پاییزه خزون
توراه تا یه مسیرایی با بچها هم مسیر بودم ولی از یه جایی به بعد مسیرمون عوض شد .بارون تند میومد و دیدمو کم میکرد موزیکو پلی کردم صدای آهنگ درد ، مهدی یراهی کل ماشین و گرفت
یه شب باورامو
یه جوری شکستن
که فک کردم حتی
خدا قهره با ن
حالا اشکه شوقم دارم میدرخشم
تو برگشتی تا من خداروببخشم
چرا از همه آدما میگذری
که دنیارو با من تماشا کنند
تو که میتونستی برای خودت یکی بهتر از منو پیدا کنی
کجا بودی این همه سال درد
که من زندگی کردم این مردنو
تو پاداش صبو سکوت منی
چرا دیر شنیدی صدای منو
این چند وقت به خیلی چیز ها فک میکردم مثلن به این فکر میکردم که از این شهر و آدماش دل بکنم و برم یه شهره دیگ…. یه جایی که رنگ نگاه آدماش ترحم نباشه …یه جایی که برای هر حرکتم همه برام دایه بدتر از مادر نشن ، گاهی دلم دوییدن میخواد، دلم میخواد بدوئم و از این ادما و فکرای مزخرفشون دور شم ولی چه کنم که نمیتونم این کار رو انجام بدم میدونم اگرم ازدواج کنم خوشبخت نمیشم چون از نه لحاظ روحی نه روانی آمادگی پذیرفتن یه آدمه جدید تو زندگیمو ندارم .
در خونرو باز کردم و وارد خونه شدم اول از همه تلوزیونو روشن کردم بعدشم لباسامو عوض کردم .امشب از اون شبای خیلی سرده که صدای فریاد رعد و برقش قراره گوش آسمونو کر کنه ، یه لیوان شیر داخل مکروفر گذاشتم تا گرم بشه و بخورم همون حینی که داشتم لباس عوض میکردم گوشیم زنگ خورد اول فکر کردم مزاحمست ولی بعد دیدم مهساعه
_به به مهسا خانم چیشد ساعت ۱۲ شب یادی از ماکردی؟
_چطوری نفله من که همش به یاد تو ام احمق
_اوه اوه صد بار گفتم یه ذره ادب و شخصیت بد نیست داشته باشی مهسا جان
_خفه ، اها ساحل راستی زنگ زدم بهت قضیه فردا کوه و یادآوری کنم
_برو بابا مهسا من الان رو به موتم تازه از خونه ابجیم اومدم خسته خستم برید خوش بگذره فردا
_کم زر بزن عزیزم ،فردا ساعت ۶ صب دمه خونت منتظریم من میدونمو تو اگه حاضر نباشی
_مهسا من نمیاماا گفته باشم من حال و حوصله هیچیو ندارم بخدا
_بیخود که نداری باید داشته باشی فردا می بینمت هانی جیش بوس لالا بای
گوشیو قطع میکنه ،هوف کی حوصله داره فردا بیدار شه کاشکی از خره شیطون بیاد پایین.با صدای مکروفر از فکر اومدم بیرون رفتم شیر گرم از توش بیرون دراوردم و یه کیک کوچیکم بر داشتمو رفتم سمته تراس این چند وقته که حال روحیم داغونه فقط این تراس و دیواراش خبر از دردای دلم دارند احساس میکنم دارم افسردگی میگیرم کم حرف تر شدم زیاد دوس ندارم تو جمعای شلوغ برم، دوس دارم همیشه همین ارامش و سکوت باشه . امان از شب و دله سیاهش که چه کرد با روزگار ما . گاهی اوقات احساس میکنم مثه یه دونده ایم که فاصله کمی با خط پایان داره همونقدر خستم ،خسته از این زندگی جدید ،از این همه غم کاشکی یکی بفهمه چقدر خستم بفهمه که چقد حال هیچیو ندارم .خدایا بازم شکرت که حداقل یه کسایی رو دارم که باعث بشن هیچ وقت به خودکشی فکر نکنم . تو حال و هوای خودم بودمو داشتم قطرات ریز بارونو نگاه میکردم که سمیرا زنگ زد و کلی باهام حرف زد از مهمونی امشبش گفت و سعی میکرد هی حرف بزنه باهام تا شاید منم بهش از دردام چیزی بگم ولی این دردا تو سینم تا ابد قفل شده، قفلی که یادم نمیاد کلیدشو کجا انداختم .
امان از تنهایی
بی نظیره