#پارت_13
بدون حرفی از اتاق اومدم بیرون ؛ یه دفعه دستم کشیده شد و پرت شدم تو آغوش گرمی …
با تعجب سرمو بالا آوردم و با یه جفت تیله مشکی چشم تو چشم شدم…
میثاق بود …
اولین باری بود که بغلم میکرد ، البته به جز اون روز اول که بعدش کلی اذیتم کرد …
احساساتم سرد بودن …
خودمو از بغلش بیرون کشیدم و رفتم سمت کلبه …
چنتا جعبه که خوراکی داخلشون بود رو کمد کوچیک گوشه اتاق که فقد کاغذ داخلش بود چیده شده بود…
درو بستم و رفتم طرفشون
اومممممم نوتلا و نون تست ، تمشک ، البالو خشک
وای عاشق همه شون بودم
در ظرف آخرو که باز کردم یه کاغذ توش بود
“سیاوشم …
اگه ارباب بفهمه شر به پا میکنه رستا
بذارشون تو کمد کوچیکه ، کم غصه بخور آبجی”
خیلی مهربون بود …
هم اون هم اراد هر دو مهربون بودم
خدا دوتا فرشته نجات بهم داده بود!
چنتا تمشک خوردم و بعد قایم کردن ظرفا با انرژی رفتم سمت حیاط عمارت
یکم که چرخ زدم توجه ام نسبت به یه درخت پزرگ که اون طرف عمارت بود کشیده شد …
رفتم سمتش و به هزار زور و زحمت ازش بالا رفتم
ــ بگردین ببینین کجااااااس
همین الاااان
با صدای داد و فریادش کل تن و بدنم لرزید
خدا ازت نگذره دودیقه نشده هنوز اومدم رو این درخت
دستمو بلند کردم و داد زدم
+میثاااااق من اینجااااام
متوجه من که شد دوید طرفم
ــ توله سگ کی گفت بری اونجا
هااان؟
+ببخشید!
نمیدونستم باید ازت اجازه بگیرم
ــ از این به بعد بدون
بیا پایین من میگیرمت
با سرتقی نوچی کردم و خودمو بیشتر بالا کشیدم
+بیام پایین منو میزنی
دستی بین موهاش کشید و کلافه گفت
ــ نمیزنم بیا
+نچ
ــ گمشو بیااااااااا
یه تای ابرومو بالا انداختم و با نفس نفس گفتم
+هنوز نیومدم اینجوری عربده کشی میکنی ، بیام که جر خوردم!
ــ به جون خاله ماهور نمیزنمت بیا پایین فقد الان میوفتی میمیری
و دستشو سمتم دراز کرد
زبونی و لبام کشیدم و با لبخند گشادی پریدم بغلش که پخش زمین شد و حالا من روش بودم
+ایول ارباااااب!
خوب گرفتیم
حولم داد و جامونو عوض کرد
ــ من همیشه کارامو خوب انجام میدم
تحریک وار زبونمو رو لباش کشیدم و تا خواست لب گیریو شروع کنه سرمو عقب بردم و رو زمین گذاشتم ؛ گردنمو کج کردم تا نتونه کاری کنه ولی بعد یکم مکث خنده های ریزم قطع شدن …
لباشو رو پوست سفید گردنم گذاشت و محکم مکید
دستمو گذاشتم و شونش و یکم به عقب حولش دادم
+لعنت بهت ..!
گردنم کبود شد
سرشو عقب کشید و خمار تو گودی گردنم گفت
ــ حقته …
همیشه یه راهی هست برا اذیت کردنت!…
دلخور نگاش کردم و بلند شدم
+نوبت منم میرسه جناب..!
جنابو همچین کشدار گفتم که حرسش در بیاد و بعد رفتم داخل …
+خاله کل تنم درد میکنه یه کمکی بده!
ــ انقد غر نزن دیگه دختر
دارم واست دوا درست میکنم ، بگو مریم بزاره رو زخمات خوب میشی
ــ لازم نکرده
برگشتم طرفش و با بهت بهش زل زدم
+یعنی چی لازم نکرده؟
کل بدنم کبود شده
ــ بازم کبود میشه ، نیاز نیست واسش چیزی درست کنی
خاله ــ میثاق کوتاه بیا گناه داره بچم!
ــ منم گناه داشتم ، اینعفریته هنوز روی واقعی خودشو نشونت نداده …
اینم یکیه مثل .. مثل رایکا!
+ولش کن خاله …
راست میگه ، بازم کبود میشم
اون قهوه لعنتیشو بده من ببرم تو اتاقش
آه جگر سوزی کشید و یه فنجون بهم داد
رفتم سمت اتاقش بدون در زدن وارد شدم ، اصلا حواسم نبود!
باز خوب شد داخل اتاق نبود …
من که وظیفمو انجام داده بودم ، قهوه شو اورده بودم دیگه بقیش بهم ربطی نداره!
چشمم خورد به برگه های رو تختش
کنجکاویم اجازه نداد نرم نزدیک …
قهوه رو گداشتم رو میز و رفتم سمت تخت ، یکیشونو تو دستم گرفتم
“سود سهام شرکت ، واریز به شماره حساب …. ”
یعنی برای کی بود؟!
تا خواستم بقیشو بخونم صدای نفس کشیدنای یکی کنارم گوشم اومد و باعث شد تنم مور مور بشه …
ــ بدون اجازه اومدی اتاق اربابت!
عالی بود جیگر…
عالی بود جون دل عشق دلم نفس قلبم😙😍💖
عالی بود
عالی جانان…
میگم رستا اشهدشو خوند ؟؟؟؟
فلور یه پارت بده دیگ…
نمیشه ی پارت دیه بدی فلور جونمممممممم
بیکارم حوصلمم سر رفته برا اولین بار رمان کم اوردم واسه خوندن رمان خوب معرفی کنینننننننن
رمان دربندنام از کورا ریلی
بدون سانسورشو بخون😂
چرا پارت جدید نمیزاری پس؟!