پاییزه خزون پارت ۴۸

5
(5)

پاییزه خزون

نته گوشیمو بستمو از خونه زدم بیرون ….ماشین مزداتیری مهرشاد و از دور دیدم ….رفتم سمتش و دره عقبو باز کردم ،قشنگ راس ساعت ۸ اینجا بود شاید واقعا خیلی این قرار خاص بود براشون …..سلامی کردم بهشونو راه افتادیم، جو سنگینی بر قرار بود تو ماشین و آهنگ ماکان بندم پخش بود
نوشتم رو برگای خیس آبی
من دوست دارم خدایی
چشم انتظارم میدونم
چشم به راهی
تو روستای دلم تو تک ساقه ی این شالیزاری
من واسه تو بیدارم تو بیخبر از حال من
سر رو بالشتت میزاری
چرا توی دلم بذر بی میلی میکاری

حیف ،میتونستیم زندگی کنیم نکردیم

جا اینکه دور بزنیم همو دور هم بگردیم

حیف رفتی و من تو این شهر شلوغ تنها میمونم
رفتیو با رفتنت خورد شدم …شکست وجودم
حیف میتونستیم زندگی کنیم نکردم

جا اینکه دور بزنیم همو دوره هم بگردیم
،حیف رفتی و من تو این شهر شلوغ تنها میمونم
رفتیو با رفتنت خورد شدم شکست وجودم
تو حس و حال آهنگ رفته بودم ،داشتم فکر میکردم چقدر حقه متنه این آهنگ… ماکان بند مگه از دله من خبر داشته که اینو نوشته؟!!!!
آراز که دید حالم خراب شدو رفتم تو فکر سعی مرد منو از حال هوام بکشونه بیرون
_چخبر ،همه چی خوبه ،دوستت خوب بود رفتی پیشش !!!
_اره همه چی خوبه ….
_خداروشکر ، ساحل باهات حرف دارم بعده جلسه باید یه سری چیزارو بهت بگم
_چرا ،چیشده اتفاقی افتاده؟
_نه یه سری حرفای خواهر برادری…
_اکیه
مهرشاد که یدفعه انگار چیزی به ذهنش رسیده باشه گفت
_راستی ساحل ،خانمم گفت که امشب بچهارو دعوت کرده ،گفت به ساحلم بگو… بعده جلسه یه راست بیاید اینور …
_مرسی داداش ولی واقعا خستم ،حسش نیست ایشالا دفعه بعد …
_یه جوری حرف میزنی انگار ۹۰ سالته ،هنوز از اون پیلت در نیومدی بیرون دختر ….داره ۲۰ سالت میشه نمیخوای از جوونیت لذت ببری !!!
_جوونی؟ حس نمیکنی نمیشه چیزی که خاکستر شدو دوباره از اول جمعش کرد !!!
_اره خاکستر شده ولی با این پیله ای که برا خودت درست کردی تیشه به ریشه خودت داری میزنی ….ببین ساحل منکه بدتو نمیخوام ولی به خودت بیا ‌‌‌…خیلی دختر با جربزه ای هستی قبول …در این هیچ شکی نیست وگرنه تو این چن ماه نمیتونستی از پس کارای سنگین شرکت بر بیای که حضرته عباسی قبل اینکه بیای شرکت منو آراز جفتمون دو دل بودیم که از پسش بر میای یا نه …
رو به آراز گفت
_غیر اینه آراز
آراز با جدیت سر تکون داد و گفت
_نه حقیقته محضه ….
_پس خودتو جمع کن ساحل …خیلی خودتو غرق کار کردی …نمیگم کار بده نه!!! خیلیم خوبه ….تورو مستقلت میکنه!! خیلی چیزا قطعا یاد میگیری ….ولی به شرطه اینکه زندگی شخصیتم سرو سامون بدی ….چطور ما میتونیم بریم بیرون و در وفلان و بیسار….. بریم مهمونی‌‌…. ولی تو هیچ وقت وقتشو نداری …،تا حالا خودت به این موضوع فکر کردی که چرا هیچ وقت وقته خالی نداری؟
_دارم کمبودامو تو خودم خفه میکنم مهرشاد ….،دارم خودمو غرق میکنم که یادم بره چقدر بدبختم !!!!
_ایرادت همینه خواهره من ،چرا فکر میکنی بدبختی …چون مادر نداری !!!چون پدر نداری !!!هزاران آدم هست که پدر مادر ندارن تو ام یکیش ….دلیل نمیشه از عمری که خدا بهت داده بگذری….و منتظره مرگ باشی، به خودت بیا ،داری چیکار میکنی ،یه چیزی بهت میگم آویزه گوشت کن ….اگه تو کارت خیلی موفقی زیاد به خودت نبال، تا وقتی نتونی زندگی شخصیتو سرو سامون بدی هیچ وقت موفق نیستی ….،میفهمی چی میگم ؟!!!!
سرمو به شیشه تکیه دادمو چشم بستم لب زدم
_خبر از حال دلم نداری…. پس قضاوتم نکن !!!
_حال دلت چشه خوب اون دهنه واموندرو باز کن ببینم دردت چیه!!! ساحل ، چرا میریزی تو خودت …
با حرفاش خونم به جوش اومد چشامو باز کردم غریدم
_شماها هیچ وقت نمیفهمید درد یه دختری که وقتی میگن مامان باباش مرده چیه ….هیچ وقت نمیفهمین زمانی که فهمیدم مامان بابام مرده اون بی همه چیزی که یه روزی همه چیزمم بود ولم کردو رفت چه برزخی داشتم ….اون کصافتی که تمام احساسمو به تاراج برده بود رفته بود …..درست زمانی که مامان بابامم نداشتم و نیازش داشتم !!!!
روبهش براق شدم
_،تو میفهمی درده دختری که تو محل کارش هزار جور چشم بهش هست !!!از ترحم گرفته تا چشمای هیزی ….
فریاد زدم و به پهنای صورت اشک ریختم
_شماها چی میفهمین از درد دله من ،به اون خدایی که میپرستید نمیفهمید …،به قران مجید نمیفهمید….وقتی داداشم درد چشامو نمیفهمه من از کی توقع کنم ….،وقتی میگه خاستگار میخواد برات بیاد آماده باش ….حتی نظرمم نمیپرسه من درد دله بی صاحابو به کی بگم آخه!!!! ،وقتی الان شرایط پذیرش یه ادم بی معرفت دیگرو ندارم چی بهتون بگم …. چجوری سروسامون بدم این زندگیه بی درو پیکر لعنتیرو!!!!

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 5 / 5. شمارش آرا 5

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان آن شب

          خلاصه: ماهین در شبی که برادرش قراره از سفرِ کاری برگرده به خونه‌اش میره تا قبل از اومدنش خونه‌شو…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
1 دیدگاه
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
ĄÝ ŇŰŘ ¤
2 سال قبل

خیلی عالی واقعا رمانت رو دوست دارم 😍😍👌

دسته‌ها

1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x