رمان سادیسمیک پارت 2

4.5
(20)

#پارت_2

مثل پر کاه بلندم کرد و بردم تو حموم اتاق
گذاشتم تو وان و آب داغو باز کرد
کل تنم داشت میسوخت …
زخمام ، آب داغی که بدنم به شدت بهش حساس بود!…
با لذت عذاب کشیدن و گریه کردنمو نگاه میکرد و سیگار میکشید … .

+میثاق .. میثااااااق ولم کن
تروخدااا ولم کن مگه من چیکارت کردم

ــ بار آخریه که میثاق صدام میزنی …

اود جلو و آب داغو بست و سردو باز کرد …
صدای هق هق کردنام کل حمومو پر کرده بود …

دیگه تحمل نیاوردم و بلند داد زدم

+ولم کن لعنتی!

بعد اینکه این حرفو زدم صدای در بلند شد نتونست جوابمو بده … .
پوزخندی زد و سیگارشو انداخت تو وان …

درو باز کرد و بیرون رفت ، صدای پچ پچ کردنای یه دختر میومد …
پلکام رو هم افتاد و بیهوش شدم …

🏷کانی

با عصبانیت زیادی که تو صدام موج میزد رو بهش گفتم

+میثاق چیکارش کردی ؟
همش 19 سالشه تحمل شکنجه ها و آزار و اذیت کردنای تورو نداره تورو خدا ولش کن
میثاااق

بدون توجه به حرفام رفت سمت اتاق رو به رویی که اتاق خودش بود …

نفس عمیقی کشیدم و در اتاقی که رستا توش بود رو بستم ، پا تند کردم سمت حموم و ضربه های پی در پی بهش زدم…

+رستا …
رستا خوبی؟
بیام داخل؟

جواب نداد که نداد!
چشمامو بستم و نفسمو کلافه بیرون فرستادم ، دستگیره درو چرخوندم و بازش کردم …
با چشمای بسته تو وان حموم افتاده بود ، آب به رنگ قرمز کمرنگ بود و نشون از زخمی شدنش به دست میثاق میداد …

+رستااااا

🏷میثاق

عصبی سیگارمو از دستش گرفتم و داد زدم

+آرااااد
چیکار کنم تو بگووو
توئه لعنتی که از همه چی خبر داری!

اخماش تو هم بود ، حسابی تو هم..!
کلافه تو اتاق شروع به قدم زدن کرد ، دستی بین موهای بورش کشید و گفت

ــ این راهش نیست
اییین راهش نییییست میثااااااق!

+پس راهش چیه
راه اروم کردن منه لعنتی چیههههه!؟
اون .. اون … اون کثافت همه چیش شبیه رایکاس
همه چیش!

خنده عصبی کردم و دستمو گذاشتم رو دستگیره در و بازش کردم

+ممنون داداش!
خوش اومدی!..

نفس عمیقی کشید و نیم نگاهی بهم انداخت ؛ سیگارمو از پشت گوشم برداشت و بیرون رفت …
لیوان شیشه ای که رو میزم بود رو گرفتم دستم و رفتم تو گذشته …

#فلش‌بک

+نیم ساعته منتظرتماااا
نمیخوای بیای؟

هوففف!
چشامو بسته بود و معلوم نیس رفته کجا دختره ی خل وضع!
مثلا امروز تولدم بود !

دیگه طاقت نیاوردم و چشم بندمو برداشتم ، هیچ اثری ازش نبود ..!
صدای آه و ناله یه نفر از ته سالن میومد …
نکنه ، نکنه افتاده باشه زمین؟

دویدم سمت انتهای سالن و …!
صدا لب گرفتناشون تا داخل اتاقم میومد …

#حال

عصبی پا تند کردم سمت اتاق رستا ، خوابیده بود و کانی ام کنارش بود …

+کانی برو بیرون

چشاش خوابالو بود؛ سرشو بلند کرد و با صدای گرفته لب زد

ــ چ…چی داداش؟

عصبی تر از قبل داد زدم

+گفتم بیرون!
زود باش

ترسیده نگاهشو بین من و رستایی که از خواب پریده بود به گردش در آورد و با تردید رفت بیرون …

ــ چ..چیکا..رم ..داری

عصبی شالشو از سرش کشیدم و گفتم

+گمشو بیرون
تو حیاط

ترسیده نگام کرد ، لذت میبردم از این نگاهاش …
از اینکه نمیتونست مخالفت کنه …
اگر هم میکرد به حالش فرقی نداشت ، من اخرش کار خودمو میکردم !.. .

+د تن لشتو تکون بده!

ترسیده و با زحمت زیاد از رو تخت پایین اومد و رفت داخل حیاط ؛ کشوندمش لبه استخر و گفتم

+ بپر

با چشای گرد شده نگام کرد

ــ ا..اما .. اما من.. من شنا ..بـ..لد نیستم

یه تای ابرومو بالا داد و با خنده رفتم جلو ؛ دستمو پشتش گذاشتم و محکم حولش داد تو آب
داشت خفه میشد ، هرچقد دست و پا میزد بالا نمیومد …

از رو تاسف سری تکون دادم و بعد بلند گفتم

+ سیاوش و آراد …
بیاین اینو جمعش کنین…!

