از ترس چشمان به خون نشستهاش لجبازی را کنار میگذارم و از جایم بلند میشوم
به سمت کمد میروم و لباسهایم را با یک شلوار و مانتو جلو باز مشکی عوض میکنم و شال طوسی رنگم را بر روی موهایم میاندازم
آنقدر از آرام برخورد کردن و خشم در نگاهش ترسیدهام که موبایلم را هم بر نمیدارم و از اتاق بیرون میروم
داخل سالن بر روی مبلها نشسته است و سیگاری در دست دارد
با شنیدن صدای پایم نیم نگاه کوتاهی به سمتم میاندازد و در حالی که پک عمیقی به سیگار شکلاتیاش میزند از جایش بلند میشود
نگاه پر از اخمش را به صورتم میدهد و با لحنی که سرمایش لرز به جانم میاندازد میگوید
ارسلان_راه بیافت
چند قدم جلو میروم و با صدای آرامی میگویم
_ارسلان………….من حالم حوب نیست…..کجا میخوای ببریم؟
حالم واقعا هم خوب نیست
قلبم در گلویم میزند و سرگیجه خفیفی دارم
پوزخندی به حرفم میزند و بیتوجه دوباره تکرار میکند
ارسلان_راه بیافت
ناچار با قدم های آرام به سمت در میروم و او هم قدم به قدم پشت سرم میآید
هرلحظه منتظر هستم بلایی سرم بیاورد اما این آرامشش بیشتر مرا میترساند
کفش هایمان را میپوشیم و سوار بر آسانسور ارسلان دکمه پارکینگ را میفشارد
حتی داخل ماشین هم سکوت میکند و با سرعت سرسامآوری به سمت مقصدی نامعلوم میراند و پشت سر هم سیگار دود میکند
پر از ترس به صندلی میچسبم
_ارسلان تروخدا آروم برو دارم سکته میکنم
حرفی نمیزند و سرعتش هر لحظه بیشتر میشود
بیشتر به صندلی میچسباند و گوشه صندلی را چنگ میزنم
از ترس به نفس نفس میافتد
چشمانم را محکم به هم میفشارم و زیر لب خدا را صدا میزنم
میترسم که با این سرعت وحشتناک تصادف کنیم
بیشتر از جان جنینی میترسم که نمیدانم از کی برایش نگران میشوم
نمیدانم چقدر میگذرد اما ماشین محکم متوقف میشود و صدای جیغ لاستیک ها همزمان میشود با به جلو پرت شدن من
دستم را به داشبورد میگیرم و از برخورد سرم با شیشه جلو گیری میکنم
سرم را با مکث بلند میکنم و نگاهی به محله و بعد خانهای آشنا میاندازم
دست و پایم میلرزد و بدنم را آرام عقب میکشم
برای چه مرا به اینجا آورده؟
میخواد در این خانه تنهایم بگذارد؟
نگاه لرزانم را به چهره خونسردش میدهم و با صدایی لرزان میگویم
_ار…………..ارسلان…………چ…….چرا اومدیم این……..اینجا؟
باز هم بیتوجه به حرف هایم با همان لحن سرد میگوید
ارسلان_پیاده شو
مجبورم بگم
شاید برای بچه خودش هم که شده کمی کوتاه بیاد
سعی کردم آرام باشم
_ببین ارسلان من……………..من حا…………..
با صدای فریادش شانههایم از ترس بالا میپرد و حرف زدن فراموشم میشود
بیحرکتیام را که میبیند خوش پیاده میشود و در را به هم میکوبد
ماشین را با قدم های محکم دور میزند و در سمت مرا به ضرب باز میکند
بازویم را میگیرد و از ماشین بیرون میکشدم
فشار دستش به دور بازویم بیش از حد زیاد است که با ناله به دستش چنگ میزنم
_آییییییی……………ارسلان چیکار میکنی ولم کن
جلوی در میایستد و با خشم به طرفم بر میگردد و از بین دندان های کلید شده اش میغرد
ارسلان_صدات در بیاد قبل از حاج همایون خودم میکشمت تا یاد بگیری دیگه از این غلطا نکنی
دستش که بر روی زنگ مینشیند نفس در سینهام میشکند
کمر بسته به مرگ من و کودکی که از وجودش خبر ندارد
(نظرتون راجب این پارت؟😉😉)
خوبه عالی همینجوری پر انرژی ادامه بده 🥰
🥰🥰😘
فکر کنم باباش بزنتش بچش بمیره 🥲
آیییی اونوقت خوبت میشه ارسلاااان
🤷♀️🤷♀️
خوبه,قشنگ بود.داره قشنگ تر هم میشه.ولی چقدر این ارسلان سگه😐اگه پیشی بشم,گربه بشم,اصلا هرچی بگی بشم😓 یه کم پارتارو طولانی می کنی?فقط,یه کم.حالا خداییش منظم می زاری از حق نگزریم.🙏
خوشحالم که دوسش داری🥰🥰😘😘
چشم سعی میکنم طولانی تر باشه🤗🤗
مرسییییییی.😘چشمت بی بلا.معلومه که دوستش دارم.🤗😍😙خیلی ام زیاد.مرسییییییی.😘🤗❤
😘😘🥰
امیدوارم اون چیزی که فکر می کنم،نباشه…
نویسنده خواهشن یه پارت دیگه بزار که ممکنه سر همین فضولی سکته کنم🥺🥲
خدا نکنه سکته کنی قشنگم🥰🥰😘
اگه بتونم بنویسم میزارم به شرط اینکه همینجوری حمایت کنید و بهم انرژی بدید🤗🤗🤗😉😉
حتما عزیزم حمایتت می کنیم..
خیلی قلمت قوی هست،یعنی خودمم تو داستانم این همه قوی و پر قدرت نیستم..
بابا طلسمی چیزی گذاشتی،که این همه من و کنجکاو می کنی😁😂
به امید شماست که ادامه میدم😘🥰
کدوم رمان رو مینویسی؟
اتفاقا من کاملا بی تجربم😉😉
حالا بگو چی توذهنته ببینم اگه درست باشه زودتر پارت رو بدم،اگه اشتباه باشه یکم بیشتر اذیتتون کنم😝😝😁😁
قربونت برم🩷 من رمان جرئت و شهامت و مینویسم…
بالاخره هر چیزی از زبان نویسنده قشنگ تره،من فقط خواننده ام. اگه اشتباه هم بنویسم ،که شما مارو اذیت می کنید🙃
نه شوخی کردم پارت آمادس الان میزارمش😘😘