رمان چشم مرواریدی پارت ۵

5
(6)

دیانا برعکس من موهای کوتاهی داشت و رنگش قهوه ای تیره بود که اُتو کرده بود و باز گذاشته بود و گیر مرواریدی قشنگی زده بود و صورتش هم متناسب با لباسشارایش کرده بود لباسش تا روی زانوهاش بود لباسش خردلی و مشکی بود که دور گردنش بسته میشد و وسط استین هاش باز بود اما کنار یقه ها و استینا ، چینخوردگی های قشنگی داشت و انگشتر و ساعت مارکش هم دستش بود  در کل خیلی کیوت و بامزه شده بود مخصوصا با اون چتریا که خیلی بهش میومد .

منم صورتمو متناسب با لباسم ارایش کرده بودم رژ کالباسی اکلیلی که لب هامو بزرگتر نشون میداد و ارایش چشم مشکی و طوسی که چشمامو خمار میکرد همیشهمامان میگفت این تناژ رنگ ها به صورت سفیدم و چشمای طوسیم خیلی میاد موهای طلاییمو هم اتو کشیدم که دقیقا تا مچ پاهام بود پشیمون شدم از باز گذاشتن موهام چون خیلی توی چشم میومدم یه جورایی موهام برگ برندم بود درسته که همیشه به خاطر اون جلوی وسوسم به خاطر کوتاه کردنشونو میگرفتم اما الان وقت بازگذاشتنش نبود شاید بهتر بود یه موقع دیگه این کارو کنم بنابرین موهامو به حالت شینیون شل شبیه به گل رز درست کردم خیلی کار سختی بود ولی چون ما به خاطر علاقه زیادکلاس ارایشگری رفته بودیم تونستم با کمک دیانا از پسش بر بیام  باید فوق العاده به نظر میرسیدم منم گیر مرواریدیمو به موهام زدم و دستبند و گردنبند براق ست سواراِسکیمو انداختم و توی ایینه به خودم نگاه کردم لباس من مشکی و کالباسی بودوسط لباس تا روی زانوهام بود اما از دو طرف تا یکم بالاتر مچ پاهام میرسید که به حالت تور اکلیلی بود  کمربند باریک و کالباسی قشنگی داشت که شکم باریکمو بهترنشون میداد یقه اش قایقی بود و استین هاش تا بالای بازو هام بود اطراف یقه و دامن لباسم اکلیل های مشکی و صورتی بود که باعث میشد برق بزنه لباس هر دومونکار طراحمون بود بنابرین به سلیقه خودمون درست شده بود و من این لباس و مخصوص امشب طراحی کرده بودم و به خیاطمون داده بودم من عاشق طراحی لباس بودم عطر خالی کردم روی خودم که صدای دیانا از پایین اومد

دیانا: کارن بیا دیگه دیر میشه ها بیا ببینم چطوری شدی؟

اومدم

دیانا: وای دختر خودتی؟

پس میخوای کی باشه وای دیانا چقدر خوشگل شدی

دیانا: وای کارن به جون خودم تمام پسرای دانشگاه میخوان امشب باهات برقص من مطمعنم دعوا میشه اما من اولیم باشه؟

خندیدیم و گفتم : جدی میگی؟ خوب شدم؟ به نظرت لباسم زیای مجلسی نیست ؟

دیانا: عالی شدی وای خدای من وقتی ارایش میکنی خیلی جذاب میشی نه اتفاقا خیلی که پف نداره محشره

من زیاد ارایش نمیکردم شاید برای بعضی از مهمونیا و عروسی ها اما وقتی ارایش میکردم یه جور دیگه میشدم

دیانا: خوش به حالت که نیاز به لنز نداری کاش چشمای منم اینجوری بود

اتفاقا دیانا چشمای تو هم خیلی خاصه نه مشکیه نه قهوه ای تازه الان واقعا ناز شدی

دیانا خندید و گفت : دیگه دیر میشه بعدا هندونه قاچ میکنیم

راست میگی جان هم منتظرمونه

کیف و گوشیمو برداشتم و سوار ماشین شدیم

جان با دیدن ما دهنش باز مونده بود

جان: خانما خیلی خوشگل شدین

دیانا خندید و قیافه ای گرفت و گفت :

مرسی جان لطف داری

ممنونم جان

از خودمون یه عکس گرفتیم و برای مامان اینا فرستادیم بعدش هم نتمو خاموش کردم . تقریبا نیم ساعت توی راه بودیم با نزدیک شدن به کالج استرس و هیجانمبیشتر و بیشتر میشد ……

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 6

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
4 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
*ترشی سیر *
2 سال قبل

اولین کام عالیی هالا اسکارمو بدید

Zahra
Zahra
2 سال قبل

عالی عزیزم💞

ĄÝ ŇŰŘ ¤
2 سال قبل

خیلی فوق العاده بود فقط کوتاه بود چون ۲ پارته که منتظر مهمونی شون هستیم 😣

افسانه
افسانه
2 سال قبل

عالی بود مثل همیشههههههه🌹🌹🌹🌹🌹

4
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x