آدرینو سوار ماشین کردم و خودمم نشستم پشت رل و
به سمت عمارت روندم…..
آدرینو به زور تا اتاقش کشیدم و نشوندمش رو تخت و خودم
خواستم از اتاق بیرون برم که دستم کشیده شد و پرت شدم
رو تخت. بلافاصله آدرین روم خیمه زد و به جون لبام افتاد
و ازونطرف دستاشو از بلوزم رد کردم و سینه هامو تو مشتش
گرفت و فشار داد. خودم از شوک کارش نمیتونستم حرکت
کنم و رفته بودم به یه خلسه عمیق و صحنه های چند سال
قبل تو ذهنم رژه میرفت.
فلش بک…
# 12 سال قبل
★راوی★
در یک کوچه تاریک ، کودکی 8 ساله غمگین با سر خم شده
در حال راه رفتن بود ، لرزش شونه هایش نشانه گریه و هق هق ش
را میداد. دخترک در حالی که قدم بر میداشت متوجه نگاهی
بر روی خود شد و برگشت. زنی را دید که پشت او ایستاده
بود ، دخترک شروع به حیغ کشیدن میکند و بعد از چند ثانیه
بیهوش میشود و آن زن دخترک را بغل گرفته و به سمت ونی
که در ابتدای کوچه پارک شده بود حرکت کرد و دخترک را
در داخل ماشین گذاشت و ون در سیاهی شب گم شد…..
دخترک چشمهایش را کم کم باز کرد ، اطراف را خوب
نمی دید ولی بعد از چند لحظه دیدش خوب شد ، دور و
ور را نگاه کرد اما برایش آشنا نبود. سعیدر به خاطر آوردن
خاطراتش داشت و خواست که دست هایش را تکان
دهد اما در مچ دستهایش سوزشی را حس کرد. ترس
تمام وجودش را فرا گرفت و شروع به گریه کردن ،
با صدای بلند کرد. در با صدای بدی در لولا چرخید و
سایه همان زن در میان در پیدا شد. دخترک با وحشت
به زن زل زد ، زن جلو آمد و با لبخند ترسناکی بر روی
صورتش آرام دستش را جلو برد و موهای دخترک را نوازش کرد.
با همان لبخندش به دخترک گفت: خوبه ، خوشگلی ، باکره
هم که هستی ، عروسک خیلی خوبی میشی.
زن این حرف را زد و بیرون رفت و دخترک را با ترس خود
تنها گذاشت. دختر از حرفای زن خیچ چیز را نمی فهمید.
بعد از مدتی مردی آمد و با لبخندی خبیث و سرنگی بر دست
روبروی دخترک نشست و محتویات سرنگ را در رگ های
دخترک خالی کرد. دخترک آرام آرام چشمانش سیاهی رفت
و دیدش تاریک شد……
# چند روز بعد…
وقتی چشمانش را باز کرد خودش را لخت بر روی تختی دید
و ترسیده به دور و ور نگاه کرد. تو این چند روز هیچی از
حرف ها و کار های آن غریبه ها نمی فهمید. مردی با روپوش
سفید وارد اتاق شد و بالای سر دخترک ایستاد و بعد از دید زدن
دخترک و احساس رضایت به طرف چیز های عجیب و تیزی
رفت که دخترک بیشتر آنها را تا به آن لحظه در عمر خود ندیده بود.
مردس اتوری را انتخاب کرد و به سمت دخترک آمد و آن را آرام
بر جای جای تن دخترک کشید و با لذت به تن بلوری آن خیره
شد. همانطور که با ساتور در دستش جای جای بدن دخترک
را نوازش میکرد رو به او گفت: از کجات شروع کنیم؟ دستات یا پاهات؟
دخترک ترسیده از کار مرد بی صدا الماس اشک هایش بر روی
گونه هایش می ریخت و صورتش را خیس میکرد. مرد
خراش کوچیکی بر روی دست راستش ایجاد کرد و گفت:
ازین دستت؟…. به سمت پای راست دخترک رفت و روی
آن هم خراشی ایحاد کرد و گفت: یا از روی این پات؟….
