پاییزه خزون پارت ۱۷

4
(4)

 

پاییزه خزون

با صدای عصاب خورد کن گوشیم از خواب بیدار شدم تف به این شانس گهه من که یه روزه جمعم ارامش ندارم ای بابا بدون اینکه نگاه کنم کیه جواب دادم
_مشترک مورد نظر کپیده لطفا بعدن تماس بگیرید
زرت تلفنو قطع کردم تازه داشت چشام دوباره گرم میشد که دوباره زنگ خورد گوشیو گذاشتم رو حالته پرواز و دوباره خوابیدم تازه داشتم خوابای خوب میدیدم که صدای زنگ خونه بلند شد اولش فک کردم خوابه ولی بعد که دیدم دوباره زنگ خورد از تخت گرم و نرم بلند شدم رفتم ببین کدوم ادمیه که کله صب دهن منو سرویس کرده سمته ایفون که رفتم ، قیافه مهسا خود نمایی کرد درو زدم دره ورودیم باز کردم ،خودمم رفتم سمته کاناپه ولو شدم .تازه دوباره داشت چشمام گرم میشد که حس کردم پرت شدم تو استخر و صورتم خیس شد اولش با تعجب اینور ‌اونورو دیدم بالاسرمو ک نگاه کردم دیدم مهسا مثه شمر داره نگام میکنه
_آخه گوساله نمیگی تو خواب سکته میکنم من
_زر نزن ببینم گمشو برو آماده شو سریع
_مهسا من دیشب گفتم که نمیام
_تو گه خوردی که نمیای باید بیای پایین بچها منتظره تو عن
_بچها؟؟
_اره بچها پاشو دیگ چقد لف میدی یه بیرونه دیگ آپولو که نمیخوای هوا کنی د بلند شو دیگ
_بچها کین ؟
_تو اماده شو میری میبینیشون
_بابا مهسا من حوصله بیرونو ندارم توروخدا ولم کن
دستام رو صورتم گذاشتم پوف کردم خسته بودم کاشکی بفهمه تنهایی رو به هر چیزی ترجیح میدم کاشکی بفهمه حال روحیم داغونه روحم مثه کاغذ مچاله شدس مهسا اومد ،بغل دستمو دستشو انداخت دوره گردنم
_اخه دورت بگردم من فداتشم میدونم حالت خوب نیست منم بخاطر خودت میگم ،ببین ساحل جان بیا و یه بارم لج نکن ،بیا بریم پیش یه مشاور ،خیلی خوبه ارومت میکنه …میتونی خودتو خالی کنی پیشش الانم بیا بریم یه دور میزنیم با بچها نگرانم نباش من به سمیرا گفتم داری با ما میای، امیر و آرمین پایین تو ماشینن بقیه بچها هم اونجا منتظرن بلند شو خواهری بلند شو دورت بگردم
با حرفای مهسا یه ذره اروم شدم رفتم دستشویی دست و صورتمو شستم، به سمته کمدم رفتم دیدم مهسا برام لباسامو کنار گذاشته یه پافر خردلی و با شلوار و شال مشکی، لباسایی که برام کنار گذاشته بود و پوشیدم و یه ته ارایش ملیحیم کردم و در اخر همه موهای فرمو بالا سرم بستمو یه تیکه کوچولو گذاشتم بیرون ،اصولا آدمی نبودم که خیلی بخوام زیاده روی کنم
_خوب شدم؟؟
_عالی شدی عخشممم بدو بریم پایین بچها منتظرن
_بریم

برقو خاموش کردمو درو قفل کردم و رفتیم پایین دمه ماشین که رسیدیم دیدم امیر و همون دوستش که تو کافه دارن حرف میزنن منتظرمونن ،الحق که پسره خوشتیپی بود هیکلشم معلوم بود رو فرمه اینو از بازوی لباس ورزشیه در حال انفجارش فهمیدم . بهشون که رسیدم بهشون سلام کردم
_سلام صبحتون بخیر ببخشید توروخدا باعثه زحمتتون شدم معطلم شدین
_به به سلام ساحل خانم حالا دیگ با ما غریبگی میکنی کوشی پس هی به ما میگفتی داداش داداش بابا مگه ما با هم این حرفارو داریم دیگ نشنوم مهسا میگه بیا بریم بیرون نه بیاریااا
_هنوزم داداش امیره مایی
_قربونت عزیزم
_سلام عرض شد ساحل خانم صبح بخیر
_ممنونم ببخشید معطل شدین شرمنده
_نبابا این چه حرفیه اختیار دارید فقط زودتر سوارشیم بریم بچها
همگی سوار ماشین شدیم گویا ماشینه همین دوسته امیرم بود ماشینش کیا بود الحقم که برازندش بود منو مهسا عقب میشینیم و دو تا پسراعم جلو میشنن آرمین صدای اهنگ تتلورو پلی میکنه و شروع میکنن به حرف زدن با امیر مهساعم که خوابش برد وسطه راه منم دوباره پرت شدم تو گذشته ،به این فکر میکردم چیشده که این ادمای غریبه نگرانم شدن به این فکر کردم که اگه الان مامان بابا داشتم اینجا بودم پیشه این ادما بودم ،یا نه ….چقد فکر کردن بده دقیقا مثه موریانه میمونه احساس میکنی تمام مغزت در حال خوردنه .

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 4 / 5. شمارش آرا 4

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان سراب را گفت

خلاصه : حاج محمدهمایون امیران، مردی بسیار معتقد و با ایمان، تاجر معروف و سرشناس تهران، مسبب تصادف دختری جوان به نام یاس ایزدپناه…
رمان کامل

دانلود رمان سدم

    خلاصه: سامین یک آقازاده‌ی جذاب و جنتلمن لیا دختری که یک برنامه‌نویس توانا و موفقه لیا موحد بدجوری دل استادش سامین مهرابی…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
1 دیدگاه
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
mehr58
2 سال قبل

عالین

دسته‌ها

1
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x