رمان چشم مرواریدی پارت ۵۸

3.9
(10)

با چشمای اشکی بغلش کردم و گفت : وای دیانا خیلی قشنگ بود

دیانا : عشقم قابل تو رو نداره گریه نکن دیگه کی روز تولدش گریه میکنه ؟

خندیدم و دوباره بغلش کردم

گوشیم از شدت پیام ها در حال ترکیدن بود همه پیام داده بودن دایان هم استوری گذاشته بود یه کلیپ خیلی قشنگ از بچگیمون و الان مثل دیانا درست کرده بود  ازش تشکر کردم که همون موقع زنگ زد

دایان : سلاااام عشق من چطوری؟ تولدت مبارکککک

سلام عشقم خوبم تو چطوری ؟ مرسیییی خیلی قشنگ بود

دایان : قابل تو رو نداره عشقم زنگ زدم بگم  عصر من میام دنبالتون بریم خونتون

خونه ما ؟

دایان : مگه مامانت نگفت ؟

هنوز باهاشون حرف نزدم

دایان : عه باشه من قطع میکنم میبینمت

باشه خداحافظ

مامان زنگ زد و بعد از تبریک و احوال پرسی گفت بریم اونجا

دیانا مامان گفت عصر بریم اونجا

دیانا : عه  چی میخوای بپوشی؟

نمیدونم چند تا لباس جدید خریدم بیا کمک

اخه خیلی کوتاهه

دیانا : وای کارن پس چرا خریدی ؟

نمیدونم خیلی قشنگ بود

دیانا : حرصم نده خیلی قشنگه اگه خیالت راحت میشه جوراب شلواریتو هم دنبالت بیار

باشه بزار بپوشمش اصلا

وقتی پوشیدمش خیلی بهم اومد

دیانا جلوی بابا اینا زشت نیست ؟

دیانا : نه دیوونه خیلی قشنگه . موهات لخت کن و باز بزار

فکر خوبیه

موهامو لخت کردم و سمت راستشو سه تا بافت افریقایی از کنار گوشم زدم موهام خیلی بلند بود و اذیتم میکرد دو تا کش برداشتم که اگه لازم شد ببندم

ارایش چشم یاسی و صورتی لایتی متناسب با لباسم کردم و پشت چشمام اکلیل زدم رژ جدید کالباسی با حجم دهنده ماتی

به ارایشم اضافه کردم وقتی ریمل و خط چشمم تکمیل شد گردنبند و دستبند ظریفی از جنس یاقوت سفید انداختم بعد ادکلان جدیدمو خالی کردم وقتی کارم تموم شد با دیدن خودم توی اینه کیف کردم همه چیز خیلی عالی بود وقتی رفتم بیرون دیانا هم اماده بود خیلی خوشگل شده بود گفتم : وایییی چقدر ناز شدی

دیانا : وای کارن خودتی ؟ وای خدا عین عروسا شدی چقدر خوشگل شدی وای موهاشوووووو

خندیدم لپمو ماچ کرد وگفت : وای من نمیتونم نخورمت بیچاره دایان

خندیدم و گفتم : خطرناک شدی

خندید و گفت : وای بیا یه عکس بگیرم بزاریم پیجت باشه صبر کن کتمو بپوشم

دیانا : نهههه

وای بی خیال حوصله غر های دنیل و دایان ندارم

دیانا : راست میگی بپوش و بیا

بعد از انداختن چند تا عکس دیانا رفت دستشویی دایان زنگ زد درو باز کردم و محوش شدم موهاش زده بود بالا معلوم بود تازه ارایشگاه بوده چند تا تارش ریخته بود توی صورتش پیراهن و شلوار خیلی شیک و

تنگی پوشیده بود که بازوهاشو به خوبی نشون میداد

با دیدن من اونم خیره نگاهم میکرد گفت  : چجوری انقدر خوشگلی ؟ اصلا شاید فرشته ای یا شاید پری؟!

