پاییزه خزون
از کوچه پس کوچه ها با سرعت زیاد لایی میکشید و زهره من بدبختو آب میکرد ،سعی کردم حرف نزنم تا بیشتر از این عصبی نشه ،خودمو سفت منقبض کرده بودم روصندلی تا حداقل زنده بمونم ،ادم ترسویی نبودم ولی آرمینم زیاد با احتیاط رانندگی نمیکرد که خیالم راحت باشه …سرشو برگردوند سمته من ولی من به جلو خیره شدم و به روی خودم نیاوردم ،آروم اما پر حرص گفت
_پات چیشده ،چرا سرو صورتت اینجوری شده؟
صدای پوزخندش رو مخم بود پر حرص گفت
_بعد دو سه روز که جوابه اون واموندت که هیچ وقت نگرانی منو رفع نکرده، اومدی پیشم !!!!اون وقت اون زبون واموندتو باز نمیکنی بگی چیشده؟ میگی یا به روش خودم عمل کنم؟چه مرگت شده این چه ریختیه خیره سر بی همه چیز؟
به سمتش برگشتمو با چشمای نمدار گفتم
_باید باهم حرف بزنیم آرمین ، بزن کنار باهم حرف میزنیم .
به حرفم گوش که نداد هیچ ، سرعتم زیاد کرد،منم هیچی نگفتم ،فهمیدم داره از تهران خارج میشه ترس تموم وجودمو گرفت و تمام افکار منفی اومد تو ذهنم ،سعی کردم به خودم مسلط باشم ،اروم پرسیدم
_آرمین
اینقدر عصبی بود که جوابمو نداد ،آروم نوک انگشتم رو بازوی تی شرت مشکیش گذاشتم
_آرمین جان ؟ کجا داریم میریم
_یه جایی که تکلیفمو با توی زبون نفهم روشن کنم !!!
سعی کردم به چیزایی منفی فکر نکنم ،آرمین رفیق امیرِ … پس قابل اعتماده وگرنه امیر اجازه نمیداد نزدیک من بشه ….با همین چیزا خودمو دلداری دادم ،تو افکار پوچم دست و پا میزدم که دیدم ریموت و جلوی دره سلطنتی مشکی طلایی گرفت و در باز شد خوف برم داشت منو داره کجا میاره،اینجا کجاست اصلا ،رو بهش توپیدم
_آرمین معلوم هست داری چه غلطی میکنی اینجا کجاست ؟
جواب نداد و مدارشکو وسایلشو از داشبرد برداشتو درو باز کرد وپیاده شد ،من از ترسم نمیدونستم باید چیکار کنم ،میترسیدم از مرده مقابلم که خوی وحشی بودنو بی رحم بودنش بدجوری تو چشمم میزنه ،در سمتمو باز کرد و بازومو گرفت و دنبال خودش کشوند ، رو بهش با بغض نالیدم
_بخدا من با دخترای دورت فرق میکنم ارمین ،من اهلش نیستم آرمین صدامو میشنوی بزار برات توضیح بدم بعد هر کاری دوست داشتی بکن باشه عزیزم !!!!
بازم خونسرد و آروم بود و هیچی نگفت و بازومو گرفت سمت خونه ویلایی برد، جای قشنگی بود ولی قطعا برای منی که الان تا حد مرگ ترسیده بودم هیچکدوم از اینها مهم نبود
این اقای روانشناس چرا فاز وحشیگری گرفته .خوب مثل ادم رفتار کن