رمان ورطه دل پارت ۳۰

4
(4)

با نیمه تنه و شلوار ورزشی درحال ورزش بود با دیدن من

لبخند می زندازجنس مادرشوهری ازآنهایی که چشم دیدنت را

نداشت من این راباتمام پوست واستخوانم حس کردم:سلام

عزیزم…لبخندی بر صورت بی روحم می نشانم:سلام ارغوان جون…ارغوان اشاره می کند مربی بیرون

می رود به طرف قمقمه آبش می رود:گوش می دم…:شما از

کیارش خبر دارید؟موهایش را بالای سرش جمع کرده:چطور؟

برای چه کسی باید سفره دلم را باز می کردم؟نفسی عمیق می

کشم:نگرانشم یک هفتست نه خونه اومده و نه گوشیش رو

جواب می ده…روبه روی آیینه می ایستد و خودش را نگاه

می کند:حالش خوبه..نه این خانواده قصد حرف زدن

ندارند:آتنا بهانه کیارش رو می گیره و بعد سر این پروژه

جدیدی که می گن گرفته ما رو تهدید کردن..خدایاببخشید که

دروغ گفتم ابرویش بالا می پرد:الان می گم چند از محافظا

باهات بیان تا کیارش برمی گرده بیان اینجا…سری تکان می

دهم:نه ممنون..خدانگهدار….به عنوان آخرین شانسم به طرف

شرکت کیارش می روم آنجاهم انگار تمام کارمندان دهانشان را

دوخته بودند روی شماره ناشناس ضربه می زنم:می خوام

کمکتون کنم به عنوان لطفی که قبلادر حقم کردید اگر می

دونید کیارش کجاست لطفا آدرس بدید…روزخوش.‌.سند را

می زنم و به طرف خانه راه می افتم…آتنا دست به غدانمی

برد از پاسخ تیرداد ناامید شدم:چرا هیچی نمی خوری مامان

جان؟نق می زند:تا بابا نیاد نمی خورم…نفسم را کلافه رها می

کنم لجبازی هایش مثل کیارش است کار این هفته اش همین

بود دست به غذا نمی برد بلند می شوم:دوست نداری نخور

مامان ولی اگه حالت بد شد باید بریم آمپول بزنی….خودم را

روی تخت رها می کنم جواب داده خوشحال پیامش را باز می

کنم:دبی هتل برج العرب…همین؟همین هم خوب بود سریع

بلیط رزرو می کنم نمی دانم تا چه حد کارم عاقلانه بود ولی

این آخرین شانسم بود به نگار زنگ می زنم فکرکنم بیشتر از

خودم نگار وندا برای بچه ام مادری و بیشتر از کیارش طاها

پدری کرده است:الو..نگار سلام خوبی؟من دارم می رم دبی

چندروز پیش آتنا می مونی؟نگار مثل همیشه قبول می کند و

اصرار می کند که تنها نروم و طاهابامن بیاید نمی دانم خودم

اگر جای نگار بودم چنین پیشنهادی می دادم یانه به هرحال

هرچند گذشته میان من و طاهاچیزی بود شاید اگر آن شب

لیلاحرف نمی زد سرنوشت من جوردیگری بود

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان کاریزما

    خلاصه: همیشه که نباید پورشه یا فراری باشد؛ گاهی حتی یک تاکسی زنگ زده هم رخش آرزوهای دل دخترک می‌شود. داستانی که…
رمان کامل

دانلود رمان نمک گیر

    خلاصه رمان : شاید رویا…رویایی که باید به واقعیت می پیوست.‌‌…دیگر هیچ از دنیا نمی خواست…همین…!همین که یک دستش توی حلقه ی…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
5 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
Fatima
2 سال قبل

عالی بود عشقم💖

یلدا
پاسخ به  Fatima
2 سال قبل

سلام این پارت و پارت قبلی عالی بود راستی ارمیتا جون نماز و روزه هاتون قبول باشه عزیزم برات ارزوی موفقیت دارم دست حق همرات عزیزم

Fateme
2 سال قبل

عالیییییی بوددد عزیزم 💕💕❤️♥️😘

دسته‌ها

5
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x