رمان ورطه دل پارت ۱۲

3.3
(4)

لیلا داخل می شود چشمانش خون است دستش را مشت می

کند به قفسه سینه اش می کوبد و ضبحه می زند:حاجی بچمو

پرپر کردی…چکارکردید؟بچم  چهار روزه خونه نیومده…روی

زمین می افتد گریه می کند عمه مینا کنارش می رود سعی می

کند او را آرام کند طوری که نشده آریان زنده بود وهمین بس

بود لیلا به من اشاره می کند:مثل مادرتی میای همه چیه رو

خراب می کنی و می ری….خنده ام می گیرد:مگه بولدوزرم؟

بابا تشر می زند حاج آقا چشم غره می رود لیلا گریه می کند

برای لیلا آب قند می آورند عذاب وجدان می گیرم هرچه که

بود مادر بودبه طرفش بر می گردم:زنعمو نگران نباشید اصلا

خودم به آریان راستشو می گم مطمئنم رضایت می ده…‌نگاه

لیلا رنگ خشم می گیردبا جیغ می گوید:نهههه نهههه تو هیچ

کار نکن یکاری می کنی سربچم بره بالای دار…ناخودآگاه خنده

ام می گیرد مگر کشک بود؟توجه نمی کنم به طرف اتاق خودم

می روم تا حاضرشوم در این روزها اینقدر آشوب بودم که

دیگربه کارهای دانشگاهم نمی رسیدم وارد آشپزخانه می شوم

نگاهی روی گاز می ندازم در هریک را باز می کنم پلو،خوراک

ماهیچه،قیمه وسوپ…سوپ را در ظرفی می ریزم و تزئین

می کنم و به طرف بیمارستان می روم…اتاق۳۰۱در می زنم صدای

زهره می آید:بفرمایید….داخل می شوم :سلام از آن روزی که

آریان تصادف کرده بود بامن سر سنگین بود بدترشده بود آریان

روی تختش نشسته ودست چپش در گچ است با دیدن من

بلندمی شود:من بیرون منتظرم….بیرون می رود سعی می کنم

لبخندبزنم:بهتری سری تکان می دهد کمپوت ها نشان دهنده

این است که چیزی نخورده سوپ را روی میزبالای تختش می

گذارم درش را باز می کنم قاشقی کنارش می گذارم به روبه

رویش می گذارم:بخور….سری تکان می دهد عقب می روم و

روی صندلی هایی که روبه روی تختش قراردارد می نشینم

صدای گوشی ام بلند می شود عمه مینااست:یکم پیشش

بمون…آریان را میگفت؟به اونگاه می کنم دست به سوپش نمی

زندبلندمی شوم صندلی را کنار تختش می کشم قاشق را درون

سوپش می کنم به طرف دهانش می برم نگاهم می کند

نگاهش رنگ تعجب می گیرد:باز کن دیگه….تا آخرین قاشق

سوپ را به خوردش می دهم دستمالی به دستش می

دهم:آریان….نگاهم می کند:بله…‌لب هایم را با زبان تر می

کنم:اگر بفهمی اون کسی که بهت زده کیه چکار می

کنی….نگاهش را به صورتم می دهد:تو دوست داری چکار

کنم؟از جوابش متعجب می شوم:از شکایتت صرف

نظرکن…سری تکان می دهد…

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3.3 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان زئوس

    خلاصه : سلـیم…. مردی که یه دنیا ازش وحشت دارن و اسلحه جز لاینفک وسایل شخصیش محسوب میشه…. اون از دروغ و…
رمان کامل

دانلود رمان ویدیا

خلاصه: ویدیا دختری بود که که با یک خانزاده ازدواج میکنه و طبق رسوم باید دستمال بکارت داشته باشه ولی ویدیا شب عروسی اش…
رمان کامل

دانلود رمان دیازپام

خلاصه:   ارسلان افشار مرد جدی و مغروری که به اجبار راضی به ازواج با آتوسا میشه و آتوسا هخامنش دختر ۲۰ ساله ای…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
14 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Fateme
2 سال قبل

عالیی عزیزم 😍❤️

Fateme
2 سال قبل

مثل همیشه عالییی 😍♥️

آریانا
2 سال قبل

مثل همیشه عالی 💋💋💋♥️♥️چرا من احساس میکنم آریان مظلومه 😅

Zahra
2 سال قبل

زیبا بود💔🚶

Helya
2 سال قبل

ژووون
عالی
فقط ارمیتا… زود زود پارت بزار🥲💖

👊atena😎
2 سال قبل

من اریان را میدوس…
خدایاااااااااااااااااا همچین شوهری برایم عطا بفرما.آمیننننننننننن

👊atena😎
پاسخ به  Varesh .
2 سال قبل

تو دلم نشست دوسش دارم…

Darya
2 سال قبل

آرمیتا جون پارت بعد زود تر بزار
من همچنان منتظر کیارش😅

دسته‌ها

14
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x