Sun&moon
طمع وصال گفتی که به کیش ما حرام هست
تو بگوم که خون عاشق به کدام دین حلال است
به دیوار روبروم نگاه کردم درست نیست
مطمئنم دارم خواب میبینم
اون گفته بود به من اعتماد کن
من بهش اعتماد کردم
گفت بدون من نمیتونه
گفتم تا تهش باهاتم
گفتم عاشقتم گفت دستم ول نمیکنه و تا اخر عمر همراهم
باورم نمیشه این نمیتونه واقعیت داشته باشه میدونستم میدونستم بهش گفتم خورشید و ماه هیچوقت کنار هم نمیتونن باشن ولی …..
با صدای مامان از خاطرات گذشته بیرون اومدم
مامان : خوبی دخترم
تا حالا شده بدترین حالت ممکن داشته باشید
ولی برای ناراحت نشدن اعضای خانواده یه لبخند بزنید تظاهر کنید این منم کسی که فقط تظاهر به خوشحالی داره
درسته من فقط دارم تظاهر میکنم تظاهر به خوشحالی
طبق معمول برای نگران نشدنش
یه لبخند زدم و گفتم مگه میشه ناراحت باشم ولش کن مامان توام نو که من میشناسی
انگار باور کردم نمیدونم شاید من دوست داشتم این طور فکر کنم
_بیا دخترم بیا ناهار بخور خیلی لاغر شدی داری با خودت داری چکار میکنی
_باشه مامان برو منم الان میام
بلند شدم دست و صورتم شستم روی میز ناهار خوری نشستم در حالی که داشتم ناهار میخوردم همه با ناراحتی نگاهم میکردن
سرم انداختم پایین به غذام نگاه کردم حس میکردم غذا پایین نمیره
اشک توی چشمام جمع شده
با اشک غذای روبروم نگاه کردم
واقعا این من پر انرژی نبودم امکان نداشت منی که هر روز الکی میخندید بدون بهانه
نمیدونم چقدر هستن که این مسائل براشون پیش اومده اما میدونم وقتی برای من پیش اومد فک میکردم من بدبخت ترین موجود روی زمینم و کسی بدبختی نمیدونه چی هست
چرا اینطور میشه دلم میخواست برم بالا یه کوه و داد بزنم
این من نیستم خود واقعیم بهم بدید یا زمان ببرید جلو یا ببرید عقب اینجوری اشتباهاتم جبران میکنم
رو به مامان کردم گفتم من میرم بیرون تا شب میام
مامان با ناراحتی بهم گفت باشه ولی زود برگرد
عالی بود. فقط رمان من پس از تو رو ادامه نمیدید؟
عالی بود .دیگه رمان من پس از تو رو ادامه نمیدید؟
منم همیشه این کارو میکنم کلا دختر غمگینی هستم هیچ کس درکم نمیکنه فکر می کنن بچم مگه خودشون که بزرگن چه گلی به سر ما زدن پشت نقابم باری از غم را به دوش می کشم دخترا همینن محدود بودن سخته
عالی بود خیلی خوب بود
عالی بو خیلی خوب بود ادامه بده🤍🤍
تظاهرش کاملا شبیه منه
البته من تو واقعیت دختر غمگینی نیستم ولی پرانرژی هم نیستم و کلا خیلی عادیم
ولی موقع هایی که یکی بحث خنده داری پیش میاره حس میکنم باید الکی به حرفش بخندم یا وقتی ناراحت میشه تظاهر ب همدردی کنم
مناینم کسی که ذهنیت های بقیه خیلی براش مهمه
یه ترس خیلی بزرگی از قضاوت شدن دارم خوشم نمیاد بگن دختره برای اینکه خودشو میگیره حرف نمیزنه یا خنثی رفتار میکنه
و این باعث میشه به شدت دورو بشم و خیلی حالم از خودم به هم میخوره وقتی با یکی تظاهر ب دوستی میکنم تا دلش نشکنه ولی تو دلم حوصلشو ندارم💔
تظاهر شده کار همه سعی کن خودت باشی همه توی این که خودشون باشن موفق نیستن حتی من ولی من دارم سعی میکنم بنظرم تو هم سعی بکن اینطور بهتر حداقل اینطور یکم شبیه به خودمونیم