صدای زنگ گوشی ام خوابم را برهم می زند همانگونه که از
تخت بلند می شوم مخاطب تماس گیرنده را مورد عنایت قرار
می دهم:الو..بله…صدای خندان نگار ناراحتی را از یادم می
برد:خانم مهندس این رفتاریه تو داری آدم می ترسه بهت زنگ
بزنه می گه الان پارش می کنی….بی صدا می خندم:دیوونه
این وقت صبح چی شده؟دوباره می خندد:این وقت صبح؟
روی ساعت نگاه کردی؟پاشو دست وصورتتو بشور بیا پایین
منتظرتم…ناباورمی پرسم:اومدی تهران؟تنها؟نگار:مگه از کرج
تا تهران چقدرراهه؟زودباشه دیگه…زیرلب دیوانه ای می گویم
وقطع می کنم دستی به موهایم می کشم سریع به طرف
سرویس می روم تا آماده شوم…..در لابی می گردم پیدایش
نمی کنم زنگ می زنم:الو..نگار کجایی؟سرکارم
گذاشتی….نگار:یواش عزیزم یواش من بیرونم….باغر غرمی
گویم:پیاده شو صبحانه می خوریم بعدش هرجا توگفتی می
ریم…نگار می خندد:چه کنیم بنده شکمی اومدم….نگار با
دستمال دور لبش را پاک می کند:بریم؟نگاهش می کنم:من
هنوز گشنمه….نگاهم می کند همانگونه که بلند می شود
ودستم را می کشد می گوید:بلندشو ببینم ظهرشد به تو باشه
تا شب سیر نمی شی چجوری اینقدر روفرمی؟کیفم را برمی
دارم و چشم غره ای به او می روم….کمربندم را می
بندم:کجابریم؟باچشمان گرد شده نگاهش می کنم:منو صبح
زود بلندکردی بعد الان می پرسی کجابریم؟نگار لبخند ضایعی
می زند:به تو بود که از هتل جم نمی خوردی.بریم پاساژگردی؟
سری تکان می دهم برایم فرقی نداشتم…سخت گیری های نگار
برای خرید مانتو کلافه ام کرده بود:خب این رنگ مگه چشه؟
خودش را در آیینه نگاه می کند:نه کرمی…باناله می
گویم:عزیزم ازاون سایز تو نداره….کمی فاصله می گیرم تا
نگار لباسش را عوض کند کارتش را از کیفم بیرون می
آورم”مهندس تیرداد خجسته”شماره اش را سیو می کنم دیشب
فراموش کردم گوشی ام را به شارژ بزنم فقط ۵درصد برایش
می نویسم:تصمیم من برای کاری که می خوام انجام بدم
قطعیه فقط گربه دوست ندارم….ارسال می کند گوشی ام
خاموش می شود نگار می آید:بریم…نگار کنار هتل می
ایستد:نمیای بریم خونه پدرام؟پدرام برادر نگار بود که مهاجرت کرده بود خانه اش در تهران برای نگار تبدیل به مکانی
شده بود که هروقت از کرج به تهران می آمد به آنجا می
رفت:نه باهات تارف ندارم که….نگار:تنها دختره خل….می
خندم:باشی من که خودم تنهایی را ترجیح می دم تا یک
مهمون اضافه…نگار:مهمون اضافه ای که توباشی را می
خوام….در دلم دعا می کنم کاش هرکس حداقل یک نگار در
زندگی اش داشته باشد….از نگار که خداحافظی می کنم به
طرف لابی می روم تیرداد را می بینم با تعجب به او نگاه می
کنم اینجا چه می کرد به طرفم پاتند می کند:نگاه به ساعت
کردی؟چرا گوشیت خاموشه؟پوزخند می زنم: چرا باید توضیح
بدم؟از کوره در می رود انگشت اشاره اش را روبروی صورتم
می گیرد:اگر..اگر حتی یک درصدم فکر کردی برام مهمی
اشتباه کردی فقط نگران این بودم یه وقت سردار و آریان
بلایی سرت نیورده باشن که خونی گردن من نباشه..مگه نه من
به پسماند دیگران کاری ندارم….پوزخند می زند می رود زیر
آوار آخرین حرفش می مانم من را می گفت؟من پسماند
دیگران بودم؟حرفش برایم گران تمام شد به خودم قول دادم
پشیمانش کنم به ساعتم نگاهی می اندازم ساعت۱۲شب است
به طرف اتاقم می روم به سرعت لباس هایم را عوض می کنم
بدون توجه به اینکه کمی دیر وقت است از داخل چمدانم
گوشی دیگرم را بیرون می آورم و به زند زنگ می زنم انگار می
خواهم عقده های تمام حرف هایش را سر او خالی کنم به
محض اینکه پاسخ می دهد حمله می کند:آقای زند شما بعد از
این همه سال کار کردن شعورتون نمی کشه اول از آدرسی که
می دید مطمئن بشید بعد بدید دست دیگران؟ همین فردا اولین
پرواز با هر شرکت هواپیمایی بود برام می گیرد من یک لحظه
ام دیگه اینجا نمی مونم به هر طریقه ای که خودتون می
دونید تا آخر این هفته طلاق من رو می گیرد هفته آینده من
می رم پای سفره عقد روشن شد؟زند:خانم….نمی گذارم حرف
بزند قطع می کنم به محض تمام شدن اشک هایم روی گونه
هایم روان می شود چند دقیقه بعد صدای پیام گوشی ام می
آید زند است(ساعت۶:۲۰<۷:۵۰)
گوشی ام را به شارژ می زنم برای ساعت۵:۱۵تنظیم می کنم
قرص ژلوفن را از چمدانم بیرون مئ اورم می خواهم به عادت
همیشه رنگ ها را قاطی کنم قرمز و آبی ولی مغزم هشدار می
دهد کاش دارویی بود برای چند ساعت هم که شده حافظه را
پاک می کرد….روی تخت خودم را پرت می کنم حرف آخرش
در گوشم تکرار می شود(من به پسماند دیگران کاری ندارم…)
♥️❤️♥️خیلی خوب بود
میسی فاطمه جون❤
عالییییی بید 🖤🖤🖤
تقدیم به رزسیاه🖤😉
مرسیییی🖤🖤
(پیامی به همه بچه : می بینید من ناز هستم 😌😌 راستی شاید دیگه کامنت نزارم و برم آرزوی موفقیت دارم برا همتون 🖤🖤🖤)
عالی بود ارمیتا جون💞
قربونت زهراجون❤
عالی👌
میسییی دریاجون❤
مثل همیشه عالی بود عشقم…
اره حالش خوبه. باشه مرسی از لطفی ک میخوای درحق من کنی خخخ .