پاییزه خزون
منو مهسا دوباره عقب نشستیم و پسرا جلو بودن ، اینقد درد بهم فشار اورده بود که حالت تهوع بهم دست داده بود ،احساس میکردم کله محتویات معدم قراره بیاد بالا ،هر چقدر سعی میکردم حواسمو پرت کنم یا دست مهسا رو فشار بدم نمیشد که نمیشد آخر خیلی بهم فشار اومد ، صندلی امیر و تکون دادم و دستمو جلو دهنم گرفتم اون بنده خداهم ترسید سریع بدون اینکه راهنما بزنه وسط بزرگراه نگه داشت بنده خداها گرخیده بودند ،تا نگه داشت سریع در ماشینو بازکردم و دمه جوب تا میتونستم عق زدم بیچاره مهسا هی شونه هامو ماساژ میداد امیر ازم پرسید
_ساحل صبحونه نخورده بودی؟!
حال حرف زدن نداشتم فقط سرمو به معنای نه تکون دادم ، دیدم که ارمین با غیض نگام کرد احساس میکردم توی مغزش داره کلی بهم فحش میده ،دوباره عقم گرفت دیگ داشتم زرد آب بالا میاوردم دست و پاهام یخ کرده و بود نا نداشتم فقط دوست داشتم بخوابم ارمین گفت
_امیر داداش بطری اب پشته ماشینم هست میری بیاری تا من یه ذره شونه هاشو ماساژ بدم
_باشه داداش الان میارم تو صندوقه !؟
آرمین سری تکون داد و کلید بهش داد ،سریع سمت ماشین رفت دیگ حتی زرد آبم بالا نمی اوردم فقط عق میزدم آرمین به مهسا گفت
_مهسا جان ابجی بیا اینور شما دستت زور نداره من یذره ماساژ بدم شونشو
_ممنون لازم نی خوب میشم
_ببین رو به موتم هستی دست از لجبازی برندار خوب …،مهسا جان شما بیا اینور من ماساژش میدم
مهسا اومد کنار و آرمین مشغول ماساژ دادن شد آبیم که امیر اورده بود جلو دهنم گرفت چند قلوپ خوردم ازش حالم یه ذره بهتر شده بود هی بچها به امیر و ارمین زنگ میزدن که ما رسیدیم شماها کجایین پس میدونستم امیر و ارمینم باهاشون تعارف دارن وخیلی بد میشه که نرن آخر سر گفتم
_امیر داداش شما برید من الان یه اسنپ میگیرم میرم خونه
_باشه همین الان منم گذاشتم
_نه بخدا داداش برید شما من حالم خوب شد
روبه آرمین گفتم
_اقا ارمین دست شما درد نکنه حالم خوب شد مرسی از لطفتون دیگ نیازی نیست ماساژ بدید
_مطمئنی حالت خوبه
با اینکه زیاد خوب نبودم ولی گفتم
_بله ممنون از محبتتون
اخر سر گفتم
_بچها شما برید رستوران زشته بخدا ،شرمندم روز شماهم خراب کردم، من با یه اسنپ میرم
_گوشیمو دراوردم بدون اینکه بفهمن وارد برنامه اسنپ شدم یه اسنپ گرفتم
خداروشکر زده بود تا ۲ دقیقه دیگ میرسه
امیر روبهم گفت
_هنوز اینقد بی غیرت نشدم که تورو ول کنم و اینجوری برم ،حالا هفته های دیگم هستش یه روز دیگ باهاشون میریم بیا بریم درمانگاه یه سرم بزنی هنوزم فک نمیکنم حالت مساعد باشه
مهسا گفت
_راست میگ دیگ دیوونه حاله تو واجب تره یا اونا ؟؟
به حرفشون توجهی نکردم دوست نداشتم معذب بشن خداروشکر پیامک اومد که (( اسنپ شما رسید ))
_بچها میدونید که اخلاقم چطوریه بدم میاد اذیتتون کنم .اسنپم رسید نگاه کنید اون ماشین ساینا سفیدس من میرم شماعم به کارتون برسید حالمم خوبه دمتونم گرم
قیافه سه تاییشون خیلی با مزه بود فک نمیکردن یه همچین کاری کنم ولی من از اویزون بودن متنفر بودم امیر با دلخوری گفت
_واقعا که ساحل فک میکردم شاید ۱۰ درصد به عنوان داداشت قبولم داری با این کارت تموم فکرامو بهم زدی به سلامت خانم مثلن مستقل
_امیر داداش اینجوری راحت ترم و اینم بدون نع ده درصد ۱۰۰ درصد داداشمی ،آقای ارمین از شماهم ممنون خدانگهدار
آخر سر آرمین روبهم گفت
_کاشکی اینقد که فکره اذیت شدنه بقیه ای به فکر اذیت شدنه خودتم باشی ،برو خدانگهدارت ،به حرفامم فکر کن بدک نیس اگه خواستی یه سر بیا مطبم نترس ازت ویریت نمیگیرم
حرف اخرشو با چشمک زد منم یه لبخند بیحال زدم بهش
به مهسا نگاش کردم
_مهسا جان خواهر مرسی بابت همه چی عزیزم خیلی خوش گذشت بهم
_بیشور گاو نفهم به خدا که خری ،غروب میام پیشت اگه حالت بد شد زنگ بزن بیام ببرمت دکتر
_باشه عزیزم مرسی خواهری فقط به ابجیم چیزی نگو حواست باشه دوس ندارم نگران بشن
_واقعا لجبازی حتی به قیمت مردنتم باشه اون غرور لعنتیت از بین نمیره ،برو خدا به همرات
از بچها که خداحافظی کردم به سمته ماشین اسنپ رفتم حالم همچنان تعریفی نداشت سرگیجه هم امانمو بریده بود باید حتما یه دکتر زنان برم خداروشکر کردم که حداقل راننده پیر مرد بود و..
عالیه وزیبا