خندیدم و بغلش کردم و گفتم : واییی چقدر دلم برات تنگ شده بود هنوز گیج‌ بود

دستشو کشید به موهام و گفت : منم همینطور یه دفعه بلندم کرد از زمین و تو هوا چرخوندم و گفت : تولدت مبارک زندگیم

خندیدم و گفتم : مرسی عشقم

دایان : خیلی خوشگل شدی قربونت برم دلم میخواد همینجا بمونیم منم بخورمت

لبخند دندون نمایی زدم اومد ببوستم که دیانا اومد اروم گفت : لعنت به این شانس

خندیدم

دیانا : به به دایان تیپ زدی

دایان : تو هم زدی اتفاقا خوب کاری کردی دیوید هم‌ هست

دیانا زبونی دراورد و گفت : میدونم

دیاناعمدا لپمو بوس کرد و گفت : دیدی چه جیگری شده؟

دایان : نکن فقط من میتونم

دیانا : کی گفته ؟

موهامو ریختم یه ورم و با خنده گفتم : هیچ کدومتون نمیتونین ارایشم خراب میشه . بریم دیگه منتظرن

دایان : چشم بانو کارن موهات چیزیش نمیشه ؟

دیانا : نه انگار واقعا حالت خوب نیس موهاش باید چش بشه ؟

دایان دستی پشت گردنش کشید وگفت : چه میدونم

خندیدم و جلوجلو رفتم سمت ماشین صدای اروم پچ پچ شنیدم

دیانا : موندم …. به شر…ط عمل کنی ؟

دایان : به …تی

چی ؟ چه شرطی ؟ انقدر ذوق داشتم که توجهی نکردم

سوار ماشین شدیم جلو نشستم دایان همش نگاهم میکرد

دیانا : به کشتنمون ندی حالا

خندیدم

دایان : چیکار کنم ؟ تازه یکم دیگه همین کارم نمیتونم بکنم

خندیدم دستمو گذاشتم روی دستش که روی دنده بود دستمو گرفت و بوسید

دیانا : اه اه چندشا

دایان : حسود خانوم

دیانا زبونی دراورد دایان هم زبون دراورد

خندیدم با عشق نگاه هر دوتاشون کردم و گفت : وای چقدر خوبه دارمتون

دیانا  : منم خوشحالم دارمت

دایان : من که خوشحال ترینم

وقتی رسیدیم دیانا پیاده شد دایان سریع لپمو بوسید و گفت : اخیش دیگه نمیتونم طاقت بیارم

خندیدم که گفت : هیچ وقت انقدر خوشگل نکن یهو دیدی سکته کردم

هییین خدا نکنه دیوونه

پیاده شدیم زنگ و که زدم  از ترس اینکه برف شادی بپاشن و ارایشم خراب بشه دستمو جلوی صورتم گرفتم همونطور که حدس زده بودم دیوید با برفه شادی ازمون استقبال کرد تا وارد شدیم صدای اهنگ تولد به گوشم رسید لبخندی زدم دیوید بغل کردم و تشکر کردم که گفت : وای چه موهایی داری کارن

چجوری میتونی نگهشون داری ؟

دایان سریع هولم داد برم جلو و پشتم وایساد موهام پیدا

نباشه و گفت : به سختی . چطوری داداش ؟

از کاراش خندم گرفت

مشغول روبوسی شدیم  جلوتر رفتم مامان بغلم کرد و تولدمو تبریک گفت و کلی قربون صدقم رفت بابا هم با تحسین نگاهم کرد و موهامو نوازش کرد و در آغوشم گرفت با دیدن بابابزرگ با لبخند نگاهش کردم اولین سالی بود که روز تولدم کنارم بود محکم بغلم کرد و گفت : خوشگلیت به خودم رفته همه خندیدن دنیل نفر بعدی بود اول قشنگ نگاهم کرد

پریدم بغلش که خندید و گفت : تولد مبارک خوشگله

خندیدم و گفتم : مرسی داداشِ خوشگله

خندید و گفت : به جای عقلت زبونت بزرگ میشه زبونی در اوردم و رفتم بغل خاله دلبر

خاله : وای خدای من عین ماه میمونی قربونت برم چه موهای قشنگی داری خاله وای چقدر بلند شدن چرا زودتر رو نکرده بودی ؟

