پاییزه خزون پارت ۳۰

4.2
(5)

 

 

 

پاییزه خزون
ارمین با سرعت میروند ومنم چشامو بسته بودم ، فقط وقتی به خودم اومدم دیدم آرمین دهانه بطری آبو رولبم گذاشته که بخورم یه چند تا قلوپ آب خوردم که ازم پرسید
_حالت خوبه ؟
_ببخشید
_جواب سوالم این نبود ،خوبی؟
_اگه بگم خوبم دلخوریت کم میشه؟
لبخندی زد و گفت
_دردا ناراحتیا دلخوریا کم نمیشن ولی بعضی اوقات با بعضی کارا و حرفا شاید صاف بشن خانم کوچولو

خجالت کشیدم جلو امیر و مهسا ،اونم که دید حالم خوبه رفت سمته در راننده و شروع به رانندگی کرد ،فهمیدم حالش خوب نیست ولی به رو خودش نمی آورد نزدیکای خونه بودیم که رو به منو مهسا گفت
_دخترا فردا میایم با امیر دنبالتون ناهار بریم دربند ناهار درست نکنید .
مهسا خندید و گفت
_ای به چشم
ولی بجاش من گفتم
_دستتون درد نکنه تا همینجاشم زحمت دادم بهتون ،من باید فردا صبح خونمون باشم برادرم و خواهرم میان اونجا برید خوش بگذره …
_یک تو که همیشه زحمتی دو چرا همیشه نه میاری برا بیرون رفتن سه مشکلی نیست برو به خانوادت برس ولی قبله رفتن من باید باهات خصوصی صحبت کنم ساحل
_حتما

دمه خونه که رسیدیم امیر و مهسا داشتن زیر زیرکی باهم حرف میزدند معلوم بود حرفای زیاد جالبی نمیزدن که مهسا از خجالت سرخ شد…. ارمین بهم اشاره کرده که یه ذره از اونا دورشیم ،منم مثه جوجه حرف گوش کن پشت سرش راه افتادم کنار یه درخت وایسادیم سوز سردی میزد و حسابی هوا سرد بود ولی مجبور بودم که حرفاشو گوش بدم
_ببین ساحل از فردا دیگ نمیخواد بری پیش این دکترِ ،میای پیش خودم خودم خوبت میکنم نیازیم نیس بری پروندتو بگیری ازش خودم اینکار و میکنم فقط حق اینکه پاتو تو مطبش بزاریو نداری حله ساحل؟؟
تو چشماش خیره شدم چشاش همرنگ شب بود ،نمیدونم چی بود ولی سِحر میکرد که تخس زل بزنی به این دو تا گوی شب آروم لب زدم
_تو کی؟ چی میخوای ازم ؟
_زندانبانتم ،زندانبانه قلبت
با این حرفش کیش و مات شدم ،نفهمیدم چجوری خداحافظی کرد و رفت .

 

آرمین
تو فکر رفته بودم نمیدونم این چه حرفی بود که زده بودم بهش شاید نباید حرفی میزدم شاید نباید میفهمید این قلبه لعنتی برای اون چهره معصومش سریده ،آخ امان از اون چشای معصومش که دل سنگ و اب میکنه وقتی بهت زل میزنه …..نمیدونم چرا حالمو نمیفهمم ،احساس میکنم این دختری که تازه وارد شده تو زندگیمو سال هاست میشناسمش… سال هاست بلدشم، اسمه این حسه لعنتی نمیدونم چیه که حتی وقتی کنارشمم دلتنگشم …دلتنگ اینکه الان باید این استخونا تو آغوشه من له میشد ولی نشد ،دلتنگ اینم دختر مظلومم و ببرم بگردم ، غصه هاشو تموم کنم ریشه غمو از تو زندگیش بکنم ،اون مظلومیت چشاشو از کاسه درارم …دلم میخواد این دخترو سالیان سال زندگی کنم

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4.2 / 5. شمارش آرا 5

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان درد_شیرین

    ♥️خلاصه: درد شیرین داستان فاصله‌هاست. دوریها و دلتنگیها. داستان عشق و اسارت ، در سنتهاست. از فاصله‌ها و چشیدن شیرینی درد. درد شیرین داستان فاصله. دوری ها…
رمان کامل

دانلود رمان سراب را گفت

خلاصه : حاج محمدهمایون امیران، مردی بسیار معتقد و با ایمان، تاجر معروف و سرشناس تهران، مسبب تصادف دختری جوان به نام یاس ایزدپناه…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
1 دیدگاه
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
mehr58
2 سال قبل

ای جان چه ارمیم عاشقی

دسته‌ها

1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x