بعد چند لحظه با نفس نفس دویدن طرفم …
به استخر اشاره کردم و خونسرد لب زدم

+انداختمش تو استخر
شنا بلد نیست

اخم غلیظی رو پیشونیشون نشست و بدون هیچ حرفی فوری پریدن تو آب

رنگ صورتش پریده بود و نفس نمیکشید

آراد نگران گفت

ــ تنفس مصنوعی میخواد
میثاق ، بدو بیا

پوزخندی زدم و سیگاری از تو پاکت در اوردم و روشنش کردم

+من اگه میخواستم نجاتش بدم نمینداختمش اون تو

با عصبانیت زیادی که تو چهرش کاملا مشخص بود نگاشو ازم گرفت و تنفس مصنوعی به رستا داد…
بعد چنتا سرفه با حیرت چشاشو باز کرد و نفس عمیقی کشید

🏷رستا️

این دیگه چه عذابی بود …
وختی چشامو باز کردم ، میثاق با پوزخند نگام میکرد و آراد و یه پسری احتمال میدادم اسمش سیاوش باشه با نگرانی بالا سرم بودن …
لحظه اخر وختی چشام بسته شد شنیدم که گفت “آراد و سیاوش بیاین اینو جمعش کنین”
اشک تو چشمام حلقه زد…

آراد ــ رستا خوبی؟!

چه جوابی داشتم بدم بهش …
چجوری میتونستم خوب باشم؟!

+ب..ببرینم… ا..اتا…اتاقم…

سیاوش نوچی کرد و زیر بازومو گرفت که همون لحظه میثاق با بی رحمی تمام گفت

ــ اینجا هیچ اتاقی نداری!
ببرینش انباری ته عمارت

آراد بهت زده نگاش کرد و بعد رفت نزدیکش …

ــ چ.چی؟!
اونجا .. اونجا کلا
کلا شیش مترم نمیشه!

شونه ای بالا انداخت و پا تند کرد سمت عمارت بزرگش…

میثاق ــ چه اهمیتی داره؟!

راست میگفت ، اهمیتی نداشت..!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.5 / 5. شمارش آرا 20

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان جرزن

خلاصه : جدال بین مردی مستبد و مغرور و دختری شیطون … آریو یک استاد دانشگاه با عقاید خاصه که توجه همه ی دخترا…
رمان کامل

دانلود رمان بر من بتاب

خلاصه:   خورشید و غیاث ( پسر همسایه) باهم دوست معمولی هستند! اما خانواده دختر خیلی سخت گیرند و خورشید بدون اطلاع خانواده اش…
رمان کامل

دانلود رمان آن شب

          خلاصه: ماهین در شبی که برادرش قراره از سفرِ کاری برگرده به خونه‌اش میره تا قبل از اومدنش خونه‌شو…
رمان کامل

دانلود رمان اقدس پلنگ

  خلاصه: اقدس مرغ پرور چورسی، دختری بی زبان و‌ساده اهل روستای چورس ارومیه وقتی پا به خوابگاه دانشجویی در تهران میزاره به خاطر…
رمان کامل

دانلود رمان فودوشین

  خلاصه: آرامش بدلیل اینکه در کودکی مورد آزار و تعرض برادرش قرار گرفته در خانه‌ای مستقل، دور از خانواده با خواهرش زندگی می‌کند.…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
9 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Zahra
2 سال قبل

عالی😘
راستی فراموش کردم بگم، رمان جدیدتم بهت تبریک میگم موفق باشی❤

Hedi
پاسخ به  Zahra
2 سال قبل

بهت تبریک میگم بابت رمانتیک عالیه ادامه بده تو میتونی ببینی😍😍😍⁦❤️⁩💋🤗🤗🌸

Hedi
پاسخ به  Hedi
2 سال قبل

دیوونه این کیبورد این طوری نوشته.گفتم رمانت عالییی حوله🙈🤣😍😍😍😍⁦❤️⁩⁦:-)⁩

🖤رز سیاه🖤
2 سال قبل

خوبه خوبه خوبه خوب بید احسنت و کم و الله 🖤🖤👌👌

🖤رز سیاه🖤
پاسخ به  🖤رز سیاه🖤
2 سال قبل

🖤🖤🖤

𝐀𝐓𝐄𝐍𝐀 💔
2 سال قبل

عالی دلبرکمممم…

sannaaa
2 سال قبل

عرررررررررر فلور تو داری مینویسی؟
وای نمدونستممم
عاشقش شدم هیقق

افسانه
2 سال قبل

عالی بود نفسسمم

اوین
2 سال قبل

عاورین ستون

دسته‌ها

9
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x