متعجب نگاهش میکنم
_خب چی میخواستی بگی؟
نگاهش را به نگاه پرسشگرم میدهد
ارسلان_هیچی دیگه…………..بعدا میگم
هوف کلافهای میکشم و با قهر رو برمیگردانم
کمی بعد دستم بیهوا کشیده میشود و محکم در آغوشش پرت میشوم
در آغوشش به تقلا میافتم و نق میزنم
_ولم کن ببینم………………..نمیخوام بغلم کنی
محکمتر در آغوشم میکشد و با صدایی پر از خنده میگوید
ارسلان_خانوم کوچولو قهرکرده؟
نگاهش نمیکنم و سرم را برمیگردانم
_نخیر
خنده مردانهای سر میدهد و بوسهای بر روی گردنم میزند
ارسلان_خوشگل خانوم چیز خاصی نمیخواستم بگم…………….بعدا بهت میگم
مظلوم نگاهش میکنم
_قول؟
سرش را جلو میاورد و بوسه محکمی بر روی لبهایم میزند
ارسلان_قولِ قول
★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★
راوی
چند روزی میگذرد ارسلان امروز برای تمام کردن کار شهاب به اداره آگاهی میرود
همان روز آتوسا با دیدن آن اسلحه از او قول گرفت تا اورا نکشد و حالا به اداره آگاهی آمده است تا اورا به پلیس لو دهد
شکایتی تنظیم میکند و بار های قاچاق او را لو میده
کارش که تمام میشود سوار بر خودرویش به سمت خانه میرود
امروز روزی است که باید به قولش عمل کند
همه چیز آماده است
کمی بعد ماشین را جلوی ساختمان پارک میکند و پیاده میشود
وارد ساختمان و بعد آسانسور میشود و با رسیدن به طبقه مورد نظرش از آسانسور خارج میشود
در را با کلید باز میکند و پس از درآوردن کفشهایش وارد خانه میشود
سوئیچ و کلیدش را بر روی کانتر میاندازد و با صدای بلند دخترک را صدا میزند
ارسلان_آتوسا؟………………آتوسا
دخترک با شنیدن صدای بلند او به سرعت از اتاق خارج میشود
آتوسا_ارسلان چته چرا داد میزنی؟
ارسلان با لبخند به سمتش میرود
ارسلان_علیک سلام…………منم خوبم
دخترک تکخندی میزند
آتوسا_علیک سلام خوبی؟
ارسلان بوسهای بر روی گونهاش میزند
ارسلان_عالیم…………..بدو برو آمادهشو میخوایم بریم یه جای خوب
آتوسا متعجب نگاهش میکند
آتوسا_کجا میخوایم بریم؟
ارسلان دستش را پشت کمر او میگذارد و درحالی که اورا به سمت اتاقشان هدایت میکند میگوید
ارسلان_رفتیم میفهمی…………..زود آمادهشو
دخترک ناچار وارد اتاق میشود
★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★★
آتوسا
میدانم که او تا مقصد چیزی نمیگوید پس به سمت میز آرایشم میروم
بر روی صندلیاش مینشینم و آرایش ملایمی بر روی صورتم مینشانم
موهایم را شانه میزنم و آنها را آزادانه بر روی شانهام رها میکنم
از جایم بلند میشوم و به سمت کمد میروم
لباسهایم را با یک شلوار مام یخی و کراپ سفید عوض میکنم
مانتو عروسکی صورتیام را تن میزنم
شال سفیدم را بر روی موهایم میاندازم و بعد از برداشتن کیف کوچک سفیدم از اتاق خارج میشوم
_من آمادم
نگاهی به ارسلان میاندازم
پیراهنی سفیدی به همراه شلوار مشکی به تن دارد و آستین های پیراهنش را تا زده است
ارسلان_بریم؟
کوتاه جواب میدهم
_بریم
همراه هم به سمت در خانه میرویم و بعد از پوشیدن کفشهایمان از خانه خارج میشویم
دقیقهای بعد سوار بر ماشین به سمت مقصد میرویم
سرم را به شیشه تکیه دادهام و به صدای آهنگ پیچیده در ماشین گوش میدهم
ارسلان_آتوسا؟
با صدای ارسلان سرم را به سمتش برمیگردانم
_جانم؟
نگاه کوتاهی به سمتم میاندازد و مجدد نگاهش را به مسیر میدهد
ارسلان_امشب همه چیز رو فراموش کن……………..فراموش کن زنمی…………فکر کن دوس دخترمی…….اوکی؟
بغض به گلویم چنگ میزند و حرفهایش حالم را دگرگون میکند
باشه آرامی میگویم و مجدد به مسیر خیره میشوم
در راه فقط با خود فکر میکنم که چرا همچین حرفی زده است و با رسیدن به مقصد جواب سوالم را میگیرم
نزدیک به نیم ساعت بعد ماشین را جلوی رستوران شیکی پارک میکند همراه هم از ماشین پیاده میشویم
به سمت رستوران میرویم و بعد از ورود به سمت میز تقریبا بزرگی میرویم
چند نفر بر سر میز نشسته اند که همه آنها را در شبی که به خانه ارسلان آمده بودند دیدهام
پوزخندی بر روی لبهایم شکل میگیرد
پس بخاطر همین میگفت فراموش کنم همسرم است
جلوی دوستانش خجالت میکشد بگوید منی که آن شب از او کتک خوردم همسرش هستم
من هم با همه سلام میدهم و ما کنار هم بر روی صندلی مینشینیم
واییییی.😍دستت درد نکنه دختر که گزاشتی.ذوق مرگ شدم.😘داشتم ناامید میشدم😅ممنونم.❤
دیگه قول داده بودم امروز بزارم😁🤍
به خاطر خوش قولیت هم ممنونم خانوم.💗
من ممنونم از مهربونیتون🤍
واییییی نرسی ازت خیلی خوبه 💕🌹
خوشحالم که دوسش داشتی عزیزم🥰🤍
امان از این ارسلان چندمین برع که میخونممم
مطمئنم پارت بعد شاید بهش حق ندید اما متوجه میشید چرا همچین حرفی زد
فردا پارت داریم؟
اگه بتونم بنویسم بله
ارتا رو هم بیار رو داستان گناه داره بیچاره 🤗🤗🤗🌹😂😂😂😂
سعی میکنم با حضورش کنار بیام🥺🥺🥲
اوکی عزیز تو خودت داستان و مینوسی هر جور راحتی عمل کنن
شوخی کردم احتمالا توی پارت بعدی حضور داشته باشه
این یه شوخی با تو بود❤️🌹🤗
منم شوخی کردم والا برادش باید حضور داشته باشه دیگه
واییی بی صبرانه منتظر پارت بعدی امم
یا امشب یا فردا صبح
پارت نداریم امروز?!😥از دیروز منتظرم!?😥👀
به جان خودم دارم مینویسم
کجایی غزاله جون?🤗
همینجام بخدا🥺🥺
دارم مینویسم پارتو😢😢
اخی عزیزم خسته نباشی🥲💙
قربونت قاصدک جونم تو هم خسته نباشیی🥰🤍