این کار را بر روی دست و پای چپ دخترک انجام داد و
ترس و وحشت دخترک زیاد شد…. مرد ساتور را بالا برد
و خواست که بر روی دست چپ دخترک فرود آورد که
ناگهان در با صدای قیژی باز شد و مردانی با لباس های
سبز رنگ که نشان از پلیس بودن آنها می داد در درون
اتاق جمع شدند و مرد سفید پوش را دستکیر کردند. از
آن میان مردی به دنبال دختر خود به درون اتاق آمد و
هنگامی که دختر کوچک شیرینش را بر روی تخت دید
به سمت او پرواز کرد و دست و پای دخترک را باز کرد و آن
را به بغل گرفت و رویش را با کاپشن خود پوشاند و هردو
شروع کردند به گریه کردن. مرد سعی در دلداری دادن دخترک
داشت و بن سمت بیرون از اتاق می رفت…..
دخترک را به بغل مادری که جگر گوشه ش را از او جدا کرد
بودند داد و مادر پاره تنش را به خود فشرد تا درون او حل شود
تا هیچوقت دیگر این اتفاق برایش نیفتد. آرام شروع به لالایی
خواندن برای دخترکش کرد…….
ایول الناچقدر زودپارت می ذاری😅❤
😅داره جانشینم میشه ! …
نه جونم هرکس جای خودش محفوظه😉😉😘
این پارت امشب بود قبلی پارت دیروز
فردا شاید دوتا پارت گذاشتم چونکه تعطیلع
به خدا بچه ها خیلی دیگه اومدم احساس رو در جریان بزارم و نخونین جرتون میدم 😂👊🏻
من خوندم ، عالی بود ولی گنگ 🤗💔
ممنون عزیزم ❤
ولی منظور از گنگ؟ 😂
متوجه نشدم 💔
اینکه اصلا اون مرد و زنه کی بودن و میخواستن چه غلتی کنن و واسه چی اصلا؟! …😑🖤
نگاه عروسک لولیتا یا عروسک ج. نسیرو نشنیدی اصن؟
اینا کسایی بودن که دخترا رو گیر میاوردن دست و پاهاشون رو قطع میکنن و کاری میکنن که نتونن حرف بزنن و بعد اونا رو میفروشن و خب…. بقیش رو خودت بگیر دیکه
😐چیکار به دست و پاهاشون دارن ، بدبختا 😑💔
وای لطفا دیگه از این اتفاق ها نویسید چون واقعا خیلی ترسناک
بابا برای یه بارنوشتم فقط😑
آخه جزوی از داستان باید میاوردم
تو میخوای رد شو ولی بدون که فقط نزدیک بود آرتمیس رو به عروسک ج. نسیتبدیل کنن و این خاطره بدش هست
خیلی قشنگ بود الن عالی 😢
ممنون عشقم😍❤💃
البته نویسنده ها همه اتفاقات مینویسن تا مردم حواسشون جمع کنن اما خب ترسناک هم هست
آره خب
من بخوام ومپایر اینا بنویسم نترسی فقط😂
البته خب ترسناک نمینویسم بیشتر حالت ماجراجویی داره
آره خب بخشی از داستان هست😃
الن چجوری عکس پروفایل بزارم ؟؟
نمیشه هر کار میکنم
اگه ثبت نام کردی
روی سه خط یا همون منو بزن بعد برو اعضا بعد اونحا اسم خودتو سرچ کن بعد ویرایش پروفایل رو بزن
آره کردم
ممنون از راهنماییت 😍😘
خواهش میکنم❤
سلام من اومدم سارا کجایی
همینجام نفس ، خوش اومدی 😢💛
ممنون همسر اینده من تورو حدا بیا رلم شو دیگ
چش 😍😅
سلام النا جون رمانت خیلی عالیه من خیلی وقته هم رمان تو هم رمان سارا و فلور رو دنبال میکنم منتها اصن نظر،ندادم.
هر سه تاتون بی نظیر هستین واقعا کارتون حرف نداره.
سلا جیگر
ممنونم عشقم نظر لطفته .
