پارت 82 رمان نیستی 1

2.4
(5)

 

 

 

ده دقیقه ای میشد که بابا و محمد با هم صحبت میکردن و من غرق در افکار خودم منتظر سرنوشتی نا معلوم بودم

 

بلاخره صحبت های بابا با محمد تموم شد به من نگاهی کرد و با دست اشاره کرد که از ماشین پیاده شم

 

از ماشین پیاده شدم و اروم به سمتشون رفتم

 

دسته ی کیفم و تو دو تا دستم مچاله کرده بودم و سر به زیر مقابل جفتشون ایستادم

 

سنگینی نگاه جفتشون و حس میکردم بابا با نگرانی گفت

 

بابا: تهمینه مواظب خودت باش، به حرف محمد هم گوش بده هر چی گفت بگو چشم

 

همینطور که سرم پایین بود سرم و به نشونه ی چشم تکون دادم

 

بابا به سمتم اومد و با دو دست صورتم و قاب گرفت و بوسه ای رو پیشونیم نشوند

 

بابا: دخترم خیلی مواظب خودت باش

 

تهمینه: چشم بابا

 

سرم و بلند کردم و به چشم های بابا نگاه کردم حلقه های اشک گوله گوله از چشم هام بارید

 

بابا با انگشت های شستش اشک هام و پاک کرد و منو به سمت ماشین محمد هول داد

 

قدمی به سمت عقب برداشتم و همینطور که اشک هام و پاک میکردم گفتم

 

تهمینه: مواظب خودتون باشید دلم براتون تنگ میشه

 

دیگه منتظر جواب بابا نموندم و سریع خودم و به ماشین محمد رسوندم

 

رو صندلی کنار راننده نشستم و کف دست هام و مقابل صورتم گرفتم و از ته دل گریه کردم

 

متوجه ی بیرون از ماشین نبودم دلم نمیخواست دوباره صورت بابا رو ببینم میترسیم از تصمیمم پشیمون بشم

 

بلاخره در سمت راننده باز شد و محمد سوار ماشین شد

 

بوقی برای بابا زد و گاز و گرفت

 

از اینه بغل به بابا که خیره به ماشین مونده بود نگاه کردم این صحنه دردناک ترین صحنه ی توی عمرم بود

 

{بغض بی رحمانه گلویم را میفشود…}

 

بغضه توی گلوم بی رحم تر از این بود که غرورم و جلوی محمد حفظ کنه

 

ناخوداگاه اشک هام سرازیر شد و راه گلوم باز شد و گریه های بی صدام تبدیل به زجه شد…..

 

 

 

………

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 2.4 / 5. شمارش آرا 5

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان التیام

  خلاصه: رعنا دختری که در روز ختم مادرش چشمانش به گلنار، زن پدر جدیدش افتاد که دوشادوش پدرش ایستاده بود. بلافاصله پس از…
رمان کامل

دانلود رمان زئوس

    خلاصه : سلـیم…. مردی که یه دنیا ازش وحشت دارن و اسلحه جز لاینفک وسایل شخصیش محسوب میشه…. اون از دروغ و…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
0 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها

دسته‌ها

0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x