💙مهراب💙
+افرین پسر خوب!
بنیتا نگا کن چقد قشنگ چهار نعل میره
پشت چشمی نازک کرد و گفت
ــ اگه شما مردشین ، بیاین مسابقه
سری تکون دادم و زیر گوش دوک لب زدم
+پس مجبوری زنتو شکست بدی
شیهه ای کشید و یال های نرمشو به صورتم مالوند
+آسنات
بدو بیا
همینجوری بی هدف داشت راه میرفت تو حیاط
امیرارسلانم تو عمارت بود …
ــ هوم؟ چیکار کنم؟
+ناراحت نباش دیگه ، الان که نرفتی عراق!
بیا بشمار ما میخوایم مسابقه بدیم
تو داوری
اماده شدیم واسه مسابقه و بعد 5 دیقه ، با داوری آسنات هر دو مساوی شدیم
🏇🏇🏇🏇🏇🏇🏇🏇🏇🏇🏇🏇🏇🏇🏇🏇
💜آسنات💜
ــ میشمارم ، 20 تا دراز نشست میری
20 تا شنا
با دهن باز نگاش میکردم که کلافه گفت
ــ ببند اون گاله رو
+امیر اینا زیادن من خودمم بکشم نمیتونم انجامشون بدم
ــ گفتم ببند یا نه؟
تورو اینجوری ببرم پیشِ ملیکا ضایع میشی
ناچار رو زمینِ حیاط به پشت دراز کشیدم و مشغول دراز نشست رفتن شدم …
در همون حین لب زدم
+ملیکا …. کیه؟
ــ مربی تو
اوهومی گفتم و به سختی خودمو رسوندم به 15 تا
دیگه جون نداشتم ، زیر شکمم درد میکرد
لب باز کردم تا چیزی بگم ولی پیش دستی کرد …
ــ حرف نباشه ، 5 تا دیگه بری تمومه
چشمامو با زجر بستم و تو 15 ثانیه اون 5 تای باقی مونده رو هم رفتم …
دستمو گرفت و کمک کرد صاف بشینم ولی دوباره پخش زمین شدم
ــ پاشو اسنات چقد ضعیفی!
نای حرف زدن نداشتم …
نوچی کرد و بطری ابی که دو نیمکت بود رو برداشت ، یوم ازش خورد و اومد کنارم نشست
سرمو گذاشت رو پاش و خودشم دراز کشید …
+اون..اون .. آبو… بده
ــ دهن زدم
+بدش میگم
بطری ابو انداخت روم که آخی از ته دل گفتم یکم که ازش خوردم نفس کشیدنام عادی شدن
+شما چنتا عمارت دارین که هر بار منو میبری یه جا؟
ــ یکی که مالِ مامان و باباس ، عمارت آتاش
+میشناسم ، خیلی معروفه
ــ یکی مالِ خودمه و این عمارت ؛ واسه جوونامونه
+جووناتون کیان؟
ــ من ، بنیتا ، مهراب ، آرمین
سر درد نمیگیری از بقیه برات بگم؟
+نچ ، کنجکاوم بدونم
ــ مهراب و آرمین هر کدوم از خودشون یه عمارت دارن ولی خب …
تا وختی ازدواج نکردن نمیرن داخلش ، همونجا تو عمارت پدر و مادرشون زندگی میکنن
سرمو برگردوندم طرفش و رو شکم خوابیدم
خیره به چشمای سیاه رنگش پرسیدم
+تو ام تا وختی ازدواج نکردی نمیری تو عمارت خودت؟
تو گلو خندید و آرنجشو تکیه گاه سرش قرار داد
ــ من با اینا فرق دارم
هر کاری بخوام میکنم
کنجکاویم نخوابیده بود ولی ترجیح دادم ساکت باشم و تو کهکشون چشماش غرق بشم …
💜🖤💜🖤💜🖤💜🖤💜🖤💜🖤💜🖤💜
+ملیکا …
میگم ، من خیلی بد فرمم؟
دلخور نگام کرد و روشو برگردوند …
ــ تو خوشگل ترین مدلی هستی که دیدم ابله!
ریز خندید و دستاشو دور شونه هام حلقه کرد
ــ یکم روت کار کنم عالی تر میشی
+تو ام بهترین میکاپ آرتیستی هستی که میشناسم
و البته بهترین مربی!
یه لیوان با محتوای سبز رنگ جلوم گرفت و گفت
ــ مرسی خوشگله
اینو بخور برات خوبه
بعدش میریم ورزش
+هوم؟
اینو؟
من بخورم؟
نه نه نه هیچوخت!
پوکر فیس بهم زل زد و بعد چند لحظه تو صورتم خم شد
ــ میخوری یا بگم ارمین بیاد؟
+نچ نمیخورم
ــ اوکی!
چند لحظه بعد با ارمین اومد تو اون سالن …
قبلا دیده بودمش ، هیکلش رعشه مینداخت به جون آدم
با صدای تقریبا بلندی گفت
±آسنات بخور اون آب کرفستو تا نریختمش تو حلقت
گرخیده بودم عین سگ …
بدون اینکه ازش چشم بردارم ، لیوان اب کرفسو برداشتم و تا ته سر کشیدم
عجب زهر ماری بود!
نیش خندی زد و رفت …
سلام عالی بود
عال ببود