خندیدم و گفتم : لطف دارین خاله خدا نکنه سوپرایز بود

خاله : راستی تولدت مبارک

عمو احمد هم بغلم کرد و تبریک گفت بعد از اون به ترتیب خاله لعیا و عمو رضا هم بغلم کردن و تبریک گفتن از همه تشکر کردم وقتی وارد سالن شدیم همه جارو بادکنک زده بودن سوپرایز شدم فکرشو نمیکردم

رفتیم پالتومونو در بیاریم

وای دیانا خیلی خجالت میکشم انگار بازه

دیانا : وای کارن حیفه تو رو خدا خیلی ناز و خوشگله تا روی زانوته خوبه دیگه

قبول کردم و رفتم پایین

مامان : وای قربونت برم من چقدر خوشگل شدی

خدا نکنه

رفتم توی سالن همه نگاهم کردن عمو احمد : ماشالله

بابا به کنارش اشاره کرد که نشستم بابابزرگ لبخندی زد بالاخره نگاهم به دایان افتاد که ماتش برده بود دیوید زد بهش که به خودش اومد

خاله دلبر : بیاین عکس بگیریم دیگه

همه یه عالمه عکس گرفتیم همه رفتن سالن که دایان گفت وایسا یه تکی ازت بگیرم چند تا ازم گرفت بعد دوربین تنظیم کرد و اومد بغلم کرد کسی حواسش نبود که لبمو بوسید

هییین دایان

دایان : یعنی اینقدر خوشگل میکنی مثل فرشته ها میشی میخوای بوس نکنم ؟ بوس کمه تازه ! چقدر این پیراهن بهت میاد !

خندیدم و گفتم : مرسی تو هم خیلی خوشتیپ شدی

خندید که گفتم برو پیش دیوید بیچاره تنهاست بین ما

دایان : اون با دیانا مشغوله

خندیدم خاله صدامون کرد اهنگ گذاشتن و به زور همه رو وادار به رقص کردن با اون پیراهن با خجالت رقصیدم نگاهم به دایان افتاد که کلافه خودشو باد میز عمو احمد یه چیزی در گوشش گفت و خندید رابطه دایان و دنیل خیلی بهتر شده بود تعجب کردم نکنه با هم حرف زده بودن ؟ دایان نگفته بود ؟ دیانا دورم میرقصید دیوید هم طاقت نیاورد و مسخره بازی در اورد و دایان به زور بلند کرد دایان هم دست میزد و بشکن میزد رفتم دورش و گفتم : دُکی جون

نمیرقصی؟

خندید بعد رقصیدن همه خسته شدیم مامان کیک اورد موندم چرا انقدر عجله دارن کیک و شام و به سرعت خوردیم تازه ساعت ۱۰ بود رفتیم سراغ کادو ها مامان و بابا زودتر کادو به من داده بودن ماشین الانم کادو تولدم بود اما بازم برام ست یاقوت مورد علاقمو خریده بودن بابا بزرگ سندی دراورد و بهم داد سند باغ خیلی بزرگی توی هاوایی بود با تعجب نگاه کردم

بابابزرگ : این یه کادوی خیلی کوچیکه حیف که نمیتونستم فعلا بیشتر انتقال بدم

مرسی بابابزرگ خیلی لطف کردین همینم زیاده

بابا خندید و گفت : بابا میخواست توی یه روز همه املاک انتقال بده

خندیدم و تشکر کردم خاله لعیا و عمورضا یه پیراهن خیلی قشنگ خریده بودن دیوید هم یه گوشوار قشنگ خریده بود عمو احمد و خاله دلبر گردنبند طلای خیلی قشنگی خریده بودن خیلی تشکر کردم ازشون نوبت به دیانا رسید که گفت : کادو من یکم متفاوته چشماتو ببند چشمامو بستم

دیانا : باز کن

چشمامو باز کردم  گوشی داد دستم

دیانا : برو توی پیجت

کنجکاو رفتم جیغ کشیدم باورم نمیشد

چجوری؟؟؟؟؟

دیانا خندید

پس چرا صبح ندیدم ؟

دیانا : قرار بود عصر بیاد

وای خیلی ممنونم خیلی خوشحال شدم باورم نمیشه

مامان : به ما هم بگین

خندیدم و تیک ابی کنار پیجم نشونشون دادم همه با تعجب نگاه کردن و تبریک گفتن

دیوید : من فکر میکردم فقط سلبریتی ها میدن

دیانا : خب کارن هم الان سلبریتیه ۱.۵ میلیون فالور داره

خیلی تشکر کردم که دایان گفت : خب اگه اشکالی نداره ما بریم منم کادومو بدم با تعجب نگاهش کردم بریم؟ کجا ؟