دوست داشتی بیا تو جمعمون خوشحال میشیم باهات آشنا بشیم😍 فقط تو یه روز یه چند پارت رمانی رو میترکونیم انقدر پیام میدیم😂
مرسی عشق 🙃🖤
من چی؟
من بینظیر نیستم؟😂
کات فور اور😂😂😂
مرسی😘
جمعتون خیلی شاده نظراتونم میخونم خیلی خوبین همتون پایه هستین منو یاد بچه های رمان استاد خلافکار میندازین اوناهم خیلی پایه بودن😅
تو هم بیا پایه تر بشیم😉
استاد خلافکار رو خوندم ولی اون موقع که چت میکردن نبودم یعنی یک یدوسال بعد خوندم 😂
منم رمان استاد خلافکار میخوندم راستش این اتفاقی که توی این پارت رمانت افتاد منو یاد یکی از پارت های استاد خلافکار میاندازه
منم که این پارت خوندم یاد استاد خلافکار از این سمت خود رمان ترسیدم😑
😂😂چرا اتفاقا شخصیت باحالی داری شادی با جنبه ای.
کلا همتون خوبین❤
قربونت برم عزیز دلم
فقط اصل رو میدی؟ 😂
من النا ۱۳ گیلان
بچه ها یه سوال میپرسم مسئله مرگ و زندگیه
شما نینی سایت رو میشناسین یا رفتین؟
اکه رفتین تاپیک مسخره ترین شعری که شنیدین رو خوندین؟
خدا نکنه😘
زهرا ۱۳ ساله خراسان شمالی،اسفراین
النا این عکسی که گذاشتی خودتی؟
اره من عکسشو دیدم ، خودشه 😅💛
آره
سارا عشقم چرا پارت نمیزاری؟
امروز حالم خیلی گرفتس ، شاید کلا نزارم …
النا این عکسی که گذشتی چقدر شبیه یکی از دوستای من 🤔
نمیدونم شاید یکی از دوستاتم😂
سارا کی پارت میذاری؟
نمیدونم ، امروز اصلا حوصله ندارم 💔
بچه ها لطفا بهم کمک کنید😭😭😭😭 من چجوری می تونم مانم رو بزارم تو سایت 🙃🙂
باید با قادر بحرفی گلی 🙂💛
چجوری با آقا قادر می تونم حرف بزنم ؟؟؟؟
تل داری؟!
نچ
اگر هم منظورت Telegram هست اره دارم
النا و فلور و همچنین ارمیتا ، تل دارن …
بهشون بگو ایدی قادر رو بهت بدن
منظورم رمان بود مانم نوشت
اوهوم تو استاد خلافکار هم به همین موضوع اشاره داشت
به غیر از اینکه ترسناک هست،دردناک و تاسف اوره که یه دختر اونقدر تو جامعه امنیت نداره که بخواد به راحتی جایی بره یا کاری انجام بده یا بهش تجاوز میشه یا میفروشنشون به شیخ های عرب تو دبی یا تبدیل به عروسک جن.سی میشن. در صورتی که پسرا میتونن هرکاری بکنن بدون اینکه چنین خطر هایی تحدیدشون کنه
مرسی
« بچه ها آرمیتا خانم ، النا خانم و فلور خانم بی زحمت یکی تون آیدی آقا قادر رو بدید ممنون میشم »
سلام دوستان من تازه واردم خواستم کمکم کنین بگین که چطور رمانم رو داخل سایت بزارم اگه بگین ممنون میشم💜💛
بچه های نویسنده ( فلور _ آرمی _ الن ) ، من تل ندارم لطفا خودتون رسیدگی کنین 💓
فک نکنم راضی باشه همینطوری آیدیش پخش شه🤔
من خودم بهش پیام میدم ببینم چی میگه که شد بهتون آیدی بدم خودتون حرف بزنین🥲
ایدیشو گذاشته …
اوکی
بچه ها برین تو این کانال بعد لیدر کانال رو از تو اعضاش پیدا کنین بهش پیام بدین roman_man_ir@
چونکه خودش آیدی ندارع
اسمشم نوشته ghader