رمان ورطه دل پارت ۴

5
(5)

برگردم؟باورنمی کنم در این برهوت من و آتنارا تنها گذاشته

باشد. من هیچ دخترش چه؟به طرف آشپزخانه می روم پروژه

را که از دست دادم حالاحالا نمی خواستم برگردم گوشی ام را

روی حالت پرواز می زنم پالتو و شالم را در می آورم بخاطر

عجله ای که کردم یادم رفت لباسی گرم نر زیر پالتویم بپوشم

و فقط با تاپ بندی در خانه جولان می دادم سرما کمی باعث

می شود که بلرزم در یخچال کوچک نگاهی اندازم همه چیز

بود کودکم ماکارونی دوست داشت مثل کیارش بعد از جست و

جو در کابینت ها شروع می کنم…دست هایم را می شورم غذا

تا چندی دیگر آماده بود ولی آتناهنوز بیدار نشده بود به

طرفش می روم صورت معصوم در خوابش نمی گذارد بیدارش

کنم باخودم فکر می کنم چه بی رحم بودم که اورا نمی

خواستم..روی مبل راحتی دراز می کشم به اتنا خیره می شوم

جنین واردرخودم ازسرما جمع می شوم چشمانم سنگین می

شود..در میان خواب و بیداری ام که حس می کنم میان زمین

و هوا معلقم عطر کیارش که زیر بینی ام می پیچد خیالم

راحت می شود روی سطح نرمی فرود می آیم چکمه هایم را از

پایم خارج می کند کمی فاصله می گیرد به خیالم لباس های

خودش را عوض می کندپنجره را باز می کند سوز سردی  می

آید به کسی زنگ می زند: شنبه به مقصد دبی بلیط

بگیر.وایستابراش برنامه دارم یکاری می کنم دیگه یاد اون

زمان نیوفته..قطع می کند و پنجره را می بنددآباژور کوچک را

خاموش می کند خودش را آرام روی تخت رها می کنداز

حرکات تخت این هاراحس می کردم کمی بعد خودش را به

طرفم می کشدانگشت هایش را بین انگشتانم قفل می کند و

مرابین بازوهایش اسیر می کند….

طاها👇

*2013_جزیره کیش*

(راوی)

روبه روی آئینه می ایستد مینا با حوصله زیپ لباسش را بالا

می کشد آیدا به طرفش بر می گرددبا دست هایش شانه های

آیدا را می گیردلبخندی مهربان می زند:یکم باطاها مهربون تر

باش…آیدا نفسش را رها می کند تره ای از موهایش به هوا می

رود:چشششم…مینابیرون می رود آیداهم همراهش. طاها در

نشیمن نشسته بود و منتظر آیدا. بادیدن آیدا در چشمانش برق خوشحالی پیدا می شود

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 5

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان پاکدخت

    خلاصه: عزیزترین فرد زندگی آناهیتا چند میلیارد بدهی بالا آورده و او در صدد پرداخت بدهی‌هاست؛ تا جایی که مجبور به تن…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
21 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
nasi🌈
2 سال قبل

عالی عزیزم همینجوری ادامه بده خدا قوت 👌👌👌

2 سال قبل

رمان قشنگی👌
این رمان دقیقا سبکی که من دوست دارم امیدوارم تا آخرش هم همینطور خوب بمونه و پایان خوش داشته باشه آخه من از رمان هایی که پایان غم انگیز داره به شدت بدم میاد
و حدس هایی که راجب رمان میزنم فکر کنم کیانوش آیدا دوست داره ولی اتفاقاتی که توی گذشته افتاده قابل حدس نیست
و خیلی خوشحال که توی رمانت عشق مادر و فرزندی آوردی شاید آیدا زمانی که آتنا باردار بود نخواستش اما میگن که وقتی مادر بچش در آغوش میگره حس مادری و فرزندی سراغش میاد وابسته بچه میشه و اینجا هم اینطور آیدا از وقت بچه به دنیا اومده روز به روز بیشتر وابسته و عاشق آتنا شده

پاسخ به  Varesh .
2 سال قبل

امیدوارم پایان خوش داشته
و اینکه پایان خوش طرفدار بیشتری داره

👊atena😎
2 سال قبل

اوه دلم طاها رو خاست…
من همچین قیافه هارو خیلی دوس دارم…مرد باید مردونه باشه نه ابرو تمیز…

Helya
پاسخ به  Varesh .
2 سال قبل

توی شاد دیگ
Helya_kakouei

2 سال قبل

و اینکه آخرای رمانت یه تیکه که عکس آقا پسر که فکر کنم طاها است زدی بالاش نوشتی ۲۰۱۳ یعنی رفت گذشته؟

Fateme
2 سال قبل

خیلی خوب بود عزیزم ♥️

👊atena😎
2 سال قبل

ارمیتااااا

👊atena😎
پاسخ به  Varesh .
2 سال قبل

چرا شمارتو نفرستادی:/

👊atena😎
پاسخ به  Varesh .
2 سال قبل

چرااا ؟؟؟؟

👊atena😎
پاسخ به  Varesh .
2 سال قبل

مشاور داری؟

دسته‌ها

21
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x