارجی تولد خوندم بعدش هم اهنگ تولد مبارک ایرانی زدم

تموم که شد دست زدن دایان هم با حالت خاصی نگاهم میکرد لبخندی بهش زدم  یکم دیگه که مشغول حرف زدن شدیم دیوید گفت اگه اجازه بدین و اشکالی نداشته باشه منو دیانا بریم یه چرخی بزنیم توی این خیابونا قشنگ

دایان : برین اما مراقب باشین دیروقته

دیوید : خیالت راحت حواسم هست

لباس پوشیدن و خداحافظی کردیم به دیانا گفتم : مراقب باشینا اقا دیوید اروم برین من خواهرمو به شما سپردم

دیوید : به روی چشم

وقتی رفتن دایان با خنده گفت : خدا صدای دلمو شنید

دلم میخواست تنها باشیم

خندیدم و گفتم منم همینو میخواستم نشست روی مبل خوراکی هارو جمع کردم و بردم توی اشپزخونه

دایان : بیا دیگه

اومدم . رفتم کنارش نشستم و گیتارمو برداشتم و گفتم حالا که رفتن بزار برات این اهنگو بخونم دلم میخواست بخونم روم نشد

♫♫ لبات اون جام شرابه که میخوام سر بکشم

نمیدونم اون چشارو با کدوم رنگ بکشم

انقدر از تو میگم تا که همه خسته بشن

به همه دنیا بگو دور تو رو خط بکشن

تو هیاهوی نگات هی خودمو گم میکنم

مگه این ستاره ها جاتو تو شب پر میکنن

میکنی حال خرابو خوب بیای ، خوب بیای

میکنم همه ی این قاصدکا رو فوت بیای ♫♫

 

دایان : خب پس بقیش؟ سانسور میکنی؟

با تعجب گفتم مگه بلدی؟

دایان : فکر کردی فقط اهنگ خارجی گوش میدم؟

فکرشو نمیکردم گوش بدی ایرانی

دایان : بحث عوض نکن بقیشو بخون برام داشتم لذت میبردم

دیگه بقیش به تن صدای من نمیخوره

خندید ‌و گفت : باشه

اینو گفت و خم شد روم و بوسیدم ابروهاشو بالا انداخت و گفت : خودت گفتی میخوای لبامو سربکشی

خندیدم و گفت : اشکالی نداره بنداز گردن من وای دایان یکم سفت کن کمربندتو

دایان : عه شیرین کاری هاتو میخوای نشون بدی؟

لپام سرخ شد که بلند شد کش شلوارشو درست کنه چشم هامو بستم که خندید و گفت : چه دختر خوبی

خندیدم و گفتم اصلا دختر خوبی نیستم  اینو گفتم یه لیوان از مشروب روی میز خودم ابروهاشو بالا انداخت و گفت حالت بد نشه؟!

اونقدرا بی جنبه نیستم

نشست کنارم و یه قلپ از مشروبمو خورد

دایان : دیگه این پیرهنتو نپوش

چرا؟!

دایان : چون حالمو خراب میکنه

یه قلپ دیگه خوردم و خندیدم کم کم داشت بهم اثر میکرد چون گرمم شد

دایان : بسه کارن خیلی خوردی

اوهووومممم

بلند شدم و نشستم روی پاهاش اولش شوکه نگاهم کرد بعد گوشاش سرخ شد

با صدای گرفته گفت : ببین زیاد خوردی

بهم جسارت میده اخه دلم میخواست اینجا بشینم

خندید و گفت : شیطون

سرمو گذاشتم روی قلبش که صداش کَرَم کرد

با مستی گفتم : دایان دستتو بردار از روی پاهات خیلی داغه

خندید و گفت دستم نیست …..

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.4 / 5. شمارش آرا 11

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
5 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
586
586
1 سال قبل

وای یه پارت دیگه هم بده لطفاااا

فاطمه
فاطمه
1 سال قبل

میشه تا اخر شب لطفا یه پارت جدید بزاری ؟

586
586
1 سال قبل

عزیزم پس چرا نمیذاریی

5
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x