– روی سر شما دانشجوها باید چوب باشه تا درس بخونید به ۲ ساعتت داریم نزدیک میشیم آماده رفتن شو
ولگا: تو نمیخوای استراحتم بکنی؟ یه لحظه بیا صحبت کنیم!
– بگو میشنوم
ولگا: پوووف یا عیسی مسیح وای وای آل بیاد تورو ببره!
سرجاش نشست و گفت: آرنگ مامان حرف تو رو قبول میکنه ۲ ماه دیگه انتخابیه فستیواله راضیش کن
پوزخند صدا دار زدم:هه فستیوال قراره نخل طلای کن و بالا سر بگیری؟؟؟
ولگا:تو از مدلینیگی چی میفهمی؟؟
یه مکث کوتاه کرد و دوباره ادامه داد
ولگا: آرمن به استاد طراح مدلاش گفته اونم امروز عکس ها و چندتا از کلیپ راه رفتن و عشوههامو دیده قبول کرده یه ماه دیگه هم بهم وقت بده… آرنگ آخرین فرصت امسالمه راضیش کن من ۵ ساله دارم تلاش میکنم از کلاس رقص و زومبا بگیر تا رژیم غذایی از آرمن توی این ۲ سال کلی کلیپ های آموزشی شونو گرفتم تمرین کردم، مدلینگی آرزوی منه… بچگی آرمن کلی برام تلاش کرده باباش نمیدونه اگه بفهمه چوب تو آستینش میکنه!
– ساده نباش اون میدونه تو با برند اونا قرارداد ببندی چه سودی براشون داره، یه مدل تازه کار که به حد یه سوپرمدل کار کرده و حرفهایه، شک نکن پدرشم میدونه!
ولگا: تو چرا نسبت به همه پسرا بدبینی!!؟؟
جدی توی چشماش زل زدمو گفتم
– چون جنس خراب اینا رو بهتر از تو میشناسم!
سری تکون داد و کلافه گفت: باشه تو آدم شناس! حالا به مامان میگی؟
– نه
صدای اعتراضات حرصی ولگا خونه رو پر کرد
ولگا: چرا آرنگ میدونی من همین الان از پیجم چقدر درآمد دارم؟؟ حالا فکر کن مدل بشم من الان همش ۴۵ هزارتا فالوور دارم اما اونموقع میلیونی میشم!!!
– من نه میگم ولگا رو بفرست نه تکذیب میکنم!
ولگا با لحن طلبکارانه گفت: چرا مثلا!؟
– لزومی نداره توضیح بدم به حرف مامانت باش!
ولگا: که چی بشه!؟
– که درستو بخونی وقتی مدرکتو گرفتی بشی کارمند فرودگاه…
ولگا: که مثل مامان و بابا سر ماه چندر غاز بگیرم؟ هیچی نشده با فالوورام نصف حقوق مامان درآمدمه!!
حق میگفت… شونه بالا انداختم!
ولگا: میگی؟
جدی به چشماش زل زدم
– تا حالا دیدی حرفم دوتا بشه!؟ حالا هم ساعت ۱۱ شد بفرما خونتون…
ولگا با حرص گفت: ۹:۲۵ اومدم ۱۱:۲۵ هم میرم!
درست میگفت، منم که حالا بیدار بودم پس چیزی نگفتم و دوباره به کارم رسیدم…
یه لحظه از پشت برگه ها نگاه کردم دیدم روی کاناپه دراز کشیده!
– ولگا خواب هم باشی ۱۱:۲۵ میندازمت بیرون، پس فیلم بازی نکن پاشو برو…
تکون نخورد، خونسرد رفتم بالای سرش
– ولگا بیدار میشی یا آب بریزم روت؟؟
باز هم تکون نخورد، رفتم با پارچ آب برگشتم بالای سرش! شوخی ندارم که… خالی کردم روش اما نه همشو ولی به اندازه یه لیوان آب سرد روش ریختم…
ولگا یهو پرید، و تا چند ثانیه اول هول شده بود اما بعدش با دستای مشت شده که نشون دهنده حرص خوردنش بود گفت
ولگا: خــیــلـــی بیشعـــــوری!
بلند شد و رفت در رو هم محکم بهم هم کوبید…
خلاص!
***
صدای همکارم به گوشم رسید که گفت: آرنگ کشتی رانی ۵ پله صعود کرد!
مثل همیشه کوتاه جواب دادم
– دیدم…
خانم سرلک: آقــای راستگــو تراز شرکت . . . . بررسی کردید؟؟
هـــوووف این دوباره اومد! میگن کرم از خوده درخته اینجاست! ولی متاسفانه یا خوشبختانه من با بقیه فرق داره و احتمال داره یجوری حالشو بگیرم که بفهمه عشوه همه جا کار ساز نیست…
نامحسوس یه نفس عمیق کشیدم و خودمو کنترل کردم
– بله فرستادم روی سیستم!
خانم سرلک: لــطــف کــردیــد…
گمشو بابا!
سخت مشغول کار بودم که گوشیم زنگ خورد، نگاهی به شماره انداختم… دو صفر بود
– بله
یه صدای دخترونه بود که گفت: سلام آقا آرنگ گیلدا…
– سلام گیلدا
گیلدا: میتونید صحبت کنید؟
– میشنوم…
گیلدا: آقا آرنگ ولگا زنگ زده برای فستیوال تعطیلات کریسمس میام با مامان صحبت میکنم اما…
فهمیدم خواسته گیلدا کار سختی نبود
– گیلدا تو عاقل تر از ولگایی انتظاری ازت نداشتم… من حرفی نمیزنم.