خاله دلبر : برین برین

همه خداحافظی کردن مامان کیف و پالتومو اورد دیانا هم میخندید چقدر مشکوک بودن

دیگه نمیبینمتون ؟

بابا : نه عزیزم دیر وقت میشه

همه بغلم کردن و تبریک گفتن و خداحافظی کردن شوکه بودم هنوز سوار ماشین شدیم

دایان : اگه ببینی چقدر بامزه و خوردنی شدی

خندیدم و گفتم : مشکوکین کجا میریم ؟

دایان : سوپرایزه میریم کادوی من

با خنده گفتم : برام قصر خریدی ؟

دایان : اونم برات میخرم

خندیدم دستمو گرفت و گفت : خیلی خوش شانسم خوشگل ترین دختر کره زمین ماله منه عاشقتم چشم مرواریدی من

منم خیلی خوش شانسم عاشقتم چشم سبز من

خندیدیم لپشو بوس کردم که گفت : تصادف میکنیما میدونی که من بی جنبم اهنگ تولد زیاد کرد و باهاش میخوند خندیدم بالاخره رسیدیم یه جایی مثل کلبه کوچک بود از روی پل که رد میشدیم وارد اونجا میشدیم

دایان : چشماتو ببند تا۴۰ بشمار بعد بیا توی کلبه من میرم منتظرتم

خندیدم و گفتم : نیوفتم ؟

دایان : نترس عشقم  فقط تا ۴۰ بشمار و بیا

چشمامو بستم صدای رفتنشو شنیدم کنجکاو و هیجان زده بودم  چشماموکه باز کردم دیدم دور تا دور پل چراغ های خیلی قشنگی روشن شده با روشن شدن چراغا گلبرگ ها معلوم شد یه عالمه گل رز دور تا دور پل چیده شده بود خبری از دایان نبود از روی پل رد شدم و وارد کلبه شدم تمام کلبه با انواع و اقسام گل ها پر شده بود به طوری که روی گلبرگ ها راه

میرفتم دور تا دورش چراغ های قشنگی روشن بود خیلی بزرگ‌ نبود اما به قشنگ ترین شکل ممکن دیزاین شده بود خیلی خیلی قشنگ ولذت بخش بود بوی خوب همه جا پیچیده بود

( توی این مایه ها 🙂 )

با شوق داشتم اونجارو نگاه میکردم که دایان اومد جلو یه رز پشت گوشم گذاشت و بغلم کرد و گفت : چطوره؟

خیلی خیلی قشنگه وای دایان باورم نمیشه چقدر نقلی و قشنگه اینجا چه بوی خوبی میاد وای چه گلایی

خندید و گفت : تو از همه قشنگ تری کوچولوعه ولی مال خودمونه

خیلیم عالیه مرسی دایان قشنگ ترین سوپرایزی بود که تا حالا شدم

دایان خندید و گفت : هنوز مونده ……

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.9 / 5. شمارش آرا 10

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

پارت های قبلی همین رمان
رمان های کامل

دسته‌ها

اشتراک در
اطلاع از
9 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
فاطمه
فاطمه
پاسخ به  Eliza ✏️
1 سال قبل

میشه لطفا بعدی رو زود بزارید ، راستی تولدتون هم خیلی حیلی مبارک 🥳❤

Fariba Beheshti Nia
...
پاسخ به  Eliza ✏️
1 سال قبل

عزیزم تولدت مبارک انشا… صد و بیست ساله بشی

Haniyeh
Haniyeh
پاسخ به  Eliza ✏️
1 سال قبل

گلم تولدت مبارک انشاالله همیشه سالم و سلامت باشی😘 این پارت هم عالی بود

𝐄𝐭𝐞𝐫𝐧𝐢𝐭𝐲 🌪🌬
1 سال قبل

عالیییی بود

9
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x