پاییزه خزون پارت ۲۷

3
(6)

 

پاییزه خزون

بعد از حرفای دکتر که برام خیلی موثر
بود با حال خوب از مطب اومدم بیرون ، به حرفای دکتر فکر میکردم میگف باید کتابای فلسفی و روانشناسی بخونم تا روحم سلامتشو بدست بیاره شاید اگه روحم یه برگه سفید باشه خظ خوردگی نداره ولی تا دلت بخواد مچالس هی تا خورده…. بخاطره همینم درونم آتیشه شعله وره ، تو حال هوای خودم بودم که آراز گفت
_ساحل جان راجبه کار تصمیم گرفتی ،مهرشاد چند بار میخواست باهات صحبت کنه شرایط جور نشد ،بیا اونجا هم یه منبع درآمد داری هم پیشه خودمونی حواسم بهت هست خیالمم راحته کسی چشش چپ بره بهت ..نفسشو بگیرم .
_نمیخوام اذیتت کنم داداش
_من اینجوری خیالم راحت تره ،حله ساحل پس !!!ازشنبه میای سرکار به عنوان حسابدار و مترجم یا هر کاری که بتونی انجام بدی ؟
_نمیدونم والا
_نه نیار خودم شنبه میام دنبالت
_مرسی داداش ببخش که زحمت میدم بهت
_بروگمشو بابا من برا آبجیم کار انجام میدم به تو چه، خوب مادمازل خونه مهسا میری میمونی شب ببرمت اونجا؟
_آره داداش چند وقته گیر داده برم خونشون گفتم امشب برم خونشون
_خوب کاری میکنی برای روحیتم خوبه

دیگ تا خونه مهسا اینا حرفی زده نشد بعد از خداحافظی و تشکر از آراز زنگ در و زدم که در با صدای تیکی باز شد .وارد آسانسور شدم و طبقه ۴ و زدم مهسا دمه در منتظرم بود .

_به سلام خانم ..خونمونو منور کردی حاجی دورت بگرده
_ایش ببند درشو دیگ نکبت ،مامانت اینا کوشن
_مامانم و بابام مسافرتن جفتشون، خاله بابام مرده بود رفتن شهرستان
_آخی ..خدا رحمت کنه .
رفتم داخل خونشون و دکمه ها مانتومو دونه دونه باز کردم .
_خو چخبرا چیکارا میکنی
_هیچ سلامتی رفتم پیش روانشناس امروز، ینی اراز زورم کرد که برم
_عه عه خو چرا نرفتی پیش آرمین
_نبابا من روم نمیشه از دردوبلاهام به اون بگم.
_چه روشدنی بابا بنده خدا که اینقد متشخصه
_میدونم من سختمه خو
صدای گوشی مهسا بلند شد . گوشیو برداشت مشغول شد . منم لباسامو کندمو به سمت ظرفشویی رفتم تا دستامو بشورم ولی صدای مهسا میومد .
_سلام عشقم خوبی چطوری فدات بشم آره ساحل اومده پیشم ،عه کجا بریم خو؟ باشه بزار با ساحل هماهنگ کنم بهت خبر میدم ،گوشی و قطع کرد
_ساحل امیر میگ تنهایید خونه! حاضرشید باهمدیگه، منو آرمینم پیش همیم حوصلمون سر رفته بریم بیرون باهم ..
_نبابا ولمون کن توروخدا
_چی چی و ول کن بابا بلند شو حاضر شو،۱۰ دقیقه دیگ رسیدن دمه خونمون
_تو برو دوس داری باهاشون من خستم بخدا خوابم میاد میخوام بخوابم .

به این رمان امتیاز بدهید

روی یک ستاره کلیک کنید تا به آن امتیاز دهید!

میانگین امتیاز 3 / 5. شمارش آرا 6

تا الان رای نیامده! اولین نفری باشید که به این پست امتیاز می دهید.

سایر پارت های این رمان
رمان های pdf کامل
رمان کامل

دانلود رمان آنتی عشق

خلاصه: هامین بعد ۱۲سال به ایران برمی‌گردد و تصمیم دارد زندگی مستقلی را شروع کند. از طرفی میشا دختری مستقل و شاد که دوست…

آخرین دیدگاه‌ها

اشتراک در
اطلاع از
2 نظرات
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
آیدا
2 سال قبل

ممنون فقط نمیدونم چرا ،قتی شروع میگنم خیلی زود تموم میشه😅شمام شاید مشکل داشته باشین نتونین پارت بیشتر بزارین😂منم روم نمیشه بگم

mehr58
2 سال قبل

خداروشکر بهتر شد

دسته‌ها

2
0
افکار شما را دوست داریم، لطفا نظر دهید.x