گیلدا: باشه ممنون…
هنوز تماس قطع نشده بود، مشخص بود میخواد حرفی بزنه…
– تموم شد؟ قطع کنم!؟
گیلدا: آقا آرنگ در مورد تیگران با مامان مارینا صحبت کردید؟
– بله گفت اصالتاً گرجیه اونا هم رسوم خاص خودشون و دارن از غریبه دختر و پسر نمیگیرن منم دختر به کسی نمیدم که بعدا منت سرم بذارن! واضح بود؟
گیلدا: بله ممنون، خداحافظ.
کارام تموم شد حرکت کردم سمت راستین، امروز باهاش قرار داشتم…
نزدیک خونهشون بودم، شماره پگاه رو گرفتم که طبق معمول راستین جواب داد
– سلام راستین جان ۵ دقیقه دیگه پایین باش
راستین: باشه اومدم
– گفتم ۵ دقیقه دیگه…
وقتی رسیدم جلوی در راستین با شوق و ذوق سوار شد
– سلام راستین خان ناز نازو، بزن قدش ببینم…
دست راستین محکم روی دستام نشست
راستین: سلام تو که باز با این لگن اومدی!!
– شما ببخش…
چشمکی زدمو ادامه دادم: حالا برنامه چیه؟
راستین: اول تمرین رانندگی…
سرتکون دادم و ماشین و روشن کردم در همون حین گفتم
– قدر این لگنو بدون تا اینو دارم میتونی تمرین کنی، گازو تا ته بچسبونی یه دفعه بزنی رو ترمز و دنده رو با گوشت کوب اشتباه بگیری!
راستین: من برنامه ریزی کردم برای رانندگی با اتومات!
– آخ تو چقدر پرویی پسر اسم تورو نباید میذاشتن راستین، باید میذاشتن پسر پُــرو…
راستین: به خودت بگو، یچی گذاشتی به فامیلیت بیاد!
-زبونتو کوتاه کناااا، من اون مامانت نیستم!
راستین: منم دانشجو و همکارها و دوستات نیستم برام فاز عصبانیت برداری…
– عه عه تو چند سالته! درست حرف بزن پسر، هزار بار به مادرت گفتم اجازه نده پای هر فیلم تلویزیون و اینستاگرام بشینی!
راستین: زیرآب زنِ بدقول، بعد تمرین کجا بریم؟
– باشگاه چطوره؟
راستین: لباس نیاوردم
– سر راه میخریم…
راستین دستاشو به هم کوبید و گفت
راستین: پیش به سوی عشق و حال…
لحن حرف زدن راستین نیاز به کار کردن داره و باید اصلاح بشه… میتونم نفوذ کنم!
راستین: باز رفتی تو فکر نکنه سهامت ضرر داده؟؟
– نه خیر! راستین فروشگاه میای بریم؟ وسایل خونه تموم شده یه روز دیگه باشگاه بریم؟
راستین: من حرفی ندارم دوتاش باحاله!
– خب اینم از پیست اختصاصی آقا راستین
راستین فوری پرید بغلم…
– عه عه کفشاتو دربیار پسر گِلی شدم!
راستین: آرنگ خیلی وسواسی مامان هر روز کفشای منو دستمال میکشه، نکنه تمیز کردن مامانمو قبول نداری!؟
– بشین دنبال حاشیه نگرد!
راستین بزرگ شده، شیطونیهاش زیاد شده، گاز و تا ته میگرفت یهو فرمونو میچرخوند…
– راستین یهو فرمون نده چپ میکنیم!
راستین: سخت نگیر…
– نه راستین اومدی نسازی همین که من دارم میارمت اینجا خودش کار اشتباهیه حالا تو نباید بیش از حد سوءاستفاده کنی، هر چند وقت هم که پیست کارتینگ و موتور سواری میریم…
راستین: کل کیفش به سرعته ولی باشه، آرنگ کارتینگ جز تفریحات نذار اینقدر دیر میریم به خاطرات میپیونده!
– هر هفته با ۱۰ روز یه بار دیر به دیره؟؟ پر توقع نباش راستین…
راستین: حیف که کنار تو همه چی باحاله وگرنه باهات حرف نمیزدم…
این قابلیت و داره برای همه خودشو لوس کنه ولی جلوی من ماستش توی کیسهس…
وقتی آدم منطقی و بدون شیله پیله و درست با همه برخورد کنه جواب مثبت هم میگیره…
– خب راستین جان کدوم فروشگاه بریم؟
راستین: همونی که پایین سبدش ماشین داره من سوار میشم…
– باشه
به سمت فروشگاه حرکت کردم…
وقتی جلوی فروشگاه رسیدیم کتم و درآوردم تا راحت تر بتونم راستین و کنترل کنم…
راستین فوری پرید پایین و حمله کرد سمت چرخ های خرید، سریع پیاده شدم و با قدم های بلند خودمو رسوندم…
نزدیکش بودم و دیدم راستین با یه نفر دارید بحث شد…
راستین: هاااان!؟ دستتو بردار ببینم من اول رسیدم…
پسر جوونی بود ، با لحن نه چندان خوبی گفت: بروووو کوچولو!
دست گذاشت چرخ و هل بده، من جلو نرفتم باید میدیدم میتونه از خودش دفاع کنه یانه… برای همین یه قدم عقب تر وایستادم!